خاطرات سفر به اندونزی – روز ششم – قسمت سوم – جزيره باتام – رستوران دريايي

در مسير برگشت از كمپ ويتنامي ها، بر روي بزرگترين پل فلزي جزيره ها كه اسمش Barelang  بود توقف كوتاهي داشتيم و چشم انداز زيباي درياي چين رو به همراه دورنماي پل هاي ديگر جزيره ديديم. كنار پل بچه ها جعبه اي به خودشون آويزون كرده بودند كه ماهي ، ميگو خرچنگ دودي مي فروختند.

http://s3.picofile.com/file/7494088381/P1061112.jpg

از اونجا به سمت مركز شهر باتام حركت كرديم، اما بازم بايد تاكيد كرد كه حتي در مركز شهر باتام از زرق و برق خبري نيست و  شما اونو مي تونيد بايكي از شهرهاي كوچيك درجه 3 كشورمون مقايسه كنيد. به خصوص اينكه گرماي هواي شرجي هم يكم كلافتون كنه!

از اونجا به پاركي رفتيم كه وسطش محوطه كوچكي داشت، به محض رسيدن ما چند تا جوون اندونزيايي هم كه چرت مي زدند، سريع پاشدند و رفتن كلبه پشتي تا براي نمايش آماده بشند. نمايش ها كه Kuda Lumping نام داشت يكچيزي شبيه رقص هاي محلي (البته زمخت و مردونه) با عروسك هاي شيرگونه بزرگ كه 2 تا آدم توش جا مي شدند به سبك چيني ها و با سر و صداي سنج و ... بود. بعدشم يكيشون زنجير پاره كرد و در ادامه شيشه خورد! با اينكه چيز چندان جالبي نبود اما يانتو گفت كه چون اين بچه ها درآمد ديگه اي ندارند بد نيست، يچيزي تو كاسشون بندازيم و ماهم 2دلاري انداختيم!

http://s1.picofile.com/file/7494088709/P1061121.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494089030/P1061127.jpg

براي نهار وارد رستوراني شديم كه محوطه بزرگي داشت اما سقفش به نظر موقت بود، ظاهرا بهترين رستوران اونجا بود اما صندلياش پلاستيكي بود! البته يكطرف رستوران سن و ادوات موسيقي داشت كه ظاهرا بعضي شبا برنامه زنده اجرا مي كردند. گارسن ها با لباس هاي قشنگ محليشون دور مارو احاطه كردند و خوشامد گفتند. انگار خيلي از ديدن ما خوشحال بودن! حتي تا آخر غذا هم دور و بر ميز ما مي پلكيدن. يانتو گفت مي گن شما چقدر خوشگليد! آخه اونا همشون زرد پوست بودن.

دونفرمون غذاي دريايي و 2تاي ديگه غذاي گياهي سفارش دادند. علي رغم دعوت ما، يانتو گفت كه طبق مقررات شركت، اجازه نداره رو ميز ما نهار بخوره! خيلي زود ميزمون پرشد از ظرف غذاهاي مختلف.

http://s1.picofile.com/file/7494089351/P1061130.jpg

اما چشمتون روز بد نبينه ايكاش حداقل نصفشون قابل خوردن بودند. سوپش شامل گلوله هاي معلق سفيد در آب رقيق با يكسري افزودني ها بود كه حتي ظاهرش هم مارو به خوردن تحريك نكرد. يك ديس پر از خرچنگ هم گذاشته بودند كه با كلي تقلا وقتي پوستش رو مي كندي گوشت چنداني نداشت. 2 جور ميگو هم گذاشته بودند كه يك نوعش با پوست بود كه كلي دنگ و فنگ داشت پوستش رو بكنيم و تازه چون بي طعم بود، چندان قابل خوراك نبود. يك ماهي درسته رو هم تو ظرف مثل خورشت گذاشته بودند كه شبيه فسنجون بود اما پس از امتحان كردن و شيريني اون از خوردنش پشيمون شديم. گارسونه خواست كمكمون كنه، نشون داد كه چطوره با چوب خلالي، محتويات صدف حلزوني شكل رو بيرون بكشيم، اما اونم طعم خاصي نداشت. بعدشم سراغ پلو رفتيم اما خوردن پلو خمير اونم بدون روغن، خيلي جذاب نبود! آخرش درحاليكه حدود 70 درصد از غذاها مونده بود با شكم خالي ميز رو ترك كرديم!

http://s3.picofile.com/file/7494089458/P1061131.jpg

در كنار رستوران فروشگاه صنايع دستي قرار داشت كه برخي از صنايع چوبيش قشنگ بود.

معبد Maha Vihar Duta Maitreya مقصد بعدي ما بود كه البته بخش اعظم اون در حال تعمير بود .

اما نقاشي ها و مجسمه هاي سالن هاي موجود هم جذابيت زيادي داشت بطوريكه مثل همه معابد بودايي، اين معبد هم داراي محل عبادت و مجسمه هاي نمادين بود.

براي مثال مجسمه فرد چاقي جلوي ورودي معبد بود كه يانتو مي گفت اسمش بوداي خندانه و توي همه معابد هست و يه نماده و افراد براي خوش شانسي، روي شكم بزرگ اون سه مرتبه دست مي ماليدند!

http://s3.picofile.com/file/7494089993/P1061137.jpg

در ادامه به فروشگاه مارك دار پولو رفتيم، اما همون دقايق اول، از بس قيمت ها گرون بود، زود بيرون اومديم. بعدشم يانتو خارج از برنامه تور مارو به مسجد جامع شهر برد، كه بايد اعتراف كرد حتي مسجد جامشون هم فوق العاده محقر و كثيف بود كه به اين خاطر ، فقط ما دورش چرخ كوتاهي زديم.

http://s3.picofile.com/file/7494090214/P1061144.jpg

با اين تفاصيل نهايتا تور روزانه اندونزي به پايان رسيد و يانتو با رسوندن ما به بندر گاه و گرفتن كارت كشتي مارو ترك كرد. در اونجا سعي كرديم تو فروشگاهها چرخي بزنيم و نتيجه اون شد كه بنابر عادت قبلي قصد خريد صورتك چوبي براي يادگاري از اندونزي نموديم و اين شد كه پس از كلي چونه زدن با پسرك فروشنده، نهايتا صورتك چوبي 30 دلاري رو در حدود 15 دلار خريديم! بعد هم به سرعت آماده سوار شدن به كشتي و حركت به سمت سنگاپور شديم.

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به اندونزی – روز ششم – قسمت دوم – جزيره باتام اندونزي

اولين جايي كه تو اندونزي رفتيم، منطقه اي بود فوق العاده سرسبز كه معبد سرباز قشنگي رو هم در بر داشت. اسم اين معبد لوتوس بود که به معنای نیلوفر آبیه. چون به غير از ما و يانتو كسي ديگه نبود، حسابي واسه خودمون همه چيو برانداز كرديم. در منطقه معبد كلبه هاي ويلايي قرمز رنگ نسبتا شيكي قرار داشت كه از قرار تو فصول خاص عبادت، اينجا مملو از زائرين ميشه. البته يكطرفشم ساحل دريا بود و جالب اونكه از اونجا دورنماي چشم انداز زيباي شهر سنگاپور پيدا بود.

http://s3.picofile.com/file/7494086876/P1061080.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494087739/P1061104.jpg

وقتي دوباره سوار استيشن شديم، يانتو گفت كه ميتونيد راحت استراحت كنيد چون مقصد بعدي كمپ ويتنامي هاست كه حدود 1.5 ساعت با اونجا فاصله داره، اما راستش راننده اونقدر تند مي رفت كه معمولا اطلاعات زماني كه يانتو عادت داشت تا مقصد به ما بده هميشه غلط در مي يومد و زودتر مي رسيديم. توي اين فاصله يكم با يانتو كه پسر خوبي بود قاطي شديم، امير يكم پسته بهش داد كه خيلي خوشش اومد. بعد برامون از جاكارتا و بالي تعريف كرد. تا جاكارتا با هواپيما يكساعت راه بود اما با كشتي يك هفته و ... . گفت كه بالي بيشتر جنبه تفريح گاه ساحلي داره.

http://s3.picofile.com/file/7494089779/P1061135.jpg

باتام از چندين جزيره كنار هم تشكيل شده كه با پل هاي فلزي به هم وصل شده اند. كمپ ويتنامي ها در Galang Island قرارداره و ما پس از ورود به اونجا با آثار باقيمانده از مهاجرين ناشي از جنگ داخلي ويتنام روبرو شديم. از درمانگاه كه شبيه اصطبل بود و دندانپزشكي كه بسيار پر رونق، چراكه ويتنانمي ها ثروتشونو در قالب دندون طلا خرج مي كردند و هر وقت نياز داشتند با كشيدن دندون هاشون تبديل به پول مي كردند. ديدن قايق هاي كوچكي كه هركدوم بيش از 500 مهاجر رو رو با وضعي بسيار فجيع از مسير دريا به باتام مي رسوندند يكم تكون دهنده بود!

راستش كمپ ويتنامي ها خيلي زرق و برق نداره، بيشتر تشكيل شده از يكسري جاهاي مخروبه و البته گورستاني قديمي كه حكايت درد و رنج مردم اونجا رو به یاد مي ياره. يانتو گفت كه سال هاي اولش كمپ مهاجرين فاقد قانون بود و در نتيجه هر روز و هرشب شاهد جنايت و تجاوز بودند، اما بعدش سازمان ملل وارد شد و يكم قانونمد شد، هرچند رنج مردمي كه در پايين ترين سطح زندگي مي كردند همچنان باقي بود.

http://s1.picofile.com/file/7494087090/P1061092.jpg

بعدش وارد يك ساختمون مخروبه ديگري شديم كه ظاهرا اسمش موزه گالانگ بود.

http://s1.picofile.com/file/7494087197/P1061097.jpg

اونجا وسايل محقر مهاجرين ويتنامي رو به نمايش گذاشته بودند و كمي هم آثار و ادوات كارشون، كه خيلي ارزشمند نبود. بعد هم عكس ها و كارت هايي كه بيانگر اون دوره بود. البته انگار زمان چندان زيادي هم نمي گذشت، چراكه همه اين حوادث به حدود 30 سال قبل يعني سال هاي ابتدايي دهه 80 ميلادي بر مي گرده!

http://s3.picofile.com/file/7494087311/P1061099.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494087418/P1061100.jpg

ديگه قصد ترك كمپ رو داشتيم كه در اين زمان قشنگترين اتفاق سفرمون به اندونزي شكل گرفت. ماجرا از اين قرار بود كه در كمپ، معبدي قرار داشت كه بالاي تپه در منطقه اي با چشم انداز رويايي خودنمايي مي كرد.

http://s1.picofile.com/file/7494087953/P1061107.jpg

مثل همه معبدهاي بودايي، زرق و برق زيادي هم داشت. اما در بدو ورو بايد كفشامون در مي آورديمو و  اجازه عكس گرفتن هم نداشتيم. روي ميز علاوه بر شمع و عودهاي در حال سوزان كه عطر خوبي هم تو فضا پراكنده بود، كلي هم ميوه و شيریني گذاشته بودند كه به نظر نذورات مردم بود.

http://s1.picofile.com/file/7494088167/P1061108.jpg

در اين زمان شيما در مورد چوب هايي كه شبيه چوبهاي غذاخوري ژاپني بود پرسيد و يانتو گفت كه اين ها ابزار فال و استخاره است و پيشنهاد داد كه شيما هم امتحان كنه! با برداشتن استوانه چوب ها بايد اونارو تكون مي دادي تا يكيشون از داخل استوانه در بیاد و زمين بيافته. بعد 2تا سنگ كوچك رو  كه يكطرفش قوس داشت و يك ديگر صاف پرت مي كردي كه اگه هردو طرف يكجور زمين مي يومد تازه فال و استخاره ات قابل ارزيابي بود. شیما چند بار امتحان کرد تا یکی از چوبهاش قابل تعبیر شد. بعدش پيرمرد كاهن شيما رو صندلي نشوند و با بازكردن كلي كتاب و يادداشت، سعي كرد كه رمزهاي و اعداد و نوشته هاي روي چوب رو با مشخصات ما تطبیق بده. درست در همين لحظه گربه اي كه توي اون فضا آزاد مي گشت نزديك پاي شيما شده بود اما خوشبختانه شیما اونو نديد وگرنه جيغ مي كشيد! كاهن مثل فالگيرهاي خودمون شروع كرد به گفتن يكسري توصيه كلي نظير اينكه كارتون ول نكنيد، دعا کنید و اینکه شما تا آخر عمر با همین و ... . راستش اصلا پيش گويي هاشو باور نداشتیم اما اون حس اونجا، خيلي جالب و بامزه بود، آخرش از يانتو كه كل داستانو ترجمه مي كرد پرسيديم كه بايد چقدر پول بديم؟ که گفت هر چقدر دوست داشتین داخل این پاکت بذارین ماهم حدود يك دلار گذاشتيم تو پاكت و درشو بستيم و تو صندوق انداختيم.

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به اندونزی - روز ششم – قسمت اول – در مسير اندونزي

صبح پنجشنبه سعي كرديم خوش قول باشيم و همون اول صبح با چسبوندن برچسب لاگژري تور رو لباسمون در لابي هتل منتظر مونديم تا بالاخره راننده شركت به همراه امير و خانومش اومد و در حاليكه مثل مسافركش هاي تهران تند مي روند مارو به سمت بندرگاه برد و جالب اونكه بازم خودمونو تو ويوسيتي يافتيم. اونجا محل سواركردنمون براي برگشت تو شب رو نشون داد و بعدشم مارو تو راه پله هاي برقي تا تحويل كارت سوار شدن به كشتي رسوند. چون خيلي خوش اخلاق به نظر نمي اومد ماهم باهاش خيلي قاطي نشديم و در نتيجه اونم زود اونجارو ترك كرد.

يكم تشويش داشتيم كه نكنه مارو  موقع برگشت به سنگاپور راه ندند و اونوقت بايد وسايلمون تو هتل و چه كنيم و ...، به اين خاطر از چند نفر از افسر هاي خروج بازم پرسيديم كه خيالمون راحت شه. بعدشم خيلي راحت از كنترل گذرنامه گذشتيم و وارد سالن ترانزيت شديم. جالب اونكه خود سنگاپوري ها براي خروج خيلي راحت بودند و فقط دستگاههایي شبيه بليط خون هاي متروي تهران بوده كه گذرنامشونو به اون مي چسبوندن و بعد به سرعت عبور مي كردند.

تو سالن انتظار كه به مقصد مالزي و اندونزي كشتي مجزا داشت، چند دقيقه اي منتظر بوديم . تو اين فاصله با موبايلمون به سراغ اينترنت رفتيم تا در مورد باتام يكم تحقيق كنيم. اولين چيزي كه پيداكرديم خبر غرق شدن كروز  در سواحل اونجا بود كه دلمونو لرزوند. بابا ما هنوز جوونيم و خيلي آرزو داریم! بعدشم متوجه شديم كه تو اندونزي براي هرچيزي بايد خيلي چونه زد و مثل ايران حتي ممكنه به نصف قيمت هم كالايي رو بخريم.

بالاخره نوبت به سوار شدن به كشتي رسيد. 2طبقه پايين نسبتا شيكتر بودند اما همگي ترجيح داديم كه بريم روي عرشه! عرشه يكم كهنه تر بود و برخي از افراد هم سيگار مي كشيدند اما هوا آزاد بود. كم كم كشتي راه افتاد و ما آروم آروم از سواحل مالزي دور مي شديم. مناظر اطراف خيلي جالب بود و البته جزيره هايي هم سر راه بودند كه ويلا ها و هتل هاي قشنگي توش ساخته شده بود و برخي از اونا كشتي تفريحي هم كنارش پارك بود.

حدود 45 دقيقه طول كشيد تا به مرز اندونزي رسيدیم. زود پياده شديم و تو صف گرفتن ويزا وايساديم. خوشبختانه تو سنگاپور فرم هاي ورود رو براي هركدوممون بطور كامپيوتري پركرده بودند و خيلي وقت صرف اين كار نشد. اون بالا تابلوي بزرگي هم زده بودند كه حدود 60 كشور مي تونستند با پرداخت 10 دلار آمريكا ويزاي اندونزي رو بگيرند. خوشبختونه ايران هم تو ليست اسمش بود و در نتيجه خيالمون راحت شد.

حدود 20 دقيقه بعد از مرز گذشته بوديم و تو سالن انتظار مردي كه يكم شبيه چینیا بود و يانتو نام داشت خودشو به ما معرفي كرد و گفت ليدر تور ما در اندونزي است و تا غروب همه جاي جزيره رو به ما نشون مي ده. راستش خيلي بچه با حالي بود چون اول همه بروشور تور رو از مون گرفت تا چيزي از تعهدات تور رو از قلم نندازه!

اولين چيزي كه تو اندونزي نسبت به سنگاپور و مالزي خيلي جلب توجه مي كرد، هواي نسبتا گرم اونجا بود، چراكه با توجه به آفتاب شديد، گرماي هوارو حتي تو ماشين استيشني كه سوارش بوديم  هم  علي رغم روشن بودن كولر حس مي كرديم. نكته ديگه اينكه به هيچ وجه از زرق و برق هاي سنگاپور و حتي مالزي خبري نبود و جاده هاي اطراف پر از خونه هاي درب و داغون همتراز با روستاهاي درجه 4 ايران و مردمي بود كه عمدتا با پوششون معلوم بود كه مسلمونند. البته چون روز غير تعطيل بود تا دلت مي خواست، بچه محصل تو خيابون ول بود.

http://s1.picofile.com/file/7494088488/P1061118.jpg

يانتو گفت كه اندونزي بزرگترين كشور مسلمون جهانه، چراكه از ۲۴۰ ميليون جمعيتش بيش از 85 درصد مسلمونند. البته خود يانتو بودايي بود. و مثل اكثر بودايي ها آدم فوق العاده بي آزار و مثبتي بود كه خیلی هم وجدان كاري داشت.

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز پنجم – قسمت دوم – تدارك سفر به اندونزي

ظهر ديگه تور شهري تموم شده بود و اينجا بود كه بايد دنبال كارهاي تور يكروزه اندونزي مي رفتيم. اول همه كلي پول بايد چنج مي كرديم. تو محله چيني ها به زحمت آدرس صرافي رو پرسيدیم اما وقتي اونجا رسيديم، انگار كوپني، چيزي اعلام شده بود، 7 يا 8 نفر تو صف بودند و با توجه به كند كار كردن متصدي و اتوبوس همسفراي تور كه منتظر مون بودند، قيدشو زديم! سريع به هتل برگشتيم و چون بايد كل برنامه رو دوباره عوض مي كرديم، چراكه ديگه فردا بطور كامل به اندونزي اختصاص مي يافت و در نتيجه عصر بايد برنامه فشرده اي رو دنبال مي كرديم.

دردسرتون نديم  برنامه عصر رو براي جزيره سنتوزا گذاشتيم و گفتيم اگه بشه شب هم نايت سافاري رو مي ريم. خوشبختانه اين بار ديگه به تور فكر نكرديم و در واقع دستامونو رو زانوي خودمون گذاشتيم. چراكه تجربه ليدرهاي مالزي و پولهاي چندبرابري كه گرفته بودند، بدجوري تو ذوقمون زده بود. البته بايد به نتايج ساعت ها وقتي كه تو ايران براي سرچ اينترنتي در مورد مازي و سنگاپور گذاشته بوديم هم اشاره كنيم. اين شد كه سريع به محل قرارمون با امير و خانومش در هتل هيلتون رفتيم و حتي در طي مسير در خيابون اورچاد به زيبايي هاي منحصر به فرد تزئيناتش هم توجه چنداني نكرديم. و  با توجه به تاخير ما امير همونجا تو لابي منتظرمون بود. راستي اين هتل هيلتون عجب هتليه! خوش به حال پاريس هيلتون با اين همه دارايي اش!

راستي حواستون باشه كه توي اكثر هتل هاي بزرگ نماينده شركت هاي توريستي براي تورهاي يك يا چند روزه وجود داره كه معمولا قيمتشون از ليدرهاي ايراني پايين تره! خلاصه خانوم متصدي تور كه از شركت لاگژري بود خيلي خوش اخلاق بود و با خونسردي فرصت داد تا اون ور خيابون پول چنج كنيم. تو اين فاصله سعي كرد چند كلمه فارسي از ما ياد بگیره! بعدش قبل از ثبت نام تور يك روزه باتام اندونزي 2 نكته مهم وجود داشت. اول اينكه بايد مطمئن مي شديم ويزاي سنگاپورمون براي 2بار ورود به اندونزي اعتبار داره كه خوشبختانه رو ويزامون ذكر شده بود كه مي تونيم 2بار وارد سنگاپور بشيم. وگرنه همچي مون تو اونجا جامي موند. دوم اطمينان از گرفتن ويزاي فوري اندونزي بود. خوشبختانه توي ليست حدود 60 كشوري كه مي تونستند ويزاي فوري اندونزي رو در محل ورود با پرداخت 10 دلار بگيرند، ايران هم بود. خدارو شكر خلاصه يه جايي پيدا شد مارو هم تو ليست خواص قرار بده! به هر حال با پرداخت نفري 110 دلار سنگاپور كار ثبت نام تموم شد و قرار شد كه 7.5 صبح بيان هتل كينگ دنبالمون.

حدود ساعت 4 بود كه بالاخره عزممونو جزم كرديم كه به اتفاق بريم جزيره سنتوزا. چون 4 نفر بوديم به نظر رسيد كه بهتره تاكسي سوار شيم چون هزينه مترو براي هر نفر حدود 1.5 تا 2 دلاره! و اين شد كه همون جلوي هتل تاكسي گرفتيم. تو سنگاپور تاكسي ها حق ندارند هرجاي خيابون نگه دارند و  بايد در مكان هاي خاصي نگه دارند. براي مثال جلوي هتل ها معمولا فضاي خاصي براي تاكسي ها قرار داده شده كه معمولا 3 يا 4 تا تاكسي منتظر وايميسته. راستي تاکسی ها در سنگاپور مثل مالزي متقلب نیستند و مسافر را دور شهر نمی چرخونند تا به مقصد برسانند ولی براساس نوع اتومبیل کرایه شون فرق می کند. بیشترین تعداد تاکسی ها نیسان و تویوتای کرون هستند که بسیار فراوان به چشم می خورند و وروديه تاكسي مترشون حدود 2.7 دلاره. در رده های بعدی بنز؛ هوندا و هیوندای به ترتیب فراوانی وجوددارند كه بسته به نوعشون قيمتشون هم فرق ميكنه (فرضا هوندا وروديه اش 3 دلاره). راستی راننده تاکس هاشون اونقدر سیر می خورند که بوی سیر خفه تون میکنه! 2 تا نكته هم بد نيست بدونيد، اول اينكه در ورود به برخي خيابون هاي مركزي وروديه اضافي به هزينه تاكسي تعلق مي گيره كه حدود يكي، دو دلاره و دوم اونكه بعد از ساعت 10 شب يك هزينه فيكس 3 دلاري هم به مبلغ تاكسي متر تون اضافه ميشه. به هر حال هزينه تاكسي ما از خيابون اورچاد تا ويووسيتي حدود 8.5 دلارشد (البته حدود ساعت 4 كه ترافيك كم بود). بدي تاكسي هاي اونجا اونه كه خيلي كند حركت مي كنند و اونقدر پشت چراغ قرمز واميستند كه حالتون بد ميشه!

ادامه دارد ... .