حتی پیش از اونکه سفرمون به اروپا شروع بشه نگرانی امروز و پرواز زودهنگامش رو داشتیم! آدم حتی اگه تو شهر خودشم باشه برای پروازای صبح زود نگرانه! چه برسه به شهر غریب اونم وسط یه مزرعه!!! اما چاره ای نبود و جز این پرواز هیچ پروازی با قیمت مناسب برای پراگ پیدا نکرده بودیم! واسه همینم کله سحر تو یه حالت خواب و بیداری که کل شب رو با نگرانی جاموندن از پرواز سپری کرده بودیم با صداي زنگ ساعت موبایلمون از جا پریدیم! ديگه ساعت 4.30 زماني براي معطل كردن نبود! و به سرعت ساک و برداشتیم و پله ها رو دوتا یکی پايين رفتيم.
تو اون گرگ و میش هوا با ديدن نور چراغ ماشين نفسي به راحتي كشيديم! آره خوشبختانه خانوم الساندرا به قولش عمل کرده بود و با تاکسی با خيالي راحت مسير 10 دقيقه اي تا فرودگاه رو طي كرديم. خوشبختانه طبق وعده الساندرا قیمت هم همون 15 یورو بود و از این بابت داستان رایج و قدیمی سرکیسه کردن توریست های خارجی حداقل این بار اتفاق نیافتاد!

اگه خاطرتون مونده باشه در انتهای خاطرات سفر قبل به اروپا (2012) یه جا نوشته بودیم اگه یه روزی دوباره قصد سفر اروپا کنیم بی تردید این بار دیدن شهر افسانه ای پراگ یکی از بهونه های قوی این سفره! حالا خیلی هم اغراق نکرده باشیم، هرجوری بود تو این سفر برای رفتن به پراگ برنامه سفرمونو تنظیم کرده بودیم! شهری که دوستان خوبمون مثل آرش نورآقایی، نکیسا نورائی، صنم و ...، با توصیف های قشنگ تو وبلاگشون حسابی مارو هوایی دیدنش کرده بودن!








برای همسفر شدن با ما و دیدن کل سفرنامه لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید.