خاطرات مسکو - قسمت پنجم - روز پایانی
صبح یکی از آخرین روزهای اقامت در مسکو، می بایست برنامه فشرده ای که از قبل طراحی کرده بودم رو به پایان می بردم. به این خاطر برای صبح حداقل می بایست سری به سفارت ایران در مسکو می زدم تا شاید کمک موثری بتونه به تحقیقاتم بکنه و البته در این بین با توجه به نزدیکی شعبه بانک ملی مسکو یکسر هم آنجا می رفتم.
سفارت ایران در مسکو در خیابان پاکروفسکی قرار داره که نزدیکترین ایستگاه مسکو به اونجا نامش چیستی پرودی. جالب اونکه وقتی از ایستگاه خارج می شین چشمتون وسط میدون به مجسمه بزرگ و قشنگی می افته که برای توریست ها هم جلب توجه کننده است. وقتی نزدیکتر شدم با خواندن نام مجسمه بهتم زد! مجسمه همون گریبایدوف روس که حدود 100 سال پیش در ایران به شکل فجیعی کشته شد. اما اینکه چرا نزدیکه سفارته؟ والا من نمی دونم. هرچند عمر سفارت ایران در اونجا هم به حدود 100 سال می رسه و چون محله با کلاسی هست و تا حدودی آبرومنده.
در سفارت چیزی که بدردم بخوره رو پیدا نکردم به این خاطر مستقیما به شعبه بانک ملی که حدود 300 متر بالاتر در خیابون فرعی و تقریبا نزدیک بلواری که یه حوض بزرگ و زیبا داشت رفتم. مدل بانکهای روسی با تجربه ایران خیلی فرق داره و اولا ورودش معمولا تشریفات امنیتی خاصی داره و باید از دستگاه عبور کنید و دیگه اینکه باجه ها عمدتا در طبقه همکف نیستن. نکته خنده دار یا شاید گریه دار این بود که بانک ملی خودمون هم راضی نشد پول ایرونی رو تبذیل به دلار یا روبل برام کنه و گفت ریال قبول نمی کنن! و در نتیجه اونجا هم کار خاصی انجام نشد.
تا قبل از ظهر تلاش کردم تا
یکی دو کار باقیمونده ای که داشتم رو سر و سامان بدم و حوالی عصر بود که این بار هم
برنامه بازدید سایر اماکن دیدنی مسکو رو در آخرین ساعات اقامتم در مسکو در دستور
کار قرار دادم. از جمله این مکان ها ساختمون دانشگاه مسکو که تحت نام ساختمون های 7
خواهران مسکو یادآور خاطرات دوران استالینی است.
پارک الکساندر، پارک فرهنگ (کولتری) و پارک گورگی رو در حالیکه باران بسیار شدیدی می بارید و حتی چتر هم جوابگو نبود رو به سرعت گشتم، چراکه حیف بود دیدن چنین فضاهای زیبایی رو از دست بدهم.
شب درحالیکه آخرین شب اقامتم
در روسیه رو سپری می کردم با کمک مترو به فروشگاه رامستور ترک که بسیار معروف و
مورد استقبال است نیز سر زدم. راستش دیدن چنین فروشگاههایی با توجه به همبستگی و
حمایتی که تجار ترک از هموطنان خود به عمل می آورند، آدم رو به میزان تفاوت در این
فرهنگ و فرهنگ تجار داخلی خودمان آشنا می کنه!
صبح روز آخر اقامتم در مسکو ساعت 7 بود که امیر در لابی منتظرم بود و این بار به کمک مترو و بخشی هم با سوار شدن بر ماشین ون، مسیر نسبتا طولاتی تا فرودگاه رو رفتیم . البته با هزینه ای بسیار پایینتر از تاکسی.
و این هم پایانی بود بر یکی از سفرهای خاطره انگیزم که همیشه در ذهنم جایگاه ویژه ای خواهد داشت.