عصر جمعه یک روز بهاری پس از اونکه یک روز بسیار پرکار رو از صبح برای بستن ساک و سایر موارد سفر دنبال کرده بودیم، در فرودگاه که برخلاف دفعات قبل پشه هم پر نمی زد - واقعا تصورش خیلی دردناکه که این فرودگاه بین المللی پایتخت ماست که عصر روز تعطیل تعداد پروازهاش کمتر از انگشت های یک دست بود!!! - خیلی زود کارت پروازمونو تحویل گرفتیم و علی رغم اصرار ما متصدی مربوطه گفت که چون پرواز بعدیمون که به مقصد بارسلونه بیش از 24 ساعت بعد از فرود به استانبول انجام میشد ناچاراً باید کل ساکها رو تو استانبول تحویل بگیریم. به هر حال چاره ای نبود و وارد سالن ترانزیت شدیم. هرچند بازم جالبه که گیت بازرسی خروجی ها به جهت عدم پرواز تا یکی دو ساعتی تعطیل بودن!
ایستگاه اول استانبول بود. مقصدی که عملا هزینه پرواز هواپیماش برای ما رایگان شده بود چون ناچاراً برای پرواز به اسپانیا باید از یک کشور ثالث عبور می کردیم و چه کشوری بهتر از ترکیه که هم ایرونی ها زیادن و فرهنگ خود ترک ها به ما نزدیکه و هم اینکه خدا پدر و مادر باعث و بانی اش رو بیامرزه که برای ورود به ترکیه نیاز به ویزا وجود نداره! این شد که در حالیکه اروپایی های رنگ و وارنگ تو گیت های بغلی صف وایساده بودن تا ویزای ترکیه رو بگیرن، با افتخار به گیتهایی که ویزا نمی خواست رفتیم و به راحتی وارد اون کشور شدیم، حس خوبی داشت!
اولین کاری که کردیم یه نقشه شهر رو پیداکردیم و بعدش به دلیل اونکه مثل همه جای دنیا صرافی های فرودگاه، نرخ های ترکمنچایی دارن، فقط 20 دلار اونم ناچارا چنج کردیم. در نهایت شاتل فرودگاه تا میدون تکسیم رو که هاواتاش نام داره و دقیقا خارج محوطه سالن بود رو سوارشدیم و با پرداخت 10 لیر مستقیم به میدون تکسیم رسیدیم.
از اونجا که ساعت از 9 شب گذشته بود هوا کاملا تاریک شده بود اما میدون تکسیم همچنان با حضور جمعیت شلوغ بود. اول همه یه صرافی پیدا کردیم و با نرخ نسبتا مناسب یکم پول چنج کردیم. چون بوکینگ هشدار داده بود که برای پول هتل باید پول محلی بدیم. بعد نقشه رو زیر و رو کردیم و با پرسیدن آدرس از مردم محلی به سمت جهت مورد نظر حرکت کردیم. اما تاریکی هوا، شیب خیابون ها، ساکهای نسبتا سنگین ما یجورایی کلافمون کرده بود و این شد که از عجله زیاد مسیر رو یکم اشتباه رفتیم. و تو کوچه و پس کوچه های پر از پله اون محله گم و گور شدیم و البته چون هتل مورد نظرمون هم خیلی کوچیک بود کمتر کسی می تونست راهنماییمون کنه. این شد که کلافه و خسته یکدفعه خودمونو تو کوچه های تاریک سرگردون دیدیم. اما فرصت وایسادن نبود چون با تاریکی بیشتر، ترس از غافلگیری و حمله جیب برها اونم با داستانهایی که از استانبول شنیده بودیم، بیشتر می شد. خوشبختانه پس از یکی دو بار چپ و راست زدن بالاخره هتل رو پیدا کردیم و متصدی هتل که جوونی پرتغالی با موهای فرفری بلند با نام آدریانو بود بهمون خوشامد گفت.
فردا صبحهوای گرم و آفتاب نسبتا پررنگ بهاری موجب شده بود تا خیل عظیم توریست ها در گوشه و کنار خیابون در تفرج باشن. در این میون ساختمونهای قدیمی با نقش و نگارهایی که شعرهایی را با زبون و خط فارسی به یادگار داشتن، بیشتر از همه مورد توجه ما قرار گرفت.

در پشت گراند بازار نیز کوچه ای هست که مغازه های آن بیشتر شبیه حجره های
بازار تهران هستن و هرکدوم نوعی از لباس ها و یا صنایع دستی ترکها رو عرضه می کنن.
اگه حواستون جمع باشه قیمت پوشاک خیلی بد نیستن هرچند چون ما نمی تونستیم بار حمل
کنیم عملا قید خرید رو زدیم و فقط به خرید یک لیوان زیبای فلزی کارشده اونهم برای
تکمیل یادگاری هامون از گوشه و کنار جهان اکتفا کردیم!

در ادامه در انتهای خیابان آکسارای، چشم انداز زیبایی از مسجد سلطان احمد با 6 مناره زیبایش خودنمایی می کنه. این مسجد با نام مسجد آبی نیز شهرت داره که علتش کاشی های سفید و آبیه که در ساختش بکار رفته.
