پاسخ به پرسش هاي دوستان در مورد كوش آداسي

برخي از دوستاني كه در اين مدت به ما لطف داشتند و در بخش نظرسنجي مطالب پرسش هايي مطرح كردند كه پاسخ به اونا شرط ادب هست:

پاسخ سميه خانوم،

1- قيمت تور ما ۵۴۵ هزارتومان بود. ( هواپيما، هتل با صبحانه و شام) همونجوري كه مفصل توضيح داديم، بهترين قيمت براي تورهاي تركيه تو خرداد ماه است. اگه بتونيد برنامه تونو جوري آزاد كنيد كه ۲ يا ۳ روز قيل از تورها، سريع ثبت نام كنيد، معمولا نرخ ويژه با قيمت هاي پايين گير مي يارين.

2- در مورد آژانس ها هم معمولا 2 يا 3  تا آژانس اصلي وجود داره كه بقيه همه واسطه اونا هستند. تو سالهاي مختلف فرق مي كنه، اما فكر كنم براي تركيه الي گشت و دلتابان  بيشتر از بقيه فعالند.

پاسخ رها جان:

1- حمل و نقل تو كوش آداسي گرونه، به خصوص تاكسي. البته ميني بوس هايي كه اسمش دولموش هستش هم وجود داره اما اولا بايد شماره ها و مسيرها رو ياد بگيريد و دوم اونكه تا حدود 9 يا 10 شب بيشتر كار نمي كنه. طبيعتا با دور شدن از شهر امكان رزرو تورها رو از دفاتر محلي به طور مستقيم، نداريد.

2-  ما درخصوص هتل تاتليس هيچ نظري نداريم، چون اصلا اونجارو نديديم ولي احتمالا خيلي به پارك ساحلي نزديك نيست. اما به هر حال نه بد مي گيم و نه خوب.

3-  دفاتر توريستي در تموم خيابونهاي مركزي شهر از صبح تا 9 شب كار مي كنه. حتي اگه زرنگ باشيد، مي تونيد يكم تخفيف هم بگيريد. طبيعتا اگه داخل شهر باشيد مي تونيد از اين شرايط بهتر استفاده كنيد.

يه سلام ويژه هم براي اميرجان همسفر سنگاپور دارم كه به ما لطف داره و با ديدن سايت برامون پيغام گذاشته. ببخشيد كه نشد خبرتون كنيم. انشاء ا... براي سفر بعدي.

خاطرات كوش آداسي – روز پاياني– در مسير بازگشت

چهارشنبه آخرين روز اقامت در كوش آداسي محسوب مي شد و طبيعتا ما بايد آماده بازگشت مي شديم. بدين جهت ابتدا سعي كرديم كه كمي بيشتر استراحت كنيم. بعد از صرف صبحانه مفصل كه به نوعي بتونه مارو تا عصر نگهداره به اتاق برگشتيم، چون بايد ساعت 12 اتاق رو تحويل مي داديم، عملا به جهت پرهيز از گرمازدگي سعي كرديم تو اتاق بمونيم و علاوه بر استراحت، آروم آروم ساكمونم بستيم.

در زمان خروج از هتل و پس از تحويل ساك ها، از رزپشن در مورد قيمت رزرو انفرادي هتل پرسيديم و اون گفت كه تو اين فصل قيمت اتاق از 70 يا 80 پورو كمتر نيست. اين شد كه با توجه به آنكه قيمت تور ما خيلي كمتر از اين حرفها بود، خيليحس خوبي داشتيم.

در هر حال پس از خروج از هتل، چيزي كه زياد داشتيم وقت بود. بخصوص اينكه هواهم فوق العاده گرم بود و ما خيلي حس پياده روي رو نداشتيم. اين شد كه تو خيابون بغل هتل كه به بازار مركزي وصل مي شد شروع كرديم به گشت و گذار در مغازه ها.

 در فروشگاهي كه نسبتا شلوغ بود، (LC WALKIKI) چشم مون برخي اجناسي كه تخفيف خورده بود را جذب كرد، اين شد كه در طبقات مختلف شروع به جستجو براي خريد نموديم. نكته ديگري كه جذبمان كرد، ارائه يك كلاه در صورت خريد بيش از 40 لير به مناسبت روز پدر بود و اين شد كه ما حدود 75 لير خريد كرديم. اما وقتي براي حساب كردن به صندوق رفتيم، عملا فروشنده اعلام كرد كه فقط براي اجناس مردانه در صورت خريد بيش از 40 ليري جايزه مي دهند . در حاليكه اجناس مردانه ما 39.5 لير بود، اما بازهم فروشنده قبول نكرد. ابتدا كمي بهمون برخورد. بعد گفتيم نبايد اجازه دهيم كه تركها به ما ركب بزنند و اين شد كه پس از پرسجو از مسئول صندوق، با خريد 2 جفت جوراب به قيمت 3.5 لير عملا متصدي صندوق رو  از رو برديم و آنها هم مجبور شدند كلاه را به ما تحويل دهند. فقط كلي عمليات بروكراسي را براي اصلاح خريد انجام دادند!

عصر در حاليكه هواي بيرون خيلي گرم بود و ما عملا جايي براي موندن نداشتيم، تصميم گرفتيم از ساعات باقيمانده، نهايت استفاده رو ببريم. اين شد كه اول به قلعه كبوتر رفتيم تا نهار رو اونجا بخوريم و براي آخرين بار از اونجا ديدن كنيم. بعدهم سري به بازار مركزي زديم و پس از كلي گشت و گذار، مطابق قراري كه باهم داشتيم، يك قطعه يادگاري اون شهر رو كه كشتي صنايع دستي كوچكي بود، خريداري كرديم. بعدهم با باقيمانده پولمون چند بسته باسلوق تركي خريديم، هرچند بعد از باز كردن فهميديم علي رغم بسته بندي بزرگ و زيباش، محتويات جعبه خيلي كم بود!

غروب هر طوري بود سر ساعت 6 در لابي هتل منتظر مونديم، اما متاسفانه مسئولين تور خيلي بدقول بودند و درحاليكه ديگه از اومدنشون نا اميد شده بوديم و يجورايي فكر برنامه ريزي براي رفتن تا فرودگاه ازمير رو تو سرمون مي چرخونديم كه سر ساعت 8 اتوبوس اومد و ما پس از كلي شكوه، سوار شده و راهي فرودگاه شديم.

در فرودگاه، تنها مسافراي ايروني 2 خط هوايي تركيش و پگاسوس حضور داشتند كه پرواز پگاسوس حدود نيم ساعت زودتر از ما بود. مسئول تركيش اير با ديدن بليط هاي ما دلمونو لرزوند و گفت كه بليط ها اشتباه صادر شده، اما پس از اينكه فهميديم مال همه همينجوره، خيالمون يكم راحت شده و با اومدن مسئول تور و صحبت با اونا، قضيه حل شد. از اونجائيكه در فاكتوراي خريد فروشگاههاي ترك، نوشته بودند كه خارجي ها مي تونند، مبلغ ماليات رو پس بگيرند،در سالن با كلي زحمت قسمت مربوطه رو پيدا كرديم. اما يارو آب پاكي رو ريخت رودستمون و مارو پيچوند و هيچي هم بر نگردوندند!

خلاصه همراه مسافراي خسته و بي حال ما هم تقريبا سرموقع سوار هواپيما شديم و اين شد كه اين سفرهم خيلي زودتر از اينكه انتظار داشتيم به پايان رسيد و فقط خاطراتش رو برامون به يادگار گذاشت. تو هواپيما از بس ايروني ها از مهماندارا آب خواستند، بيچاره ها ديگه بريده بودند!

نهايتا اين سفر هم با خاطرات خوبش به پايان رسيد و مارو در حسرت اين روزهاي تكرار نشدني باقي گذاشت. نمي دونيم كي دست تقدير دوباره شرايط رو مهيا مي كنه كه به اونجا برگرديم، اما اميدواريم در طول سالهاي آتي فرصت تجربه سفرهاي خاطره انگيز بيشتري رو داشته باشيم.

خاطرات كوش آداسي – روز ششم – سوكه

سه شنبه صبح به سرمون زد كه اين بار هم خودمون با ميني بوس يا در واقع همون دولموش تركها، بريم بيرون، اين شد كه با تعريفي كه از مراكز خريد سوكه شنيده بوديم، تصميم گرفتيم كه بريم اونجا، بنابراين شال و كلاه كرديمو و بدون معطلي با پياده روي به ميدون ايستگاه ميني بوس ها رسيديم. جالب اونكه اين بار هم مرد تركي رو كه قبلا در مسير پارك ملي ديده بوديم، همونجا سر ايستگاه ملاقات كرديم. اونم فوري مارو شناخت و خيلي گرم برخورد كرد، بعدشم مارو به ايستگاه سوكه راهنمايي كرد. بازم به راننده سفارشمونو كرد كه مارو جاي مناسب پياده كنه و نهايتا ماهم سوار بر دلموش حركت كرديم.

شهر سوكه به كوش آداسي فوق العاده نزديكه و حدود يك ربع بعد اونجا رسيديم. حدود 2.5 لير هم كرايه هر نفر بود. درست همين زمان مرد ديگري كه تازه از صحبتش فهميديم ايرانيه نيز با ما پياده شد. از قرار اون ديروز با خانواده اش اومد بود سوكه و حالا مي خواست دوباره خريد كنه. اونجور كه او راهنمايمون كرد مراكز خريد در مكاني خارج شهرند و بايد با يك دلموش ديگه كه 1.5 لير كرايش بود اونجا مي رفتيم. خلاصه هرجوري بود اونجا رسيديم.

برخلاف انتظار، در يك محوطه نسبتا كوچك در خارج شهر سوكه، تعدادي فروشگاه پوشاك كه در 3 ضلع يك مربع قرارداشتند، به عرضه محصولاتشان اشتغال داشتند. بيشتر فروشگاهها برخي از محصولاتشان را در قسمت هايي از فروشگاه با تخفيف مي فروختند ليكن با دقت بيشتر، به نظر مي رسيد كه برخي از اين محصولات داراي زدگي هستند. البته قيمت البسه در مقايسه با ساير فروشگاههاي داخل تركيه نسبتا خوب بود و براي مثال با 20 تا 30 لير ( حدود 15 تا 20 هزارتومان) مي شد تي شرت هاي با كيفيت مناسب خريداري كرد.

البته ما چون چندان قصد خريد نداشتيم، خيلي اونجا نمونديم و در حاليكه هوا در ظهر بسيار گرم شده بود در مسير جاده به انتظار ميني بوس شهر سوكه مانديم. از آنجا هم به گاراژ اصلي رفته و به سمت كوش آداسي حركت كرديم. در ميدان اصلي پس از پياده شدن به جهت گرمي هوا و البته كمي هم حماقت!، قيد حداكثر 10 دقيقه مسير پياده تا هتل را زديم و سوار دولموشي شديم كه تصور مي شد از مسير جلوي هتل عبور كند. اما از شانس بد ما آن دولموش به لانگ بيچ كه در خارج شهر بود رفت و ما ناگزير كلي وقت و پول صرف كرديم (حدود 9 لير) كه دوباره به نزديكي هتل برگشتيم. در حاليكه هردومان بسيار خسته و گرمازده شده بوديم.

عصر پس از كمي رفع خستگي قصد خروج داشتيم كه ياداشت آژانس را دريافت كرديم كه فردا عصر ساعت 6 منتظر اتوبوس فرودگاه باشيم. با توجه به اين موضوع ابتدا تصميم گرفتيم كه براي فردا نيز تور يك روزه اي ثبت نام كنيم اما پس از ديدن برنامه تورها عملا متوجه شديم كه ريسك نرسيدن به موقع و تحميل هزينه 100 يورويي تا فرودگاه وجود دارد و اين شد كه عملا قيد اين كار را زديم. در واقع شايد در برنامه ريزي تورها از ابتداي هفته كمي بي تجربه گي كرديم، چرا كه برخي از تورها فقط روزهاي خاصي برگذار مي شوند و طبيعتا ما بايد با برنامه ريزي صحيح به نوعي اين موضوع را مورد توجه قرار مي داديم. اين شد كه بقول كارمند آژانس مهمت شايد سال ديگه براي ثبت نام باقي تورها زمان مناسبي باشه!

ادامه دارد ... .

خاطرات كوش آداسي – روز پنجم – آدالند

دوشنبه با فراغ بال صبح كمي ديرتر بيدار شديم، چراكه ساعت 9.45 به گفته آژانس مهمت مي اومدند دنبالمون. راستش بازم برامون تور آدالند با چونه زدن با همكار مهمت ارزونتر تموم شد و اون حدود 20 دلار دراومد در حاليكه قيمت اون توسط تور اصلي ايراني 40 دلار بود.

در حاليكه در لابي منتظر بوديم، انتظار داشتيم كه مثل تور افسوس كسي بياد دنبالمون اما اي دل غافل مثل اينكه تور آدالند فرق مي كنه و كسي دنبالمون تو لابي نمي ياد اين شد كه از اتوبوس جامونديم و غرغر كنان سراغ آژانس مهمت رفتيم. اما اون گفت كه ما بايد سر ساعت بيرون هتل واي مي ايستاديم، تا با اتوبوسي كه آرم آدالند رو داشت، راهي اونجا مي شديم. خلاصه دوباره اسممونو به آژانس اصلي داد و گفت كه 10.45 بيرون هتل منتظر باشيم.

اين بار سر ساعت اتوبوس اومد و ما در حاليكه سرو وضعمون با ساير مسافرا كه بيشتر مدل استخري لباس پوشيده بودند متفاوت بود، راهي آدالند شديم. مي گند اونجا بزرگترين پارك آبي اروپاست اما ما خيلي باور نمي كنيم چون چندان هم بزرگ نبود!

http://s3.picofile.com/file/7494077953/P1011845.jpg

در ابتداي رختكن با پرداخت 5 لير تقاضاي صندوق امانات كرديم ، چون ريسك نگهداري دوربين و ساير وسايل بالاست، به خصوص اينكه چند روز قبل از يه ايروني حدود 500 يورو زده بودند.

به جهت تابش آفتاب شديد زمين خيلي داغ بود و اين كف پاها رو مي سوزوند. البته هاشما (مايو اسلامي) كمك مي كرد تا نور آفتاب كمتر اذيت كنه! هرچند اين موضوع موجب شده بود تا بقيه با تعجب به ما نگاه كنند.

http://s3.picofile.com/file/7494077632/P1011842.jpg

به هر حال اولش با بازي تيوپ هاي 2نفره در مسير خرطومي شروع كرديم و كم كم به سراغ ساير انواع روباز آن رفتيم. شايد اوج هيجان به بازي ذوزنقه مربوط باشه كه در يك صفحه ذوزنقه اي با شيب تند از ارتفاع زياد، پايين و بالا مي ريم. انواع سرسره ها ، دوش سطل آب، استخره ها و ... سرگرمي هاي ديگه اي بود كه مارو به خودش براي ساعتي مشغول كرد.

http://s3.picofile.com/file/7494077197/P1011812.jpg

اما نقطه اوج تفريحات اونجا به استخر موج دار بر مي گرده كه با توجه به ايجاد موج مصنوعي حالتي شبيه موج دريا رو تجربه مي كني. البته اين موج ها فقط براي دقايقي كوتاه كار ميكنه و بعد از 10 يا 20 دقيقه دوباره آب ساكن ميشه و لطف خاصي نداره!

http://s1.picofile.com/file/7494077418/P1011837.jpg

مقررات آدالند جوريكه نمي توني با خودت هيچ نوع خوراكي ببري، البته هميشه خيلي سخت هم نمي گردند اما نبايد خوراكي ها رو جلو دست گذاشت و يا جلوي كاركنانشون خورد. با اين طريق بيشتر سعي مي كنند مجبور شي اونجا پول خرج كني! البته ما يكم كلوچه برديم، اما با صبحانه توپي كه خورده بوديم، خيلي مشكل نداشتيم.عصر در محوطه اي كه شبيه پارك آب و آتش از زمين آب مي زد بيرون، مراسم كوتاهي رو با پخش موسيقي داشتند ، اما چون جمعيت زياد نبود، خيلي برنامشون پا نگرفت و اين شد كه خيلي سريع همه چيز تموم شد.

عصر حدود 5 بود كه با اتوبوس هاي آدالند كه جلوي درش براي مسير هاي مختف وامي ايستند به سمت شهر حركت كرديم. با اينكه هتل ما همون اوايل شهر بود، هرچي به راننده گفتيم وايسه، نفهميد و اين شد كه ناخواسته كل شهر رو با بقيه مسافرا گشتيم. راستش بد هم نشد. براي مثال تونستيم نقاط ديگه شهر رو كه از ساحل دورند ببينيم و هتل هاي درب و داغون 2 يا 3 ستاره اي كه هم اتوبوسي هاي اروپايمون پياده شدند رو با محل اقامت خودمون كه بسيار بهتر بود مقايسه كنيم.

غروب خيلي خسته بوديم و شايد خيلي حس و حال گشتن نداشتيم. اما به هر حال موندن در هتل هم جذاب نبود، در نتيجه پس از صرف شام در هتل، اين بار بيشتر به اطراف بازار قديمي و فروشگاههايي كه در اون اطراف قرار داشت سر زديم.

ادامه دارد ... .

خاطرات كوش آداسي – روز چهارم – تور كشتي

اول صبح بازهم پس از خوردن صبحانه اي مفصل، عزم رو جزم كرديم، تا اين بار به دريا بزنيم. البته اين بار ديگه نخواستيم از آژانس ها استفاده كنيم چراكه تور كشتي بيش از 40 دلار بود، در حاليكه ما با 25 لير (حدود 18 دلار) تونستيم خودمون مستقيما به كشتي بريم. درست ساعت 9.30 بود كه كشتي كوچك كه بيشتر به يه لنج چوبي شبيه بود حركت كرد. اين لنج ها عملا 2 طبقه داشتند. طبقه پايين كه داراي ميز و صندلي بود و بيشتر به رستوران شبيه بود و طبقه بالايي كه سرباز بود و مكان مناسبي براي آفتاب گرفتن روي تشك هايي كه پهن شده بود.

http://s1.picofile.com/file/7494076555/P1011780.jpg

اما كه از آفتاب فراري بوديم همون پايين مونديم و درست مقارن همين زمان بود كه بطور تصادفي 3 زوج ايراني ديگه هم به مسافرا اضافه شدند. از اونا شنيديم كه در هتل تاتليس اقامت دارند و حدود 700 هزارتومان تور براشون خرج برداشته! البته اونا تور كشتي رو با پرداخت 30 يورو ثبت نام كرده بودند، كه يك ذره از قيمت ما جا خوردند!

در دل درياي اژه پس از اونكه از مناظر زيباي ساحل كوش آداسي رفته رفته دور شديم، هواي درياي صورتمونو نوازش مي داد و نزديك  ظهر بود كه به اولين توقف گاه كه نزديك ساحل صخره اي بسيار زيبايي بود متوقف شديم.

http://s1.picofile.com/file/7494074943/P1011766.jpg

برخلاف ما، همه كشتي به يكباره در آب پريدند تا بتونند از آب تميز اونجا بيشتر استفاده كنند. راستش اينكه مي شد در بخش هاي عميق و بسيار زلال دريا شنا كرد براي ما كمي افسوس داشت كه چرا لباس شنامون نياورده بوديم. هرچند آفتاب تند تقريبا همه كسايي كه مشغول شنا بودند رو سوزونده بود. البته اونها هم بسيار خوشحال بودن كه برنزه شدن و ضدآفتاب زدن و فرار ما از آفتاب براشون خيلي عجيب بود.

تو كشتي خوردن نوشابه ها رايگان بود ولي ما فقط مي تونستيم فانتا و كولا بخوريم. نهايتا ظهر نوبت نهار رسيد. ناخدا از همه مسافرا دعوت كرد كه بطور منظم روي ميزا بشينند و بعدش هم با نظمي خاص هرميزي به نوبت، سمت غذاها مي رفت و براي هر نفر يكم تكه ماهي و يك تكه مرغ و كمي سالاد و برنج مي ريختند. آخرش هم وقتي بشقاب همه پرشد، گفتند كه هركي غذاي اضافه مي خواد بياد و برداره و اين شد كه عملا خيلي سريع ديگه چيزي براي خوردن باقي نمونده بود. اما انصافا غذا طوري بود كه آدم سير مي شد. و كسايي كه معده ضعيفي داشتن ترجيح دادن كمتر بخورن چون ممكن بود دريازده بشن!

http://s3.picofile.com/file/7494076234/P1011778.jpg

عصر پس از كمي حركت نوبت به توقف گاه بعدي رسيد كه اون هم در دل دريا و نزديكي ساحل شني زيبايي قرار داشت. راستش بازهم ما امكان شنا نداشتيم، اما انگار بقيه خسته نمي شدند. در ساحل كه نسبتا شلوغ بود، مرد اسب سواري هم به همراه سگش يكم شلوغ كرده بود. سگ سياه كه نسبتا خوشگل هم بود تازه شوخيش گل كرده بود و با حمله به بچه اي كه داشت شنا مي كرد، يكم اونو ترسوند و موجب شد مادر بچه حسابي دعواش كنه.

http://s3.picofile.com/file/7494074836/P1011760.jpg

عصر در زمان برگشت، يكي از خدمه كلي عكس از تك تك مسافر گرفت، تا شايد بتونند يجوري درآمد اضافه كسب كنند. حوالي ساعت 4 بود كه ديگه به ساحل شهر نزديك شده بوديم و درست در همين زمان يكي از خدمه با شيپور زدن و به كمك دختر بچه اي كه صندوق فانتزي رو به گردن انداخته بود، سعي مي كرد تا از مسافرا انعام جمع كند.

كلا تور كشتي خيلي تور خوبي بود و ما به همه توصيش مي كنيم. ولي حتما لباس و حوله و ... با خودتون ببرين، چون خيلي حيفه تو اون درياي صاف و زيبا شنا نكنين.

http://s3.picofile.com/file/7494074515/P1011743.jpg

در ساحل هوا خيلي گرم بود، چون هتل نزديك بود، سعي كرديم مسير تا هتل رو پياده بريم كه يكم نفسمون دراومد.

 اما بعد از كمي استراحت و صرف شام زديم بيرون، چونكه واقعا حيف بود فضا و هواي خوب پارك كناره ساحلي رو از دست بديم. اين بار به سمت مخالف ساحل رفتيم تا از فروشگاه ميگروس كه فروشگاه زنجيره اي معروفي در تركيه است ديدن كنيم. البته چون حدود ساعت 10 شب رسيديم در شرف تعطيل شدن بودن اما بازم براي دقايقي كوتاه تونستيم يچيزايي رو براي خريد نشون كنيم. فرضا استكان ها كمر باريك ترك كه خودشون چاي رو تو اون مي خورند خيلي ارزون بود و با حدود 5 تا 8 لير مي شد يه دست خريد و يا زيتون و ... .

ادامه دارد ... .

خاطرات كوش آداسي – روز سوم – پارك ملي

صبح شنبه دل به دريا زديمو و قرار شد كه خودمون مستقيم راهي تفرج گاه بشيم. مقصد اين بار به توصيه آژانس راهنماي توريست ها پارك ملي بود كه حدود 30 كيلومتر با شهر كوش آداسي فاصله داشت. به اين خاطر به سمت چهارراه و ميدون اصلي كه اسمش سوكه بود راه افتاديم. اونجا مركز اصلي حركت دولموش ها بود . در ابتداي رسيدن به ايستگاه از مرد ميانسالي در مورد شماره دلموش ملي پارك پرسيديم و اونكه آدم خوب و خون گرمي بود سريع مليتمونو تشخيص داد و شروع كرد به شوخي كردن. بعدهم مارو به ايستگاه راهنمايي كرد و حتي به راننده سفارشمونو كرد. بعد هم در فاصله اي كه انتظار حركت ماشين رو مي كشيديم برامون گلابي آورد و خلاصه خيلي معرفت به خرج داد. راستش اين فرهنگ نزديك تركها و كلا خونگرمي اونا مثل آسيايي هاي ديگه، باعث ميشه آدم تو اين كشورها احساس غربت نكنه!

خلاصه پس از حدود 40 دقيقه حركت با ماشين به ملي پارك رسيديم. راننده براي وروديه پارك نيز نفري 3 لير گرفت و علاوه بر اون حدود 5 لير هم كرايه داديم. در نهايت وارد پارك جنگلي شديم. توقف گاه اول پلاژ بسيار زيبايي بود كه نسبتا شلوغ هم بود. منظره سبز در كنار ساحل زيبا، به نوعي وسوسه انگيز بود. اما ما چون با محيط آشنا نبوديم، تصميم گرفتيم جلوتر بريم- هرچند بعدا مثل ... پشيمون شديم- توقف گاه بعدي در كنار ساحل و جنگل بود كه اين بار پياده شديم، در اينجا كه مشابه پارك هاي جنگلي خودمون يكسري ميز و صندلي چوبي نيز در مسير ساحل ساخته بودند، آلاچيق و سايه بانهاي چوبي هم داشت.

http://s3.picofile.com/file/7494074301/P1011728.jpg

هواي گرم و آفتاب تند امانمونو بريده بود به اين خاطر پس از كمي پياده روي اطراق كرديم و با تعويض لباس، وارد آب شديم. البته پوشش اسلامي هاشما كمي براي افراد گذري تعجب آور بود اما به هر حال ما كار خودمونو پيش برديم. ساحل سنگي بود و به اين جهت پاهامون زخمي مي شد، اما آب بسيار خنك و زلال بود. اگه آفتاب تند مجال مي داد شايد ساعت ها تو اون آب مي مونديم، اما راستش خيلي زود بيرون اومديم و مشغول جمع كردن سنگهاي زيبا شديم. سنگها ظاهرا از جنس سيليس بودن چون مثل نقره زير آفتاب مي درخشيدن. شيما تونست سه تا سنگ با شكل قلب پيدا كنه كه در سه سايز متفاوت بودن.

در اين حين اتفاق جالب رخ داد و اون حمله گراز از داخل جنگل به سبد و يخدان غذاي زوجي بود كه حدود در 100 متري ما استقرار داشتند. راستش منظره جالب و يكم ترسناك بود، بطوريكه اونا 4 نفري و اونهم با چوب تونستند ظرف غذاشونو از گراز پس بگيرند. جنگل مجاور ساحل بود و حيوونهاي مختلف بدون ترس به آدمها نزديك مي شدن. البته ما فقط گرازها رو ديديم ولي شنيديم كه خرس هم داره.

بعد از ظهر يكم خسته شده بوديم و گرما كلافمون كرده بود. از طرف ديگه چون پارك بزرگ بود و ماهم وسيله اي نداشتيم، بالاجبار امكان ديدن همه جاي پارك فراهم نبود و اين شد كه بالاخره عزم بازگشت كرديم. هرچند انتظار آمدن دلموش در اون گرما و به خصوص پشه ها خودش خيلي كلافمون كرد.

اما بعد از كمي استراحت و صرف شام زديم بيرون، چونكه واقعا حيف بود فضا و هواي خوب پارك كناره ساحلي رو از دست بديم. اين بار به سمت مخالف ساحل رفتيم تا از فروشگاه ميگروس كه فروشگاه زنجيره اي معروفي در تركيه است ديدن كنيم. البته چون حدود ساعت 10 شب رسيديم در شرف تعطيل شدن بودن اما بازم براي دقايقي كوتاه تونستيم يه چيزايي رو براي خريد نشون كنيم. فرضا استكان هاي كمر باريك ترك كه خودشون چاي رو تو اون مي خورند خيلي ارزون بود و با حدود 5 تا 8 لير مي شد يه دست خريد -كه واقعا چايي توشون يه طعم ديگه داشت چون گرماشو طوري از دست ميداد كه هنوز مطبوع بود نه داغ داغ نه يخ- و زيتون و ... .

ادامه دارد ...

 

خاطرات كوش آداسي – روز دوم – قسمت سوم- خانه حضرت مريم

در ادامه بخش دوم تور شروع شد كه اينبار بازديد خانه حضرت مريم بود. به اين خاطر با طي يك مسير نسبتا پيچ دار، به محلي رسيديم كه منزل حضرت مريم در چندسال پاياني عمرش بود. گفته مي شود كه مزارش هم در همان نزديكي است، ليكن كسي از جاي آن خبر ندارد. در هر حال اونجا هر روزه زيارتگاه هزاران مسيحي معتقد است.


http://s1.picofile.com/file/7494073759/P1011721.jpg

سرانجام ماهم به تبع سايرين پس از گذر از جاده زيباي آن، در مدخل ورودي منزل شمع برداشته و پس از ورود به آنجا و ديدن آن منزل تاريخي، در محلي كه پشت منزل بود شمع ها را روشن كرديم. سپس در پايين آن محل به سراغ چشمه آرزوها رفتيم. چشمه اي كه معتقدند، نوشيدن آب آن موجب برآورده شدن آرزوها مي شود. ما مقداري از آب اون چشمه رو با خودمون به ايران آورديم و واقعا عجيب بود كه طعم و بوش حتي بعد از گذشت 4-5 ماه برنگشت.

جالب آنكه در كنار چشمه ديواري بود كه مردم با گره زدن يه دستمال سفيد به آن  كه آرزوهايشان رويش نوشته شده بود فضايي مثل امامزاده هاي ايران بوجود آورده بودند.

http://s1.picofile.com/file/7494074187/P1011726.jpg

در اين حين فرصتي دست داد تا با 3 تن از همسفران تور بيشتر آشنا شويم. آنها كه يك خانم ميان سال و 2 خانم جوان ترك بودند، تقريبا هيچ چيز از انگليسي نمي دانستند. اما به هر حال با تلاش وافر توانستيم با دختر جوانتر كه چند كلمه زبان مي دانست صحبت كنيم. نكته جالب آنكه نام گياهي كه در ماست مي ريزند و آن را معطر مي كنند را پرسيديم كه گفت Semizotu ! كه نهايتا فهميديم همان خرفه خودمان است! ولي واقعا ماست با خرفه مزه بي نظيري داره. در اكثر رستورانهاي اونجا حتما ماست و خرفه رو مي ديدين كه چيزي شبيه بوراني اسفناج ما بود ولي خيلي خوشمزه تر! حيف كه سبزي فروشهاي ما اين سبزي بسيار ترد و خوشمزه رو نميارن. نكته ديگه در مورد اين سبزي خواص بسيارش هست. بطوريكه سينوزيت شيما كه از ايران شروع شده بود با خوردنش تقريبا برطرف شد!

خرفه

چيز ديگه اي كه با زحمت ازشون پرسيديم در مورد گياه بسيار سرسبز و زيبايي بود كه تو اكثر رستورانها روي ميز گذاشته بودند كه بالاخره با پرسيدن اسمش (Fesleğen) و سرچ تو اينترنت فهميديم يه گونه اي از ريحونه!

در مسير برگشت، مسجد ديگري كه قدمت چند صد ساله داشت را هم بازديد كرديم، اونور خيلي تلاش كرد تا ادبيات ايدولوژي مسلمانان را براي همراهان خارجي تشريح كند. البته مسجدش در مقايسه با آثار داخلي و يا حتي مساجد خود تركيه چندان جلوه زيبايي نداشت. نهايتا حدود ساعت  3/5 تور تمام شد و ما را به هتلمان رساندند.

عصر پس از استراحتي كوتاه و صرف شام، طبق قرار با رضا و هانيه، به كاروانسراي رفتيم. آنها كمي دير آمدند، اما به هر صورتي بود، گشت جمعي برايمان جذاب تر بود. در كنار نوار ساحلي، نمايشگاه سربازي از ابتكارات بچه هاي نوجوان ترتيب داده بودند. برخي از ابتكارات و كاردستي ها بسيار جذاب بود. فرضا بخشي از آينه و شيشه به نحوي تنظيم شده بود كه دو فرد در مقابل هم مي ايستادند و ناخودآگاه هركدام تركيبي از از تصوير ادغامي را مي ديدند. فرضا تصوير صورت خود با دماغ و دهن ديگري و ... . اما نكته قابل ذكر اين بود كه نسل جديد ترك ها برخلاف بچه هاي ما چندان بلد نيستند انگليسي صحبت كنند!

در نهايت آخر شب پس از قدم زدن در اطراف پارك ساحلي و بعدهم گراند بازار و پس از خداحافظي از رضا و هانيه كه عازم بودروم بودند، در حاليكه خيلي خسته بوديم به هتل برگشتيم.

خاطرات كوش آداسي – روز دوم – قسمت دوم- شهر تاريخي افسوس

بعد از اونجا نوبت شهر تاريخي افسوس بود. اونور گفت كه هركاري داريد، قبل ورود انجام بديد چون در محوطه افسوس خبري از دستشويي، آب و ... نيست. راستي داشتن يكي، دو بطري آب در اونجا بد نيست. بالاخره با دادن بليط ورودي به ما كه 20 ليره قيمت داشت، وارد محوطه شديم. جالب اونكه ليدرهاي مختلف توريست ها رو در سايه هاي اندكي كه تك و توك درختان موجود فراهم كرده بودند بصورت پراكنده جمع كرده و داشتند تاريخچه 3 هزار ساله اونجا رو شرح مي دادند كه نهايتا كل داستان به امپراطوري روم شرقي مي رسيد. اونور هم همه رو جمع كرد و كلي داستان از خرابه هاي موجود كه از حموم دم در شروع مي شد تا معماري سر ستون ها تعريف كرد. به نظر مي ياد اين شهر همون شهري است كه داستان اصحاب كهف اونجا اتفاق افتاده، البته اينو اونور نگفت.

اولش ما فكر كرديم كل شهر همون چيزي كه جلوي چشممونه، به اين خاطر در محوطه دواري كه به ظاهر براي گلاديوتورها و جشن ها ساخته شده بود، خودمونو با فيلم و عكس خفه كرديم اما وقتي از اونجا گذشتيم، تازه ديديم اي دل غافل چه شهر بزرگي بوده. در بدو ورود به شهر اصلي اونور نشان نايكي رو روي ديوار يك سنگ نشون داد، سپس درمونگاه و نشان پزشكي شهر در سنگ هاي حكاكي شده را ديديمو  بعدهم از ميان دروازه ورودي، خواست كه تك به تك با آرزو كردن وارد بشيم.

http://s3.picofile.com/file/7494073545/P1011720.jpg

شهر بزرگتر از انتظارمون بود و هرچي جلوتر مي رفتيم، توضيحات مفصل او تمومي نداشت. حتي توالت ها را هم با آب و تاب فراوان نشون داد كه البته برروي سنگ دراز سكويي به صورت توالت عمومي و بدون تفكيك براي 10 تا 15 نفر ساخته شده بود.

نهايتا نماد زيباي شهر كه در قالب كنگره قصر زيبايي جلوگره بود و به نوعي نماد زيبايي افسوس شمرده مي شود، را با حيرت تماشا كرديم.

http://s3.picofile.com/file/7494072903/P1011719.jpg

هر چند بخش پشتي آن تا حدي آسيب ديده بود. در نهايت با ديدن اسكله شهر و چشم انداز دريايي، عملا فكر مي كرديم كه به پايان بازديد رسيده ايم.


اما تازه آمفي تئاتر اصلي شهر كه بسيار زيبا و خيره انگيز بود خودنمايي كرد. از قرار اينجا محل اصلي نمايش هاي گلادياتوري بود و حتي بقاياي قفس شيرها هم خودنمايي مي كرد.

http://s3.picofile.com/file/7494072896/P1011711.jpg

در پايان عملا بازديد شهر افسوس به پايان رسيده بود و در اينجا بود كه عده اي از همسفران كه تور نيمروزي را ثبت نام كرده بودند از ما جدا شدند و ما به همراه سايرين به رستوران براي صرف نهار هدايت شديم. از آنجا كه نسبتا سير بوديم و با توجه به كيفيت نه چندان مناسب غذاهاي رستوران، در مقايسه با هتل محل اقامت، عملا چندان با اشتها نهار را نخورديم.

خاطرات كوش آداسي – روز دوم – قسمت اول- در مسير افسوس

صبح پس از ترك خواب، انرژي دوباره اي گرفته بوديم و اين بار در رستوران بر سر ميز گسترده صبحانه، بازهم تا جايي كه مي شد خورديم! راستش واقعا از اينكه فرهنگ غذايي تركها اينقدر به سليقه ما نزديك است، حس بسيار خوبي داشتيم. از انواع غذاها و ميوه هاي كمپوتي و خشك گرفته تا شيريني و كيك و دسرها، همه و همه برامون بسيار دلچسب بود، تا اينكه ديگه حساب ظرفيتمونو نداشتيم!

http://s3.picofile.com/file/7494078274/P1011852.jpg

حدود ساعت 9 بود كه ميني بوس جهانگردي اومد و از اونجا كه تقريبا پر بود ما تا تهش رفتيم و اونجا بود كه در ميان سر نشينان خارجي با يه نگاه يه زوج ايراني رو تو مسافرا تشخيص داديم. خيلي زود  با زوج جوان كه رضا و هانيه نام داشتند، گرم گرفتيم و اين شد كه در مسير سلجوق و افسوس به هيچ وجه احساس تنهايي نكرديم. رضا دانشجوي معماري در ايتاليا بود و متاسفانه از اونجا كه نتونسته بود اقامت خانومش رو درست كنه، براي ملاقات با هم تو تركيه قرار گذاشته بودند. از اونا شنيديم كه فقط بليط هواپيماي خانومش از ايران حدود 600 هزارتومان شده و هتلي كه اونا از سايت رزرو كرده بودند در حد مسافرخونه و حدود شبي 60 دلار بود كه به مراتب هزينه اش از ما بيشتر تموم شده بود.

ليدر تور پس از معرفي خودش كه اونور نام داشت، سعي كرد جو نسبتا دوستانه اي رو فراهم كنه، هرچند با ليدرهاي آسياي جنوب شرقي كه خيلي خونگرمند و دل مي سوزونند از زمين تا آسمون فرق داشت، اما انصافا از اكثر ليدرهاي سمبل كار داخلي بهتر بود.

اولين توقفگاه كارگاه سفال سازي بود . مسئول كارگاه پس از شروع مقدمه اي كوتاه مراحل ساخت سفال را كه در اصطلاح محلي چيني مي ناميد شرح داد و بعد ما سرگرم مراحل كار از سفال كاري تا رنگ آميزي هاي زيباي اون شديم.

http://s1.picofile.com/file/7494071933/P1011687.jpg

راستش رنگ آميزي ها خيلي جذاب بود ولي برخلاف اروپايي ها، قيمت هاي يورويي اونها به هيچ وجه با گروه خوني ما سازگاري نداشت. قيمت ها از 5 يورو به بالا بود و يه ظرف كوچيك حدود 20 يورو آب مي خوره!

http://s3.picofile.com/file/7494072575/P1011694.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494072254/P1011689.jpg
بعد از اونجا به نزديك خرابه هايي رفتيم كه سر ستون هاي معبد قديمي 3 هزار ساله اونجا بود. تو اين حين چندتا كوچيك و بزرگ ترك كه مي خواستند كتابها و كارت پستال هاشونو به ما قالب كنند دوره كرده بودن. اونور اولش زير سايه درخت توت كلي از درخت توت و ميوه اش براي خارجي ها تعريف كرد و اونا هم هاج و واج تماشا مي كردند. راستش جوري از توت تعريف كرد كه ماهم اون موقع هوس كرديم بخوريم! بعدشم از داستان معبد و حقه بازي كاهن ها كه نذورات طلا و نقره مردم رو بالا مي كشيدند، تعريف كرد.