خاطرات سفر به آسیا(2016)–روز چهارم- بخش اول- فاماگوستا(قاضی مافوشا)- قلعه و شهر قدیمی (قبرس4)
با صدای زنگ ساعت موبایل دقایقی قبل از تحویل سال بیدار شدیم و به این امید که شاید سایر خانواده های ایرونی هم برای لحظات سال تحویل بیان لابی هتل اونجا رفتیم اما انگار بقیه دوستان خسته تر از اون بودن که سال تحویل یادشون باشه!
این بار برخلاف روال سالهای اخیر که همواره سایر افراد خانواده هم کنارمون بودن، در اولین ساعات صبح متاسفانه لحظه سال تحویل رو خیلی آروم و سوت و کور برگزار کردیم. چه میشه کرد نباید انتظار داشت بشه همزمان همه چیز رو در اختیار داشته باشیم!
ساعتی بعد با صرف صبحونه مفصل هتل، از اونجا که روزهای یکشنبه از سرویس ون رایگان هتل تا مرکز شهر خبری نبود، با پای پیاده از کنار ویلاهای زیبا و خوش ساخت قبرسی به سمت شهر راه افتادیم.

در اواسط مسیر مسجدی زیبا با معماری آشنای ترکی رو دیده بودیم که پیاده روی امروز بهانه ای شد برای توقفی کوتاه در اونجا که همون سبک آشنای مسجدای ترکی بود!

و نهایتا در مجموع حدود نیم ساعت طول کشید که به ورودی اصلی شهر و بعد هم کمی اونطرف تر مرکز شهر و میدون اصلی کوچک اون رسیدیم.

با اعتماد به نفس بسیار وقتی دیدیم ون های فاماگوسا یا به قول ترک نشین های قبرس قاضی مافوشا توقف کردن، خواستیم سوار بشیم که راننده اشاره کرد باید برین دفتر و بلیط بگیرین! ای دل غافل اینجا بود که تازه بعد از مراجعه مون به دفتر بلیط فروشی فهمیدیم برای امروز تا ساعت 2 عصر بلیط ها تموم شده! بدبختی بوفه و موفه هم نداشت که بگیم ما روی بوفه سوار می شیم!

خلاصه ما که حسابی لب و لوچمون آویزون شده بود ناامیدانه داشتیم از اونجا خارج می شدیم که یکدفعه یه امداد غیبی از طریق مردی جوون که کمی اونورتر کمین کرده بود رسید و گفت که یه شرکت دیگه هم به فاماگوسا سرویس داره و داوطلبانه ما رو به دفتر اونا در حدود 100 متری میدون خلاف جهت اسکله برد.
در کمال نا امیدی این بار خوشبختانه بخت با ما یار بود و شرکت رقیب برای حدود یکساعت دیگه حرکت داشت. و ما که اساسا انتظاراتمون (حداقل از نظر زمانی) حسابی تعدیل شده بود، با پرداخت نفری 9.5 لیر (مشابه قیمت همون شرکت قبلی) بدون معطلی بلیط ها رو خریدیم.
سرانجام مینی بوس هم اومد و با تکمیل مسافرها در مسیر فاماگوسا در حرکت بودیم. مسیری در منتهی علیه جنوب شرقی قبرس ترک نشین و البته نه خیلی سرسبز اما کوهستانی و تا حدودی دلچسب تر از سایر مسیرهای قبرس!

کمتر از یک ساعت بعد با طی مسیر 70 کیلومتری وارد شهر فاماگوسا شدیم و از اونجا که مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید می ترسه این بار از ترس جاموندن، سریع بلیط برگشتمون رو به قیمت 9.5 لیر برای 5 عصر خریدیم. در همین حین راننده مینی بوس گفت اگه می خواین تا مرکز شهر و ورودی قلعه قدیمی برین نفری 2 لیر بدین تا من ببرمتون و ما هم که هنوز خیلی برآوردی از ابعاد شهر نداشتیم، خام شدیم و قبول کردیم و کمتر از 2 دقیقه بعد، 500 متر اونورتر در کنار میدون اصلی شهر جدید با نام "ییرمی سگیز اوجاک" (Yirmisekiz Ocak) با مجسمه آتاتورک، کنار ورودی اصلی قلعه که با نام لند گیت شناخته می شه و برج و باروی دیواره مرتفع شهر قدیمی پیاده شدیم.

دیواره های عظیم قلعه با ارتفاعی نزدیک به 20 متر و خندقی عمیق که دور تا دور شهر قدیمی رو در برگرفته بود به خوبی حکایت از گذشته پر ماجرای این شهر داشت و حتی یجورایی برای ما هم یادآور ارگ بم خدابیامرز بود!

شهری به قدمت جزیره تاریخی قبرس که به دلیل موقعیت استراتژیک اون از حدود 3 هزار سال قبل، از فینیقی ها و بعد آشوری ها و مصری ها دست به دست شد و سپس در قرن ششم پیش از میلاد به ایرانیان رسید و تا دو قرن سلطشون هم ادامه یافت.
با این حال تاریخ رسمی فاماگوستا به حدود300 سال قبل از میلاد مسیح بر میگرده که در آن زمان به نام بندری مهم با نام آرسینو (Arsino) شناخته می شد.
همونجور که گفتیم اولین شگفتی این دژ مستحکم دیواره های عظیم و مرتفع اونه که این دیوارها در بخش هایی که سمت دریاست پهناش به حدود 9 متر می رسه! این مقاوم سازی در مقابله حملات توپخانه عثمانی ها، به اواخر قرن پانزدهم و دوران سلطه ونیزی ها بر این شهر بر می گرده که حالا هم یجورایی قلعه رو می شه یادگار اونا دونست!

ما که هنوزم تو شوک زبلی راننده بودیم لحظاتی بعد با عبور از روی پل و خندق عمیق کناریش وارد قلعه شدیم و مطابق معمول اولین چیزی که نگاه تیزبینمون رو به خودش جلب کرد دفتر راهنمای توریستی است! خانم راهنما به گرمی پذیرامون هست و سریع با دادن نقشه کامل شهر، شرح می ده که تقریبا همه اونچیزهایی که توریست ها دنبالشون می گردن در داخل برج و باروی این ارگ عظیم می تونین پیدا کنین و خارج از این محوطه به جز شهر تاریخی سالامیس و یکی دوتا جای دیدنی دیگه چیز زیادی در فاماگوستا یافت نمی کنین!

برای رفتن به ویرانه های شهر تاریخی سالامیس امکان رفتن با وسایل نقلیه عمومی رو جویا می شیم اما اون با تکون دادن سر پاسخ می ده چون امروز یکشنبه است و مینی بوس های روستای اطراف سالامیس هم کار نمی کنن، متاسفانه مینی بوسی در کار نیست و فقط می تونین با تاکسی اونم با حدود قیمت 70-80 لیر تا اونجا برین و برگردین!
با خروج از دفتر توریستی به توصیه خانوم راهنما، اولین خیابون اصلی که با رنگ سبز روی نقشه قدم گذاری شده رو ادامه می دیم. اما از همون ابتدا ترکیب ناهمگون زندگی امروزی ساکنین کوچه و خیابون و وسایل زندگی نه چندان سازگارشون با گذشته تاریخی قلعه یکم تو ذوق می زنه!
حسایشو بکنین یه ماشین درب و داغون، کنار دیوار قدیمی پارک شده باشه!

اولین اثر تاریخی در امتداد مسیر خرابه های کلیسای سن پیتر و سن پائول با قدمتی در حدود 600 سال محسوب می شه. کلیسایی که در زمان حکومت عثمانی ها سینان پاشا به مسجدی با همین نام سینان پاشا تبدیل شد.

و البته مزارهایی با همون سبک آشنای ترکی!


با اینکه ما تخصصی در معماری نداریم اما بناهای این شهر قدیمی یجورایی معماری درهم آمیخته و عجیب غریب داشت که انگار یه مسابقه طراحی برای ترکیب سبک های مختلف گذاشته باشن! یعنی ترکیبی از معماری رومی و یونانی تا ترکی و اسلامی!


با ادامه مسیر کمی آن طرف تر محوطه سرسبز و زیبای ونتیان پالس با درخت ها و گلکاری های زیباش خودنمایی می کنه.


در گوشه ای از آن موزه نامیک کمال قرار داره. شاعری تبعیده شده از سوی سلطان مراد عثمانی در قرن نوزدهم میلادی که چندسالی رو در این مکان سکنی داشت.

حتی اگه قصد دیدن موزه رو ندارین نباید چشم انداز زیبای بالای پله های ورودی موزه رو از دست داد!

در انتهای میدون سرسبز حیاط مسجد لالا مصطفی پاشا مسجد(سنت صوفیا) و یا شایدم بهتره بگیم کلیسای سنت نیکلاس خودنمایی می کنه! مسجدی با مناره های بلند اما ساختاری کلیسا گونه!


این کلیسای عظیم در اوایل قرن چهاردهم میلادی ساخته شد اما حدود دو قرن بعد با تصرف این شهر توسط حکام عثمانی مسلمان این کلیسا به مسجد تبدیل شد و به همین بهانه مناری بلند به معماری اولیه اون افزوده شد.

با این حال ساختار معماری اولیه هنوز در بادی امر ساختار کلیساگونه اون را به رخ بینندگان می کشه و جالب اونکه در بالای قوس فوقانی اش هنوز آثار انحصاری سازندگان اولیه قرن ها پیش اون خودنمایی می کند.


داخلش هم از نقش و نگار هنری زیاد خبری نیست!

در کنار مسجد درخت انجیری کهنسال قرار داره که ادعا می شه عمری به قدمت ساخت این کلیسا دارد و اکنون با شاخ و برگ عظیم خود در کنار این مسجد استوار ایستاده است.


ما که حسابی سرگرم سیر و سیاحت مسجد و درخت انجیرش بودیم، بیکباره با صدای آشنای الله اکبر میخکوب می شیم! درست در همین زمان بدون توجه به حضور گردشگران رنگ و وارنگ خارجی که هرکداوم زاویه ای رو از مسجد برای تصویر برداری انتخاب کرده بودند، جماعتی که نعشی بر دوش دارند می رسند و به رسم مسلمون ها تابوت رو بر زمین گذاشته و در کنار مسجد نماز میت برگذار می کنند.

در کوچه پس کوچه های اطراف کم نیستند آثار بجا مانده از کلیساهای قدیمی که به جهت مشکلات اقتصادی مانند کلیسای سنت جورج کسی در فکر ترمیم ویرانه هاشون نیست!



با ادامه دادن مسیر در دیواره منتهی به دریای قلعه به دروازه پورتو دل ماره و سی گیت می رسیم.

دروازه درب بزرگ آهنی با زنجیرهای بالابرنده اش یادگار دوره ونیزی هاست. بر روی درب سنگ مرمر نمای شیر بالدار ونیزی به چشم می خوره و در زیر نقش برجسته اون تابلوی کتیبه نیکولا فاسکوری ونیزی خودنمایی می کنه که زمان بازسازی قلعه رو در سال 1492 عنوان کرده.
در طرف داخلی این درب هم مجسمه یه شیر که ازسنگ مرمر ساخته شده موجوده. مجسمه شیر سنگی دستمایه ای شده برای عکس های یادگاری و از اونجا که مراقبی هم در کار نیست، سوار شدن و دست زدن به اون امری عادی است!
پله ها رو که بالا می ریم دورنمای زیبایی از دریا ظاهر میشه.


و در طرف مقابل مناره بلند مسجد لالا مصطفی پاشا و چندتا اثر مرتفع دیگه خودنمایی می کنه!


در این فکر بودیم که این سنگ های خاموش چه سخن های ناگفته ای دارند از قرن ها جنگ و خون ریزی و صدای پر هیاهوی شلیک توپ و منجنیق و ...! که یکباره صدایی خشک قلب ما رو هم از جا می کنه! تق !!!
در واقع این بخش از قلعه برای ماهم چندان یادمان خوشایندی نداره و صدای زمین خوردن گوشی و ترک صفحه ال سی دی اون از بالای عصای سلفی، اونم در حالیکه تازه هفته قبل با پرداخت 300 هزارتومان صفحه ال سی دی گوشیتون رو عوض کرده باشین، خیلی آسونتر از صدای شکستن استخون های مردان جنگجو نیست!!!

چه میشه کرد! زندگی همچنان ادامه داره! پس با پایین رفتن از پله ها و ادامه دادن مسیر به دروازه اتلو می رسیم. بنایی به یادگار مانده از اوایل قرن 14 میلادی(1310 میلادی) که می گن شکسپیر تراژدی اتلوش رو از اینجا الهام گرفته!

متاسفانه به دلیل فیلمبرداری امکان ورود به داخل این مکان وجود نداشت. هرچند بلیط نه چندان ارزون این مکان هم جاذبه چندانی برای دیدن ایجاد نمی کرد.
ساعتی بعد از دروازه جنوبی سمت ساحل قلعه خارج شدیم تا به سمت خیابون نادیر(نادر) بریم. بلواری ساحلی پیشرفته در دل دریا.

در طول مسیر بیشتر از همیشه نظامی بودن منطقه و حتی آثاری از خرابی های جنگ سال های نه چندان دور گذشته خودنمایی می کرد. فاماگوستا یا به قول ترک ها قاضی ماگوشا شهری مرزی با قبرس جنوبی به حساب می یاد.

با این حال با بالا اومدن خورشید و گرم شدن هوا در اون ساعت از روز این خیابون در نزدیکی ساحلی هم رونق چندانی نداشت.

باردیگه به قلعه می گردیم. البته این بار از ورودی سمت دریا که با نقش و نگاری زیبا داستان پر رمز و راز گذشته های این شهر رو به تصویر کشیده!

هوای گرم ظهرگاهی بازهم مانع گشت و گذارمون در کوچه و پس کوچه های شهر نمیشه!


بازهم هرجا رو که نگاه می کنی میشه عظمت این شهر چند ملیتی و تاریخ پر نشیب و فرازش رو مشاهده کرد!

با این حال تحمل هوای شرجی در شهری که حالا دیگه تقریبا خالی هم شده خیلی آسون نیست. به خصوص اینکه هنوز 3 ساعتی تا زمان بلیط بازگشتتون باقیمونده باشه!!!
ادامه دارد ...
باور قلبی ما اینه که سفر نه تنها هزینه نیست، بلکه یجورایی سرمایه گذاریه. چرا که خاطرات ارزشمندش تا پایان عمر همراهمونه و یادآوری اونا در طول زمان احساس لذت بخشش رو بارها و بارها در خاطرمون زنده می کنه.