عقربه های ساعت با گذر از 12 شب، حکایت از شروع یه روز جدید بهاری داشت و ما هم بسیار خسته و نیمه جون با تکیه بر صندلی هواپیمای مکزیکی اینترجت، بار دیگه به دنبال یه تجربه جدید در آمریکای مرکزی و لاتین بودیم.

با این حال همونجور که بارها گفتیم برای ما که بچه کوچیک داریم، برنامه ریزی برای سفر همیشه با نگرانی ها و قیدهای زیادی همراهه. از فاصله زمانی پرواز و تحمل بچه گرفته تا آب و هوا و ترس از بیماری و البته امکانات زیربنایی مناسب که بتونه گشت و گذار با کالسکه رو فراهم کنه! و بطور خاص در این سفر نگرانی از ناامنی های احتمالی در مکزیک و احتمالا بی برنامگی های شبکه حمل و نقل و ... یکم کار رو سخت تر هم می کرد. همه این ها باعث می شد تو اوج خستگی با هجوم این افکار خواب از چشممون بپره!

 

 

هواپیما آروم آروم از مرز کانادا وارد آمریکا شد و ماهم از اونجا که ظاهرا حالاحالاها نمی تونستیم پامون رو آمریکا بزاریم، مشتاقانه تلاش می کردیم تا در اون تاریکی ینگه دنیا رو تا حد امکان کشف کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

برای همسفر شدن با ما و دیدن کل سفرنامه لطفا به ادامه نوشته مراجعه کنید.