خاطرات سفر به دور اروپا(2013)– روز بیست و پنجم (بخش دوم)- اسلو4(نروژ)- پارک فروگنر(Frogner)
هنوز آفتاب به وسط آسمون نرسیده بود که با ترک محوطه زیبای قصر سلطنتی اسلو، دقایقی بعد مسيرمونو به سمت پارك بزرگFrogner و معماري منحصربه فرد The Vigeland Sculpture ادامه داديم.
اين پارك 45 هكتاري در یک فضای منحصر به فرد درست بالاي تپه ها و يجورايي مسلط بر شهر زيباي اسلو ساخته شده كه چشم انداز و پانارامای قشنگي از شهر اسلو رو به نمايش مي ذاره.

واسه همينم هست كه این پارک زیبا شايد مشهورترين مكان ديدني شهر اسلو به شمار بياد و سالانه بيش از يك ميليون توريست رو واسه دیدنش از گوشه و کنار جهان به اونجا می کشونه! به خصوص اونایی که عاشق هنرهای تجسمی و پیکر تراشی باشن!

با ورود به پارك وقتی یکم جلو برین از همون ابتدا دورنمايي از ستوني مناره گونه ای هويدا ميشه و با ادامه دادن مسير و گذر از پل روي درياچه كوچك Frogner و بالارفتن پله ها سرانجام به محوطه بالاي تپه و مجسمه هاي زيباي طراحي شده هنرمند خلاق این آثار یعنی آقاي گوستاو ویگلند Gustav Vigeland مي رسيم.



این پارک با دهها و بلکه صدها پیکره انساني با بدن هاي در هم تنيده شده که هر کدوم داستانی رو از حالت های طبیعی زندگی انسانها حکایت می کنن، در كنار كارگاه ها و موزه هاي صنعت مجسمه سازي موجب شده كه شهر اسلو، بهشت مجسمه سازان لقب بگيره و از این لحاظ با رقبای قدرتمندی چون رم و فلورانس رقابت کنه!



آثار آقای ویگلند در اوایل قرن 19 میلادی در موزه اي به همین نام در همون گوشه از پارك قرار گرفته و جالب اونكه مدال نوبل صلح نیز توسط همين آقاي گوستاو ویگلند خوش ذوق طراحی شده است!

تو اين حين استقبال شديد توريست ها از حالتهاي مختلف مجسمه ها که به نوعی حکایت از زندگی واقعی انسان ها در روابط انسانی، خشم، شادی و ... داره، حسابي اون بالا رونق گرفته بود و ماهم منتظر بوديم كه يكم خلوت بشه تا بتونیم عكساي يادگاريمونو بگيريم.

با این وجود تعداد زیاد مجسمه های کوچیک و بزرگ برای ساعتی آدمو حسابی سرگرم می کنه!


مجسمه هایی که احساسات و عواطف انسان ها رو از خشم و عصبانیت تا شادی و شعف مبتکرانه به نمایش گذاشته اند!


علاوه بر این نباید از چشم انداز فوق العاده شهر اسلو از اون بالا، محوطه گلکاری شده باغ و حتی سایر آثار هنرمندان خوش ذوق هم به راحتی گذشت!


تو این حین شيرين كاري برخي آدماي خوش ذوق با دوچرخه سواري روي پله ها هم با همه خطراتش مي تونست جذابيت محيط رو بيشتر كنه!


ساعتي بعد درحاليكه خورشيد بازم تا وسط آسمون بالا اومده بود ديگه كار خاصي تو پارک نداشتيم. تو اين حين از دو تا عابر محلي درخصوص عكس روي جلد راهنماي توريستي شهر كه به يه پيست بزرگ و زيباي اسكي با نام Holmenkollen اختصاص داشت پرسيديم و اون دو تا هم كه اولش تعجب كرده بودن بعد از كلي فسفر سوزوندن اعلام كردن كه نه بابا اونجا فقط تو زمستون و وقتي برف مي ياد بازه و الان ارزش رفتن نداره!
در مسير برگشت اين بار از دل كوچه پس كوچه هاي شهر عبور كرديم. كوچه هايي نه چندان شلوغ و عمدتاً شيبدار.


اين بار برخلاف كپنهاگ ديگه از پنجره هاي بزرگ و بدون پرده خبري نبود و عموماً پنجره ها كوچيك و همه پرده هاشونو كشيده بودن و خيلي از خونه ها هم پوستري رو پنجره چسبونده بودن كه هشدار مي داد سيستم امنيتي به شيشه ها وصل شده و دزدها بدونن كار راحتي رو پيش رو ندارن!


همه اينا مي تونست از ضريب امنيت پايینتر گرونترين شهر جهان در مقايسه با امنيت ساير شهرهاي اسكانديناوي مثل كپنهاگ، مالمو و ... حكايت كنه! البته تعجبي هم نداشت چون بخش قبل توجهي از شهروندان اين شهر كوچك به مهاجرين هندي، پاكستاني، فيليپيني و ... ، اختصاص داشت!

عصر در پرسه زدن كوچه پس كوچه هاي شهر به كليساي قديمي شهر رسيديم که در مقابل کلیساهای متوسط دیگر شهرهای اروپایی ظاهری به مراتب محقرتر داشت!


و بعد هم موزه هنرهاي معاصر که برخی آثار خلاق و نو رو اون هم رایگان واسه مردم عرضه می کرد! اینکه می گیم رایگان واقعا تو اسلو لنگه کفش رایگان هم پیدا نمیشه! حتی بی انصاف ها تو پارک هاشونم دستشویی ها پولی بودن! می گن از نخورده بگیر بده به خورده! واقعا همینجورن!


بگذریم!پشت ساختمون این موزه، محوطه نسبتا سرسبز و آرومی قرار داشت که به نظر بهترین جا برای اندکی استراحت و صرف غذای مختصر نیمروزی بود، به خصوص اینکه ساعت از 3 عصر هم گذشته بود و انگار دیگه آخرین کالری های صبحونه پرو پیمون هتل هم ته کشیده بود! اما هنوز اولین لقمه ها رو پایین نداده بودیم که متوجه حرکات دو سه تا جوون مشکوک در اطرافمون شدیم که انگار ساقی و مواد فروش بودن! البته به ما کاری نداشتن اما واسه همینم که شده سعی کردیم تا مشکلی پیش نیومده زودتر بساطمونو جمع کرده و راهی بشیم!
در ادامه اين بار مسيرمون رو به سمت بوتانيك پارك تنظيم كرديم. پارکی سرسبز به سبک آشنای اکثر شهرهای اروپایی! اما قبول از اون نمیشه از حس نوستالژیک سبدهای قدیمی خودمون نگفت!

اما در طول مسير، وارد خيابونهايي شديم كه بطور مشخص محله عربها و پاكستاني ها بود! محله اي با ساختار متفاوت كه فروشگاهش درب و داغون تر از حد معمول بودن و به جرات حداقل نيمي از مغازه هاش سلموني بود و يا قهوه خونه!
راستش اینجا بود که براي دومین بار در اسلو از نگاههاي خيره مرداي بيكار اون محله يكم ترسيديم! بطوريكه از ترس تاريكي هوا و لزوم بازگشت دوباره از اين مسير، اساسا كل برنامه رو تغيير داديم و با توقفي كوتاه در پارك روبرويي باغ بوتانيك، اين بار به سمت منطقه مرکزی اطراف ایستگاه تغیر دادیم!

در طول مسیر بازم دیدن فروشگاههای نه چندان ارزون قیمت شهر اسلو سرگرم شدیم و البته دستفروش های خوش ذوق هم مثل همه جای دنیا بساط رنگارنگی رو پهن کرده بودن و مشتاقانه دنبال مشتری می گشتن!

نهایتا در آخرین شب اقامتمون در اسلو ترجیح دادیم ساعات پایانی تا تاریکی هوا رو با گشت و گذار در خیابان های پر تردد اطراف ایستگاه قطار به پایان ببریم. با این حال دیگه بعد از 9 شب خیابون های خلوت اطراف هتل جذابیت زیادی برای گشتن نداشتن!


باور قلبی ما اینه که سفر نه تنها هزینه نیست، بلکه یجورایی سرمایه گذاریه. چرا که خاطرات ارزشمندش تا پایان عمر همراهمونه و یادآوری اونا در طول زمان احساس لذت بخشش رو بارها و بارها در خاطرمون زنده می کنه.