روز هفدهم سفر – براتيسلاوا ( اسلواكي) – بخش دوم –  قلعه و شهر قديمي

صبح فردا خيلي زود از آپارتمان خارج شديم و اين بار به سمت قلعه قديمي شهر كه يادگار قرن 13 بود حركت كرديم. از اونجائيكه شناخت درستي از مسير نداشتيم، تقريبا كل قلعه رو دور زديم و از در اصلي وارد شديم. قلعه بالاي يه تپه بود و از بسياري از نقاط شهر مي شد اون رو ديد، به خصوص در شب كه نور افكنهاشو روشن مي كردند خيلي منظره زيبايي در كنار رود دانوب داشت. به هنگام ورود دهها توريست خارجي كه عمدتاً سنشون بالاي 70 سال بودن رو هم زيارت كرديم.

 

http://s1.picofile.com/file/7499144187/038.jpg

و نهايتاً از بالاي محوطه قلعه از مناظر زيباي چشم انداز شهر كوچك براتيسلاوا و رودخانه دانوب لذت برديم.

 

http://s1.picofile.com/file/7499143545/034.jpg

اما راستش خود قلعه چيزي زيادي براي گفتن نداشت و كلش بازسازي شده بود. همون موقع هم كلي عمله و بنا داشتند ترميمش مي‌كردن.


http://s1.picofile.com/file/7499144836/039.jpg
بخش قديمي شهر كه منطقه كوچيكي رو به خودش اختصاص داده و ورود ماشين به اون ممنوعه رو تماما ميشه با پاي پياده در عرض يه ساعت يا كمتر گشت زد. كوچه پس كوچه هاي قديمي و زيباي شهر حس خيلي خوبي به آدم ميده.

 
و همچنين مجسمه ایگناس خوش تیپ كه ایگناس مردی از اهالی براتیسلاوا بوده که به ظاهرش اهمیت زیادی می داده و ظاهراً مهربان هم بوده... پس از فوت او در سال 1967 مردم مجسمه ی او را می سازند و به یاد او در خیابانی که همیشه از آن رفت و آمد می کرده، می ذارند.
bratislava street sculpture

در كوچه هاي تنگ و باريك براتيسلاوا پلاك هاي زريني در دل سنگفرش ها به چشم مي خوره كه اینها نشان دهنده ی مسیری هستند که شاه و ملکه پس از تاجگذاری از آن عبور کرده اند!

http://s3.picofile.com/file/7499146448/062.jpg

در ميون اين صنايع دستي عروسكهاي خيلي خوشگلي بود كه از پوست ذرت درستشون كرده بودن. اول قصد داشتيم بخريمش اما بعد گفتيم شايد زود بپوسه و به اين خاطر بجاي اون يك تابلوي ديگه خريديم.

 
ادامه نوشته

روز شانزدهم سفر – براتيسلاوا ( اسلواكي) – بخش اول –  شبهاي شهر قديمي

تمام تصوير ذهنيمون از براتيسلاوا برميگشت به فيلمي با نام دروازه زمان كه در زمان كودكي ديده بوديم و ماجرا از اون قرار بود كه برادر و خواهري همراه با بچه هاي مدرسه مي رن بازديد موزه شهر و از قضا برادره كه يكم شيطون بوده مي ره تو يك ساعت قديمي و كلاهشو جا مي ذاره و اين موجب ميشه اون دوتا از هر دروازه اي كه رد ميشن به گذشته بر مي گردن و ... . با اين وصف هميشه حس خوبي نسبت به اين شهر داشتيم و وقتي مي خواستيم براي سفر دور اروپامون برنامه ريزي كنيم از شانس و اتفاق، فاصله براتيسلاوا تا وين حدود 65 كيلومتر بود و اين شد كه با توجه به اينكه رايان اير از پاريس به وين پرواز نداشت ، اما به براتيسلاوا داشت، با يك تير دو نشون زديم تا يك شب هم در شهر براتيسلاوا اقامت كرده و اين شهر كوچك رو هم تفرج كنيم.
http://s3.picofile.com/file/7499141933/014.jpg
خلاصه حدود ساعت 7 شب سر موقع پروازمون از پاريس فرود اومد و خوشبختانه اينبار هم هيچكس نه پاسپورت خواست و نه پرسشي از ما مطرح كرد، اصلا پليس هم در كار نبود! كلا فرودگاه براتيسلاوا خيلي كوچيكه و اصلا نمي شه گفت كه فرودگاه پايتخت يك كشور محسوب ميشه. از قرار تنها پروازهاي برخي شهرهاي اروپايي به اونجا انجام ميشه و با توجه به اينكه فرودگاه وين كمتر از 60 كيلومتره، پروازهاي خارج اروپا رو از اون طريق ساپورت مي كنن.
پس از خروج از سالن فرودگاه، مي بايست ايگور صاحب هتلمونورو ميديم. شب قبل چندين بار ايميل زده بوديم و آخرسر قرار بود كه با پرداخت 18 يورو ناقابل بياد فرودگاه دنبالمون. راستش شايد مي‌شد با اتوبوس يا ترن هم خودمون با هزينه كمتر بريم اونجا اما چون حوالي غروب و تاريكي هوا مي‌رسيديم، بهتر ديديم كه يكم بيشتر سر كيسه رو شل كنيم و اين شد كه پس از دقايقي انتظار ايگور كه مردي در حدود 40 ساله بود رو ديديم. ايگور پس از شناخت ما جلو اومد و بعد با ماشين او وارد شهر براتيسلاوا شديم. اولش شهر جديد و تابلوهاي بزرگي كه حكايت از صنايع انتقال يافته از ساير كشورهاي غروبي به اونجا بود رو پيش رو داشتيم و بعد كم كم وارد شهر قديمي شديم. البته كلا شهر خيلي بزرگ نبود و حدود يك ربع بعد به مقصد رسيده بوديم.

اونجا بود كه فهميديم هتلي در كار نيست و اين آقاي ايگور 10 تا آپارتمان داره كه به توريست ها اجاره مي‌ده و به اين خاطر با همراهي او وارد دروازه اي شديم كه در محوطه حياطش چندين ساختمان نسبتا بزرگ قرار داشت. با عبور از ساختمان هاي جلويي، به ساختمان مورد نظر رسيديم، كه البته ريخت ظاهرش نشون از پيشينه زمان كمونيست و همون بي‌سليقگي ها داشت. اما اتاقمون كه در طبقه دوم بود نسبتا تميز بود.به خصوص اونكه جاش در مركز شهر قديمي فوق العاده بود و اين باعث شده بود در سايت بوكينگ نمره اش حدود 9 باشه. ايگور پس از اينكه پول اتاقمونو داديم، يه نقشه درآورد و جاهاي مهم توريستي كه همگي همون نزديكي ما بود رو برامون علامت زد. اما وقتي ازش خواستيم برا فردا يكم براي تخليه اتاق بيشتر وقت بده، ترش كرد و گفت همون ساعت 11 بايد اتاقو ترك كنيم!

بعد از رفتن ايگور، با توجه به خستگي ناشي از فعاليت كل روز و البته يكم هم ترس ناشي از شب در يك محيط ناشناخته، اولش مي خواستيم قيد بيرون رفتن بزنيم. اما بعد به خودمون نهيب زديم كه بابا مگه چقدر وقت داريم كه اينجوري وقتمونو هدر بديم و اين شد كه با عبور از محوطه تاريك حياط، به خيابون نسبتا خلوت پا گذاشتيم. راستش هنوز يكم از منطقه ترس داشتيم، چون ذهنيت مناسبي از امنيت كشورهاي بلوك شرق وجود نداره اما بعدش با حدود 50 قدم پياده روي به محوطه گلكاري شده كنار ساحل رود دانوب رسيديم. و با ديدن مردمي كه به صورت تك و توك در حال تفرج بودن يكم دلمون قرص شد. منظره دانوب در شب خيلي قشنگه و اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد پل UFO بود. این پل که برجی شبیه سفینه های فضایی دارد، به UFO شهرت پیداکرده است. سفینه در واقع رستوران شیک و گرون قیمتيه که هم از طریق 430 پله می توان به آن رسید و هم آسانسور داره.


http://s3.picofile.com/file/7499145478/048_2_.jpg



ادامه نوشته