خاطرات سفر به مالزي، سنگاپور – روز هشتم – پايان سفر – سخن پاياني

صبح ساعت 6 درحالي بيدار شديم كه علي رغم تمام خستگي هاي ديروز كمتر از 3 ساعت فرصت استراحت داشتيم. سريع ساكامونو آماد كرديم و فشنگي، آخرين صبحونه هتل فلامينگو مالزي رو خورديم. راستي هتل فلامينگو هم توي همين چند روزي كه ما نبوديم كلي عوض شده بود و  بخاطر كريسمس، همه جاشو تزئين كرده بودند.

http://s1.picofile.com/file/7494091391/P1081158.jpg

اما به هر حال بايد ساعت 7 صبح هتلو ترك مي كرديمو راهي فرودگاه مي شديم. در نتيجه همه چيز بدو بدو شد اما بازم جاي شكرش باقيه كه مثل ديروز ديگه استرس نداشتيم.

حركت در خيابون هاي خالي از سكنه KL (كوالا لامپور) در حاليكه هوا هم باروني بود و خداحافظي با همه خاطرات و خوب و بدي كه طي اين مدت داشتيم برامون سخت بود، به خصوص آنكه به جهت برنامه هاي ديروز عملا حداقل نصف روز اقامتمون در KL رو از دست داده بوديم. راستش قبلا نقشه كشيده بوديم كه خيابون بوكيت بانتانگ و برج KL و معبد چينيا  و چندجاي ديگه شهر رو تو اون نصفه روز ببينيم كه نشد! هرچند اشتياق بازگشت به وطن تا حد زيادي مارو آروم مي كرد. برج هاي دوقلوي KL به همراه برج مخابراتي اونجا كه برج ميلاد رو از روي اون ساختند، تقريبا از همه جاي شهر خودنمايي مي كنه!

از اونجاكه فرودگاه تا شهر خيلي دوره، حدود 40 دقيقه طول كشيد كه اونجا رسيديم و البته همانطور كه قبلا گفته بوديم، ماشا ا ... فرودگاش خودش يك شهر بزرگه! به هر حال خيال سريع تو صف گرفتن كارت پرواز قرار گرفتيم تا خيالمون راحت بشه! بدم چون از قبل نقشه كشيده بوديم كه حتما بستني مك دونالد و هم امتحان كنيم، سراغ خوردن اون رفتيم، هرچند طعمش حداقل به اندازه انتظارمون خوشمزه نبود.

چون ديشب شركت آسپن هاليدي پول اتوبوس سنگاپور رو به رينگيت حساب كرده بود، مجبور شديم با نرخ نه چندان جذاب فرودگاه اين پولو اونجا به دلار تبديل كنيم و با باقيش هم يه آدامس خريديم! راستش به نظر بهتره آدم يكجوري برنامه ريزي كنه كه آخرش ديگه پولي باقي نمونده باشه كه بخواي چنج كني!

http://s3.picofile.com/file/7494091505/P1081161.jpg

پروازمون ساعت 11 به وقت محلي بود و به اين خاطر بايد خيلي منتظر مي مونديم. تو اين فاصله فروشگاه هارو يكم ديد زديم اما قيمتاشون اونقدر بالا بود كه نميشد نزديك خريد شد! 

 
 
 
جالب اونكه آقاي گل محمدي هنوزم اصرار داشت كه پليس صدا كنيم و داستان گرفتاري سنگاپور رو توضيح بديم و ... . اما ما كه ديگه نه حوصله داشتيم، نه حالشو. ضمن اينكه گفتن به پليس مالزي دردي رو دوا نمي كرد چون اين اتفاق تو سنگاپور افتاده بود و ما بايد اونجا پليسو صدا مي كرديم كه دستمون به تور مي رسيد كه متاسفانه اونجا هم اينقدر هول بوديم و از جا موندن از هواپيما وحشت داشتيم كه اصلا به فكرمون نرسيد.
 

طول مسير برگشت به تهران حدود 8 ساعته! در واقع يكم زمان بازگشت طولاني تره! هواپيما هم نسبتا خوب بود اما ما اونقدر خسته و كلافه بوديم كه تحمل 8 ساعت تو هواپيما خيلي كار راحتي نبود!

 

به هر حال اين سفر هم با همه خاطرات خوب و بدش تموم شد. جدا از تما لحظات شاد و ديدني هايي كه ديديم و فارغ از همه تنش ها و استرس ها، تصور مي كنيم كه نسبت به 10 روز قبل خيلي به تجربياتمون زياد شده! ياد گرفتيم كه چطور در مقابل حوادث پيش بيني نشده مثل آقا و خانوم گل محمدي خونسرد باشيم و از لحظاتمون استفاده كنيم و آرزو كرديم 20 يا 30 ساله ديگه ماهم مثل اونها عاشقانه همديگر رو دوست بداريم و بتونيم در كنار هم تجربه هاي تازه و جديد رو با خلق لحظات شيرين و به يادموندني تر دنبال كنيم.

 

هنوز هم  يادآوري خاطرات اين سفر برامون لحظات شيريني رو رقم ميزنه و اين شد كه تلاش كرديم تا با نوشتن اونها، اول فرصت لذت بردن از يادآوري دوباره خاطراتمونو داشته باشيم. ثانيا شايد اين تجارب اندك ما، كمكي هرچند كوچك به هوطنامون در سراسر دنيا باشه كه قصد دارند به اين كشورها سفر كنند.

خاطرات سفر به مالزي و سنگاپور – روز هفتم – قسمت دوم - سرگرداني و استرس

نمي دونيم تا بحال براتون اتفاق افتاده كه از هواپيما يا اتوبوس توي شهر غريب اونم وقتي جايي رو براي خوابيدن نداريد و كسي رو نمي شناسيد، جا بمونيد. اميدواريم هيچ وقت تجربه نكنيدش چون اصلا چيز جالبي نيست. اما به هر حال خوبي سفر همين تجربه هاست كه آدم رو براي تحمل و حل مشكلات بزرگتر زندگي آبديده تر مي كنه!

خلاصه تازه بعد از اينكه اتوبوس رو از دست داديم، آقاهه كه پول تاكسي رو حساب كرده بود به جونمون افتاد كه بايد 5 دلار منو بديد. راستش ماهم از اين موضوع كه اشتباه او باعث شده بود، آخرين شانس رسيدن به اتوبوس رو از دست بديم، خيلي شاكي بوديم، اما آقاي گل محمدي حتي تو اون زمان هم حس شوخي رو از دست نداده بود و گفت كه بابا مگه نمي بينيد بيچاره تپله، مي خواد بره مك دونالد ساندويچ بخوره! پولشو بدين. نهايتا بهش گفتيم كه درصورتي پول مي ديم كه با RMG تماس بگيره و ما بدونيم تكليفمون چيه! اما با اينكه يارو زنگش رو زد اما نتيجه اي حاصل نشد الكي به ما گفت اتوبوستون اومده دنبالتون بريد جلو هتل خلاصه ما رو پيچوند و 5دلارش رو گرفت و رفت!

راستش توي شرايط اين چنيني، تصميم گيري و انتخاب درست خيلي سخته، چون به واقع مخ آدم درست كار نمي كنه كه چيكار بايد بكنه! اولش سعي كرديم تا به راننده هاي ماشين هاي RMG موضوع رو بگيم اما بعدش متوجه شديم كه فايده اي نداره! اونا هركدوم دنبال مسافراي خودشون اومده بودن و مي گفتن ربطي به ما نداره. بعد هم 10 دلار داديمو كارت اعتبار تلفن خريدم تا با مهسا ليدري كه مارو در تور نيمروزي سنگاپور همراهي كرده بود، موضوع رو بگيم، اما متاسفانه اونم نتونست كمكي بكنه!  اصلا معلوم نبود خوابه مسته چيه هرچي بهش گفتيم  نمي گرفت. نهايتا شارژمون هم تموم شد و مونديم حيرون كه چيكار كنيم. اگه جمعه نبود شايد تماس با تهران و آژانسي كه مارو به اين تور فرستاده بود بهترين راه بود، هرچند حتي اين موضوع هم اون موقع به ذهنمون نرسيد!

بعدش با كمك دربون هتل كه آدم با معرفتي بود رفتيم سراغ دفتر بليط فروشي ايرباس، اما متصدي اونجا آب پاكي رو ريخت رو دستمونو و گفت كه ديگه تا فردا هيچ اتوبوس ديگه اي به مقصد مالزي ندارند! ماهم انگار دنيا روسرمون خراب شده، چراكه اگه تا فردا صبح به مالزي نمي رسيديم، پرواز تهرانمونو هم از دست داده بوديم!  از خانومه پرسيديم كه چه ميتونيم بكنيم و بليط هاي هواپيماي فردا رو نشونش داديم، اونم پس از كلي تلاش گفت كه شايد بتونه براي شب به مالزي برامون پرواز هواپيما بگيره!

ما تاحدي رضايت داشتيم كه با پرداخت نفري حدود 100 دلار با هواپيما بريم اما آقاي گل محمدي راضي نبود مضافا به اينكه هيچكدوممون نمي تونستيم RMG رو ببخشيم. اين شد كه از خانومه خواستيم تا با RMG تماس بگيره و كسب تكليف كنه. بنده خدا خيلي معرفت داشت و با اينكه هيچ وظيفه اي در اين خصوص نداشت، چندين بار تماس گرفت و حدود نيم ساعت وقت گذاشت تا نهايتا RMG ها گفتند كه برامون بليط گرفتند و ماشين مي فرستند دنبالمون.

با ماشين شركت RMG به منطقه اي در شهر رفتيم كه ظاهرا گاراژ ماشين ها بود و بافتش با مركز سنگاپور كه فوق العاده شيك بود تفاوت فاحشي داشت. اونجا راننده RMG گفت كه پول خريد بليط با خودمونه و ما ناچارا نفري 30 دلار براي اتوبوس ساعت 7 شب پول پرداخت كرديم. هرچند بازم جاي شكرش باقيه كه امكان رفتن به مالزي رو داشتيم!

حدود يكي دوساعتي تا حركت اتوبوس مونده بود كه سعي كرديم گشتي در منطقه بزنيم، اما پاساژا در مقايسه با مركز شهر خيلي محقر بودند و البته چون اكثر مغازه ها بسته بودند، يكمم ترسناك بودند! نهايتا زمان به كندي گذشت تا ساعت 7 كه با سوار شدن به اتوبوس و حركت به سمت مالزي يكم آروم شديم. نكته قابل توجه و شايد عبرت آموز براي ما رفتار آقا و خانوم گل محمدي در طول اين مدت بود، چراكه همواره هردوشون آروم و خونسرد بودند و حتي تو اوج عصبانيت و نگراني ما شوخي رو فراموش نمي كردند!

بعدا به ذهنمون رسيد كه ايكاش همون اول ماجرا و ساعت 2 با پليس تماس مي گرفتيم و از بي مسئوليتي RMG شكايت مي كرديم، اما متاسفانه ديگه دير شده بود، هرچند آقاي گل محمدي حتي تا زمان پرواز به تهران هم چندبار پيشنهاد داد كه شلوغ كنيم و پليس مالزي رو صدا كنيم و ... . اما ما بيشتر نگران از دست دادن پرواز به تهران و معطلي هاي مربوط به اون بوديم.

در طي مسير بازگشت به مالزي بازهم يكبار اتوبوس نگه داشت، اما متاسفانه، چون ساعت از 10 گذشته بود، تقريبا همه فروشگاهها بسته بودند و ماهم نتونستيم براي خونه سوغاتي بخريم. البته توي تنها سوپرماركت بين راه فقط چندتا شير چايي خريديم.

تو مالزي به زارا (ليدرمون) Sms داديم و سپس او زنگ زد و اولش دست بالا رو گرفت كه كم نياره و گفت مقصر خودتونيد، اما اينجا بود كه آقاي گل محمدي داغ كرد و يكم داد زدن و تهديد نتيجه داد و نهايتا وقتي حدود 1 شب رسيديم KL اومدن دنبالمون و مارو به هتل فلامينگو رسوندند و حتي پول اتوبوس سنگاپور تا مالزي رو هم حساب كردند. البته آقاي گل محمدي تازه پليس بازيش گل كرده بود و قصد داشت كه پليس بياره اما ما اونقدر خسته بوديم كه عذر خواستيم  و او رو همراهي نكرديم!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز هفتم –  قسمت اول - جاموندن از اتوبوس مالزي

اول صبح بازم نسبتا زود از خواب پريديم و اين بار اول همه سعي كرديم ساك و ببنديم. هرچند به نظر مي اومد كه ساعت برگشتمون يكم عقب افتاده. با اين حال پس از صبحونه آخر در هتل كينگ ديگه كار خاصي نداشتيم و چون تا ظهر وقت داشتيم، مايل بوديم كه از وقتمون درست استفاده كنيم.

پس از ورانداز هتل و ديدن امكانات ورزشي، استخر و سونا و ... كه ما هيچ وقت فرصت استفاده از اونا رو پيدا نكرديم، نهايتا براي آخرين بار به قصد گشت شهر از هتل خارج شديم و مطابق انتظار وسيله حركت اتوبوس هتل و مقصدمون خيابون اورچاد بود.

http://s1.picofile.com/file/7494091070/P1071153.jpg

گشت در خيابون اورچاد با توجه به زرق و برق زيادي كه داره حتي تو روز هم خالي از لطف نيست، هرچند با توجه به گرماي هواي شرجي و جذابيت هايي كه حضور پررنگتر مردم داره، شايد گشت دم غروب و شب تو اونجا خيلي دلچسب تر باشه. يكمم پول خورد سنگاپوري هم داشتيم كه بهتر ديديم اونا رو هم خرج كنيم و اين شد كه بستني هاي اونجارو هم امتحان كرديم.(البته از نوع ارزونتريناش). بستني انبه اش نسبتا خوشمزه و مزش جديد بود، قيمت بستني هاي معمولي در اونجا حدود 1 تا 2 دلاره سنگاپوره كه طبيعتا از ايران گرونتره.

ظهر هم به هتل برگشتيم و با برداشتن ساك و تسويه حساب با هتل سر ساعت 12 در لابي منتظر مونديم. RMG بازم برامون پيغام گذاشته بود كه ساعت 12.5 مي ياد دنبالمون و البته يكم هم زودتر اومد و مارو برد و نزديك هتلي پياده كرد و سپس گفت كه همينجا منتظر باشيد تا حدود 1 يا 1.5 اتوبوسي به نام AIR BUS مي ياد دنبالتون! آقاي گل محمدي و خانومشم اونجا منتظر بودند و با ديدن اونا همونجا باهم وايساديم. اما متاسفانه هرچي وايساديم از اتوبوس خبري نشد! حدود ساعت 1.40 بود كه بالاخره نگران شديم و تصميم گرفتيم تا از رسپشن هتل بپرسيم كه آيا اتوبوس مي ياد؟ اينجا بود كه با طرح سئوال و شنيدن پاسخ يكدفعه رنگمون مثل گچ سفيد شد!

از قرار چند روزيه كه ديگه ايستگاه اتوبوس عوض شده و ديگه اونجا كسي رو سوار نمي كنند! به عقلمون رسيد كه بريم سراغ نمايند RMG كه معمولا در گوشه هاي هتل قرار دارند، ما داشتيم تلاش مي كرديم كه موضوع رو براي طرف تشريح كنيم  و جالب اونكه آقاي گل محمدي كه شايد در مجموع 4 يا 5 كلمه انگليسي بيشتر نمي دونست، در وسط مكالمات يكدفعه يك كلمه انگليسي مي انداخت كه يارو قاطي مي كرد و دوباره مجبور مي شديم ماجرا رو از اول تعريف كنيم!

در دسرتون نديم، خانومه از هتل زنگ زد و گفت كه براتون اتوبوسو نگه داشتيم و چون دير شده بهتره منتظر ماشين تور نمونيد و با تاكسي خودتون بريد اونجا و اين شد كه ما سراسيمه بدون تلف كردن وقت راهي شديم و جلوي در اولين تاكسي رو گرفتيم و به يارو حالي كرديم كه كجا مي خوايم بريم!

از شانس بد ما راننده عقل درست و حسابي نداشت و تازه خوشمزگي اش گل كرده بود و هي سعي مي كرد تا چرت و پرت بگه و بخنده، تو اين گير و وير فكر كنيم هرچي چراغ قرمز تو سنگاپورم بود جلومون قرار گرفت و اين شد كه با اعصاب خوردي و تاخير رسيديم، البته تو خيابون يه اتوبوس ايرباس ديديم كه به نظر همون اتوبوس ما بود اما تا بتونيم به اين راننده خل و چل حالي كنيم كه ماشينو نگه داره، كلي طول كشيد! اما وقتي راننده پيچيد تو اون خيابون پشتي كه نگه داره، پازل بدبياري هاي ما تكميل شد، چراكه آقا و خانومي كه ظاهرا ليدر تور بودند و ظاهرا منتظر مسافر جلوي تاكسيمونو گرفتند و حتي آقاهه پريد و كرايه تاكسي رو هم حساب كرد! و ما هم از همه جا بي خبر فكر كرديم، بنده خداها چقدر مسئوليت پذيرند و سريع مي خواند مارو راهي كنند.

اما دردسرتون نديم، تازه مشكلات شروع شده بود چراكه فهميديم اونا منتظر مسافرشون براي عظيمت به سنتوزا بودند و در نتيجه يك اشتباه ساده همه چيز رو به هم ريخت و بعدش دربون هتل روبرو خبر بد رو كه حكايت از رفتن اتوبوس بود به ما داد! حالا ديگه كم كم داشتيم عمق فاجعه رو باور مي كرديم و با توجه به برنامه پرواز صبح فردا به تهران، بيشتر نگران شديم!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به  سنگاپور – روز ششم – قسمت چهارم – گشت شب آخر سنگاپور

در مسير برگشت به سنگاپور هوا يكم باروني بود و دريا خشمگين، به اين خاطر همون طبقه پايين كشتي مونديم، مضافا به اينكه يكم خسته هم بوديم. در ورود به سنگاپور همون چيزي كه نگرانش بوديم اتفاق افتاد، افسر گذرنامه كه يكم ناشي بود با ديدن نام ايران ترسيد و مارو به اتاق رئيسش هدايت كرد اما خوشبختانه برخوردشون خوب بود و گفتند كه نگران نباشيد و ظرف كمتر از 10 دقيقه براي بار دوم وارد سنگاپور شديم.

پس از كمي معطلي راننده لاگژري تور اومد و پس از اينكه فهميديم بازم براي نايت سافاري ديرشده و با توجه القاعات منفي دوستان و ليدرهاي قبلي كه مي گفتند اونجا تو شب هيچ چي جز چشم حيوونها پيدا نيست و حيوونا از نور پرژكتورا مي ترسن، قيد اونجارو زديم  اما بعد ماهم با يك تير 2 نشون زديم و از راننده خواستيم بجاي هتل مارو به ايستگاه سوار شدن به قايق هاي تفريحي رودخونه سنگاپور در داخل شهر  كه اسمش Clarke Quay  هستش ببره. نزديك اونجا هتل قشنگي به نام پارك هتل هم بود. نهايتا با پرداخت حدود 10 يا 13 دلار سوار قايق هاي تفريحي شديم و كلي توريست ديگه هم مارو همراهي كردند. بعد از دقايقي رفتيم قسمت سرباز كه به نظر هوا و منظره اش خيلي بهتر بود. عبور از بين آسمون خراش هاي سنگاپور و مناظر زيباي دوطرف رودخونه كه پر از رستورانهاي قشنگ و پر زرق و برق بود كه صندليهاشونو دو طرف رودخونه چيده بودن حس خوبي رو القا مي كرد و البته علي رغم زيبايي هاي شب، شايد بد نبود تو روز هم اونجارو بازديد مي كرديم. خلاصه با رسيدن به دهانه ورودي نزديك مجسمه مرلاين، و مشاهده اون، قايق دور زد و مسير رو دوباره برگشت كه كل اين ماجرا حدود 25 تا 30 دقيقه طول كشيد.

http://s1.picofile.com/file/7494090428/P1071148.jpg

پس از ترك قايق دستمونو تو جيبمون كرديمو و ديديم  كه اي دل غافل پول چنج نكرديم. ساعت حدود 9 بود و ما هنوز عمق فاجعه رو درك نكرده بوديم. به اين خاطر قدم زنان خيابون نزديك محل پياده شدن از قايق رو طي كرديم. در يكي از اين خيابون ها  كوچه اي بود كه متاسفانه اسمش رو فراموش كرديم،  كلي رستوران و كافه داشت كه هر كدوم طرح جالبي داشتند. مثالا يكيش مدل بيمارستان بود. صندلي ياش ويلچري بودند و نوشيدني ها رو تو سرم ريخته بودن كه افراد از اون مي نوشيدند! خلاصه هر كدوم از رستورانا تو اون كوچه يه شكل عجيب و ابتكاري داشتن كه ديدنش خالي از لطف نبود.

سعي كرديم با بازكردن نقشه هامون ، بتونيم جامون پيداكنيم اما يكم دور خودمون چرخيديم و يكم هم با سر به هوايي به تماشاي بازي هاي اطراف رودخونه مشغول شديم كه يكيشون شبيه بانجي جامپينگ بود با اين تفاوت كه  سوار يه كابين مي شدي  كه به سه تا دكل وصل بود و بعد يه دفعه از ارتفاع 30 يا 40 متري كابينو رها مي كردن كه با سرعت ه اون سمت رودخونه پرتاب مي شد و ... . بعدش سعي كرديم در داخل خيابون و چندتا فروشگاه صرافي پيدا كنيم اما هرچي بيشتر گشتيم، كمتر يافتيم! آخرش از گشنگي و خستگي بي حال شده بوديم اما حتي به اندازه كافي پول نداشتيم تا پول تاكسي بديم! تو اين حين در كنار يه صرافي كه بسته بود زن هندي تبار فروشنده اي پيشنهاد چنج كردن پول رو داد اما خيلي دندون گرد بود. مي خواست حدود 15 درصد پورسانت ورداره كه ما گفتيم حتي اگه از گشنگي هم بميريم، حاضر نيستيم پول زور وديم!

آخرش بعد از یکساعت گشتن وارد يك فروشگاه بزرگ شديم و پرسان پرسان صرافي رو در زير زمين پيداكرديم كه بطور معجزه آسا با اينكه ساعت 10 شب بود و تابلوش ساعت كار رو 9 اعلام كرده بود، باز بود. با اينكه نرخش يكم پايين بود اما چاره اي نبود و مقداري پول چنج كرديم تا حداقل شام و پول تاكسي در بياد! از اونجا مستقيما به مك دونالد رفتيم و سعي كرديم يكم شكممونو سير كنيم تا بتونيم شب راحت بخوابيم. خوبی رستوران های مک دونالد در مالزی و سنگاپور اینه که غذاهاش حلالهَ البته تو مالزی تقریبا همه رستوران ها این وضعیت رو دارند اما تو سنگاپور کار به این راحتی نیست.در نهايت با آرامش خيال تاكسي گرفتيم و به سمت هتلمون حركت كرديم تا اين روز پر ماجرا كه در واقع آخرين روز قابل استفاده واقعي جهت بازديد از سنگاپور بود رو به پايان برده باشيم. اما وقتي هتل رسيديم با تماس تلفني از RMG روبرو شديم  كه گفت برنامه حركت به مالزي  كه قرار بود 9.5 صبح باشه با تاخير در ساعت 12.5 فردا انجام ميشه!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز پنجم – قسمت سوم – جزيره سنتوزا

ويووسيتي بندري است كه ورود و خروج از سنگاپور رو از راه دريا فراهم ميكنه، اما وقتي شما وارد اونجا ميشيد، بيشتر شبيه يه مركز تجاري شيكه. ما از قبل مي دونستيم كه طبقه 3 محل سوار شدن مونو ريل جزيره سنتوزاست، به اين خاطر با پله برقي بالا رفتيم. بليط منوريل سنتوزا كه شامل رفت و برگشت بود حدود 3 دلار سنگاپوره و شامل ورودي جزيره هم ميشه. در طبقه 3 چندتا غرفه هم هست كه فروشنده بليط هاي بازي ها و تفريحات داخل جزيره با تخفيف و به صورت پكيج هستند. فرضا با پرداخت 39 يا 49 دلار امكان استفاده از 4 يا 5 آپشن با كمي تخفيف فراهم بود اما با يكم بررسي خيلي از اون بازي ها و تفريحات برامون جذاب نبود و از اونجايكه وقتمون هم كم بود قيد خريد پكيج رو زديم و تصميم گرفتيم تو خود جزيره هركدوم از تفريح ها رو كه دوست داشتيم انتخاب كنيم. جالبه كه سلايقمون با امير و خانومش خيلي نزديك بود!

جزيره سنتوزا بسيار به سنگاپور نزديكه بطوريكه در كمتر از 15 دقيقه به مقصد مي رسيد. نكته جالب كه تو منوریل علاوه بر مناظر زيبا به چشممون اومد، چندتا راهب بودايي بودند كه با لنگهای نارنجی رنگ همسفرمون شدن. راستش از اينكه ما هم مي تونستيم با يه پل 2 كيلو متري قشم رو به بندرعباس وصل كنيم تا مثل اونجا هم ماشينرو بشه و هم قطار، يكم آزار دهنده بود.

داخل جزيره هم قطارهاي فانتزی وجود دارند كه ميشه با توجه به رنگشون و نقشه راهنمايي كه در ويوو سيتي وجود داره، به محل مورد نظر رسيد. اما ما ترجيح داديم كه با پياده روي يكم حس كنجكاوي مونو بيشتر ارضاء كنيم. اين شد كه اول همه به سمت حوضچه ها و شير سنگي (مرلاين) كه مشابه نماد سنگاپور بود رفتيم. این مجسمه نشانگر یک سر شیر با تنه ماهی می باشد که می توانید با آسانسور به سقف آن (روی سر شیر یا دهان شیر) بروید و از ارتفاع زیاد اطراف را بازدید نمایید.

http://s1.picofile.com/file/7494085585/P1051050.jpg

همچنین در این منطقه پارک پروانه ها و پرندگان نیز قرار دارند. در این بخش برج ببر نیز قرار دارد که شامل یک سالن شیشه ای است که پس از سوار شدن علاقمندان به ارتفاع برده می شود و به دور محور خود می چرخد تا بتوانید تمام اطراف جزیره را ببینید. اينجا مثل اينكه پاتوق هم هست چون علاوه بر دختر پسرهايي كه پلاس بودند، يه عروس و داماد با فيلمبردارشون اينور اونور مي دويدند تا بتونند آلبوم عكس و فيلمشونو تكميل كنند. بيچاره عروسه كلي عرق كرده بود و اونقدر با سرعت اينور اونور مي رفت كه دنباله لباسش زير پاي خانوم امير گير كرد و پاره شد و داماده يكم چشم غره به ما رفت!

با دنبال كردن تابلوهاي راهنما و نقشمون به منطقه مورد نظرمون كه سينما چها ربعدي بود رسيديم. البته چون هوا گرم بود فوق العاده تشنه بوديم و مجبور شدیم برای یه بطری نیم لیتری 2.5 دلارپول بدیم! به نظر شايد بد نباشه با خودتون يه كوله سبك و كمي آب ببريد.

پس از خريد بليط 18 دلاري سينما چهاربعدي و انتظار براي شروع فيلم، اولش به هممون يك عينك دودي دادند. فيلم هم دزدان دريايي كارائيب بود. راستش تعريف كردن حس و حال اونجا خيلي سخته اما ما كه تا حالا تجربه اش نكرده بوديم. همه چي اونقدر واقعي بود كه انگار داشت با ما برخورد مي كرد و ناخودآگاه واكنش نشون مي داديم. جالب اونكه افكت هم داشت، فرضا تو يه صحنه وقتي زمين پر از عقرب و مار شد، يكدفعه حس كرديم يه چيزایي به پاهامون برخورد كرد و البته بد فهميدیم  باده که به صورت سوزنی به پاهامون میزدن. و يا تو صحنه اي ديگه به صورتمون آب پاچيد و صندلي ها هم تکون می خوردن! دردسرتون نديم خيلي معركه بود!

بعدشم چندتا بازي ديگرو از نزديك ديديم كه خيلي برايمون جذاب نبود و  حتي كنار ساحل كوچكي كه براي شنا بود هم قدمي زديم اما خيلي دور نشديم چون بليط كنسرت Song of the sea  رو به قيمت 10 دلار خريده بوديم و اون تنها در 2 سانس 7 و 8 شب برگزار مي شد.

هميشه براي هر سفر نقطه اوجي وجود داره و مواردي هستش كه تو هيج جاي ديگه تجربه نكرديد و خيلي لذت برديد. به نظر مي ياد نقطه اوج و خاطره انگيز ترين موضوع سفر ما به سنگاپور هم همين سرود دريا باشه. به اين خاطر اينجارو به هيچ وجه از دست نديد.

http://s1.picofile.com/file/7494085692/P1061059.jpg

ماجراش از اين قراره كه پس از آنكه روي سكوهاي استاديومي كنار دريا جمعيت جمع مي شند، به محض تاريكي هوا برنامه شروع ميشه. اولش يك گروه موزيكال وارد مي شند كه با خوندن آهنگ هاي مهيج و شاد حس و حال خوبي رو ايجاد مي كنند  و درست در اين زمان فواره هاي بزرگ پشت دريا راه مي افتند و  با تصاوير سه بعدي انيميشني روي فواره ها و نور پردازي عالي، شاهد يكي از مهييج ترين شوهاي داستاني هستيد كه آخرش هم با نورپردازي آتشين در آب به پايان مي رسه. نكته جالب ديگه فروشنده هاي عروسك و نوشابه ها هستند كه هركدومشون كلاه قشنگ شب نمايي رو سر كردند كه در تاريكي شب اين شب تاب ها فوق العاده رخ نمايي مي كنه.

http://s3.picofile.com/file/7494085806/P1061062.jpg

وقتي شو به پايان مي رسه، در حاليكه هنوز تو حال و هواي اون  هستيد، شاهد هجوم جمعيت به سمت ايستگاه منو ريل هستيد و ديگه كسي بليط نمي ده! البته قطارها خيلي سريع پشت هم مي يان و همه رو  سوار مي كنند. اما مشكل وقتيه كه مي رسيد به ويو سيتي. اونقدر جمعيت زياده كه صف تاكسي طولاني ميشه ما اول يكم دور شديم تا شايد مثل ايران تو خيابوناي اطراف تاكسي پيدا كنيم اما نشد! آخرش سوار مترو شدیمو تا خيابون اورچاد اومديم. راستي همونجور كه قبلا گفتيم تو ايستگاه خريد بليط به صورت دستگاههاي اتوماتيك هستش. يادتون باشه آخر مقصد بازم بريد سراغ دستگاه و با پس دادن كارت، يكم پولي كه به صورت وثيقه نگه داشته رو پس بگيريد.

شب خيلي خسته بوديم اولش دوست داشتيم تا به نايت سافاري بريم اما بعد با كمي پرسجو فهميديم كه خيلي دير شده و به اونجا نمي رسيم. در نتيجه پس از خداحافظي با امير و خانومش اول در مك دونالد شاممونو صرف كرديم و بعدش در خيابون اورچاد به قدم زدن پرداختيم. خيابون اورچاد خيابون معروف سنگاپوره كه پر از مراكز تجاري و هتل هاست. چون كريسمس نزديك بود، اونقدر تزئينات اونجا قشنگ بود كه شايد ساعت ها وقت مي خواست تا با دقت اين تزئينات قشنگو تماشا كنيم و اين شد كه بدون توجه به گذر زمان تا حدود ساعت 11 بي وقفه قدم زديم و از مناظر اطراف و هواي مطبوع اونجا نهايت لذت رو برديم و آخرشم با تاكسي به هتل برگشتيم.

http://s1.picofile.com/file/7494086127/P1061065.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494086662/P1061066.jpg

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز پنجم – قسمت دوم – تدارك سفر به اندونزي

ظهر ديگه تور شهري تموم شده بود و اينجا بود كه بايد دنبال كارهاي تور يكروزه اندونزي مي رفتيم. اول همه كلي پول بايد چنج مي كرديم. تو محله چيني ها به زحمت آدرس صرافي رو پرسيدیم اما وقتي اونجا رسيديم، انگار كوپني، چيزي اعلام شده بود، 7 يا 8 نفر تو صف بودند و با توجه به كند كار كردن متصدي و اتوبوس همسفراي تور كه منتظر مون بودند، قيدشو زديم! سريع به هتل برگشتيم و چون بايد كل برنامه رو دوباره عوض مي كرديم، چراكه ديگه فردا بطور كامل به اندونزي اختصاص مي يافت و در نتيجه عصر بايد برنامه فشرده اي رو دنبال مي كرديم.

دردسرتون نديم  برنامه عصر رو براي جزيره سنتوزا گذاشتيم و گفتيم اگه بشه شب هم نايت سافاري رو مي ريم. خوشبختانه اين بار ديگه به تور فكر نكرديم و در واقع دستامونو رو زانوي خودمون گذاشتيم. چراكه تجربه ليدرهاي مالزي و پولهاي چندبرابري كه گرفته بودند، بدجوري تو ذوقمون زده بود. البته بايد به نتايج ساعت ها وقتي كه تو ايران براي سرچ اينترنتي در مورد مازي و سنگاپور گذاشته بوديم هم اشاره كنيم. اين شد كه سريع به محل قرارمون با امير و خانومش در هتل هيلتون رفتيم و حتي در طي مسير در خيابون اورچاد به زيبايي هاي منحصر به فرد تزئيناتش هم توجه چنداني نكرديم. و  با توجه به تاخير ما امير همونجا تو لابي منتظرمون بود. راستي اين هتل هيلتون عجب هتليه! خوش به حال پاريس هيلتون با اين همه دارايي اش!

راستي حواستون باشه كه توي اكثر هتل هاي بزرگ نماينده شركت هاي توريستي براي تورهاي يك يا چند روزه وجود داره كه معمولا قيمتشون از ليدرهاي ايراني پايين تره! خلاصه خانوم متصدي تور كه از شركت لاگژري بود خيلي خوش اخلاق بود و با خونسردي فرصت داد تا اون ور خيابون پول چنج كنيم. تو اين فاصله سعي كرد چند كلمه فارسي از ما ياد بگیره! بعدش قبل از ثبت نام تور يك روزه باتام اندونزي 2 نكته مهم وجود داشت. اول اينكه بايد مطمئن مي شديم ويزاي سنگاپورمون براي 2بار ورود به اندونزي اعتبار داره كه خوشبختانه رو ويزامون ذكر شده بود كه مي تونيم 2بار وارد سنگاپور بشيم. وگرنه همچي مون تو اونجا جامي موند. دوم اطمينان از گرفتن ويزاي فوري اندونزي بود. خوشبختانه توي ليست حدود 60 كشوري كه مي تونستند ويزاي فوري اندونزي رو در محل ورود با پرداخت 10 دلار بگيرند، ايران هم بود. خدارو شكر خلاصه يه جايي پيدا شد مارو هم تو ليست خواص قرار بده! به هر حال با پرداخت نفري 110 دلار سنگاپور كار ثبت نام تموم شد و قرار شد كه 7.5 صبح بيان هتل كينگ دنبالمون.

حدود ساعت 4 بود كه بالاخره عزممونو جزم كرديم كه به اتفاق بريم جزيره سنتوزا. چون 4 نفر بوديم به نظر رسيد كه بهتره تاكسي سوار شيم چون هزينه مترو براي هر نفر حدود 1.5 تا 2 دلاره! و اين شد كه همون جلوي هتل تاكسي گرفتيم. تو سنگاپور تاكسي ها حق ندارند هرجاي خيابون نگه دارند و  بايد در مكان هاي خاصي نگه دارند. براي مثال جلوي هتل ها معمولا فضاي خاصي براي تاكسي ها قرار داده شده كه معمولا 3 يا 4 تا تاكسي منتظر وايميسته. راستي تاکسی ها در سنگاپور مثل مالزي متقلب نیستند و مسافر را دور شهر نمی چرخونند تا به مقصد برسانند ولی براساس نوع اتومبیل کرایه شون فرق می کند. بیشترین تعداد تاکسی ها نیسان و تویوتای کرون هستند که بسیار فراوان به چشم می خورند و وروديه تاكسي مترشون حدود 2.7 دلاره. در رده های بعدی بنز؛ هوندا و هیوندای به ترتیب فراوانی وجوددارند كه بسته به نوعشون قيمتشون هم فرق ميكنه (فرضا هوندا وروديه اش 3 دلاره). راستی راننده تاکس هاشون اونقدر سیر می خورند که بوی سیر خفه تون میکنه! 2 تا نكته هم بد نيست بدونيد، اول اينكه در ورود به برخي خيابون هاي مركزي وروديه اضافي به هزينه تاكسي تعلق مي گيره كه حدود يكي، دو دلاره و دوم اونكه بعد از ساعت 10 شب يك هزينه فيكس 3 دلاري هم به مبلغ تاكسي متر تون اضافه ميشه. به هر حال هزينه تاكسي ما از خيابون اورچاد تا ويووسيتي حدود 8.5 دلارشد (البته حدود ساعت 4 كه ترافيك كم بود). بدي تاكسي هاي اونجا اونه كه خيلي كند حركت مي كنند و اونقدر پشت چراغ قرمز واميستند كه حالتون بد ميشه!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز پنجم – قسمت اول – گشت شهري سنگاپور

صبح برنامه فشرده اي رو پيش رو داشتيم و به اين خاطر زود بيدار شديم. البته بايد اضافه كنيم كه تقريبا با اختلاف زماني اونجا كنار اومده بوديم و خيلي سختمون نبود. براي صبحونه پايين رفتيم و با توجه به فضاي كوچك رستوران، ميزخالي كم بود. اونجاهم صبحونه نسبتا پرو پيمون بود و همه چي براي خوردن بود. جالب اينكه در سنگاپور هم مثل مالزي در ميز صبحونه برنج پخته هم در ظرفهايي كه درش دمكني داشت سرو مي شد. فكر كنم امروزه حتي توشمال كشورمونم ديگه كسي صبحونه برنج نمي خوره! متاسفانه چاي در اونجا خيلي خوب دم نميشه و اونقدر مي جوشوننش كه تلخ ميشه! اما بازم بايد اعتراف كنيم كه شيرني جاتشون حرف نداره!

خلاصه تو لابي منتظر بوديم تا دنبالمون بياند، اما چون تا اون موقع كسي خبري نداده بود خيلي از اومدنشون مطمئن نبوديم و يكم تاخير داشتند. البته دربون هتلمون كه پيرمردي هندي تبار بود معرفت به خرج داد و با اونجا تماس گرفت تا خيالمون راحت بشه! حدود 9.5 اتوبوس اومد يك خانوم چاق كه سنگاپوري بود به نام سوزان با یه دختر جون ايروني كه اسمش مهسا بود به ما خوشامد گفتند. وقتي سوار اتوبوس شديم ديديم امير و خانومش با آقا و خانوم گل محمدي هم حضور داشتند. ليدر محلي خيلي سعي مي كرد شوخي كنه. از اين عادت ليدرهاي خارجي خيلي خوشمون مي ياد كه تمام تلاششونو براي خوش گذشتن به مسافر مي كنند. خلاصه اينكه قرار شد توي تور نيمروز 4 جارو به ما نشون بدند.

اولش بردنمون باغ اركيده كه خيلي جالب بود. جالبتر اونكه مي شد با پرداخت 10 هزار دلار سنگاپور، يك گل پيوندي به اسم خودمون ثبت كنيم. خيلي از آدم هاي دنيا گل خودشونو دارند . از كوفي عنان تا فرح پهلوي و ... . (هر دلار آمريكا تقريبا حدود 1.3 دلار سنگاپوره).

http://s1.picofile.com/file/7494083973/P1050987.jpg

توي اين زمان وقتي داشتيم تو باغ حال مي كرديم، همسفرمون امير بروشور تورهاي يك روزه هتل هيلتون كه توسط شركت لاگژري (LUXURY) برگزار مي شد رو نشون داد. در اونجا با تور يك روزه اندونزي مواجه شديم كه به شدت مارو به فكر انداخت كه اگه ميشه يه سر اونجا هم بريم. پيشنهاد امیر با استقبال ما مواجه شد و قرار شد كه ظهر پيگير كار بشيم.

بعد از اون مارو بردند به يك جواهر فروشي معروف. اول ماه تولدامون پرسيدند تا به اين بهانه خاممون كنند و از شون تيكه جواهر ماه تولدمون بخريم. راستش با ديدن پلاك نسبتا سنگين و قيمت حدود 85 دلاري كمي مشكوك شديم چراكه به نظر قيمت طلا حتي تو تهرون هم گرونتر از اونا بود. آخرش كاشف به عمل اومد كه اين پلاك ها فقط وسطش طلاست و بقیش نقره است! هرچي اونا اصرار مي كردند كه بخريد به خرج ما نرفت، البته همسفرامون بالاخره تسليم شدند و يه چيزايي خريدند.

مجسمه اصلي شير سنگي كه در كنار رودخانه مركزي شهر بود، نماد كشور سنگاپور به شمار مي ياد. مثل اينكه اصلا سنگاپور كلا به معناي شير هستش. ماجرا از اين قراره كه پادشاه اندونزي صدها سال قبل در دريا مي گذشته كه اين جزيره رو پيدا مي كنه و درونجا حيووني شبيه شير پيدا مي كنه. شیر به زبون اونا میشه سینگا و پورا هم یعنی شهر. یعنی شهر شیر.

http://s3.picofile.com/file/7494084301/P1051020.jpg

كنار مجسمه با اسكله كوچكي در دل رودخونه پيش رفته و ديدن مجسمه شيري كه از دهنش آب فواره مي زنه و شهر سنگاپور از اونجا خالي از لطف نيس! بيشتر توريست ها اونجا جمع مي شند و عكس هاي خوش منظره مي گيرند.

نزديك اونجا ساختمون كنفرانس هاي بزرگ سنگاپوره كه خواستن شبيه يك ميكروفون بزرگ باشه ولی بیشتر شبیه یه دوریان بزرگ دراومده و به نوعي اون هم نماد شهر محسوب ميشه، كه تاكنون ميزبان خيلي از برنامه هاي مهم در سنگاپور بوده. در كنارش هتلي با ارتفاع بزرگ كه در زمره بلندترين هتل هاي آسياست قرار داره!

http://s1.picofile.com/file/7494084187/P1051019.jpg

آخرين جايي كه در برنامه گشت نيمروزي قرار داشت، باديد از معبد چيني ها و مصطفي سنتر بود. مثل همه محله هاي چيني اونجا هم شلوغ و با تراكم زياد بود. در كوچه هاي اطراف از دكه ها و فروشگاههاي اونجا، سعي كرديم تا مجسمه نماد شهر رو بخريم. بايد اعتراف كرد كه سطح قيمت ها در سنگاپور در مقايسه با مالزي و ايران بسيار بالاست و خريد به هيچ وجه عقلايي نيست.  مام فقط نماد شهر سنگاپورو خریدیم چون قصد داریم هر جا که میریم نماد اونجا رو بخریم.

اما معبد چيني ها فوق العاده است. پر از زرق و برق و گل و آب طلا!

http://s1.picofile.com/file/7494084515/P1051031.jpg

نقاشي هاي زيبا با رنگ هاي زنده و شاد در كنار نورپردازي عالي، تحسين هر بيننده اي رو به همراه داره. تازه باید به این ها مردمی رو اضافه کرد که در حال عبادت بودند! اين شد كه به واقع دوست نداشتيم فضاي روحاني اونجارو ترك كنيم.

http://s1.picofile.com/file/7494085371/P1051046.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494085050/P1051032.jpg

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز چهارم – قسمت دوم – شهر سنگاپور

سنگاپور آنقدر كوچيكه كه از مرز مالزي تا شهر مركزي پايتخت عملا كمتر از نيم ساعت راهه. از قرار كل كشورش با احتساب جزاير اطراف حدود 700 كيلومتر مربعه، يعني حدود نصف جزيره قشم! اما  توي مسير هم فضاي خالي ديده نمي شد و همه جا پر بود از خونه هاي آپارتماني سازماني. خلاصه وقتي به مركز رسيديم، 2تا استيشن از شركت RMG انتظارمونو مي كشيد. كه يكي از اونا ما و آقاي گل محمدي رو سوار كرد و اون يكي هم امير و خانومش. راننده ها همه لباس فرم سفيد با گل هاي سبز و آبي پوشيده بودند. مارو به هتلمون بانام كاپتور كينگ رسوندند و خلاصه ما كه از ورود به اون هتل زيبا كفمون بريده بود، هاج و واج منتظر بوديم، يكي سراغمون بياد اما برخلاف مالزي از كسي خبري نبود!

http://s4.picofile.com/file/7796632896/P1061054.jpg

با مراجعه به رزپشن كه اسمش ياسمين بود و شبیه دخترای 13-14 ساله و دادن واچر هتل، اون بهمون 2 تا كارت كليد اتاق داد و يك پاكت نامه كه ظاهرا برنامه هاي تور رو نوشته بود. دخترای سنگاپوری خیلی ناز بودن. سن همشون خیلی کم تر از سن واقعیشون میزد. البته ظاهرا زردپوستا همشون اینطورین.

تو اون نامه زمان گشت نیمروزی رو فردا صبح اعلام کرده بودند.البته طبق مقررات سنگاپور زوري بايد حداقل 100 دلار به صورت گرو تو صندوق هتل به امانت بگذاري. خوشبختانه اتاقمون در بخش استوانه اي هتل و تو طبق 17 بود كه چشم اندازش بي نظير بود. البته تو سنگاپور عمدتا ساختمونا آسمون خراشند و در نتيجه اطرافمون هم پر از ساختموناي بزرگ بود. تو خیابونی که ما بودیم حدودا 6-7 تا هتل بود که همه بیشتر از 15 طبقه داشتن.

بازم دلمون نيومد استراحت كنيم و با توجه به اينكه هتل خودش اتوبوس مجاني داشت كه مسافرا رو هر نيم ساعت يكبار به 2 نقطه در مركز شهر مي رسوند، كنجكاو شديم كه بزنيم بيرون. راستش از تميزي و زرق و برق سنگاپور هرچي بگيم كم گفتيم. بي خود نيست كه به اينجا آمريكاي آسيا مي گند! از قرار مالك گنتينگ داره حسابي تو اينجا سرمايه گذاري ميكنه كه كازينو بزرگ آسيا رو بسازه، به اين فكر كنيم که در آينده نزديك يا به ايروني ها ويزا ندند و يا اونقدر هزينه ها بالا بره كه خودمون قيدشو بزنيم!

از قرار اتوبوس براي چندتا هتل مشترك بود و طي مسير، چندجا توقف كرد. راننده هاشون خيلي ماهرند كه توي بريدگي هاي باريك هتل ها دور مي زنند. البته اونا با مونيتور پشت اتوبوسو هم مي ديدند. ايستگاه اول خيابون اورچاد بود كه شايد مشهور و زيباترين خيابون سنگاپور باشه اما ما فعلا پياده نشديم و به ايستگاه دوم كه نزديك محله چيني ها بود رفتيم. هرچند راستش نمي دونستيم ورودي محله چيني ها كجاست!

راستش يكم گيج و ويج بوديم كه كجا بريم. اول همه سعي كرديم تو پاساژهاي اطراف صرافي پيدا كنيم. از يه پليسه پرسيديم كه اكسچنج روم كجاست، بيچاره فكر كرد مي خوايم لباسمون عوض كنيم. اما بعدش راهنمايمون كرد و يكم پول چنج كرديم. راستش برخلاف ساير جاهاي توريستي چنج پول يك سخته، چراكه بعدا فهميديم، چنجرا 8 يا 9 شب مي بندند!

يكم هم داخل ايستگاه مترو گشتيم كه به نظر فوق العاده مدرن مي اومد. حتي فروشنده بليط نداشت و بايد از دستگاه بليط مي خريديم. اول مي خواستيم بريم بندرگاه كه در كنار يك مجتمع فروشگاهي بنام ويوو سيتي (VIVO CITY) هستش و مبداء خروجي براي رفتن به جزيره سنتوزاست. اما بعد ترسيديم دير بشه! تو خيابون از يك خانوم عابر آدرس پرسيديم. بيچاره ها خيلي با معرفتند، گفت خودش نمي دونه اما بلافاصله با موبايل به دوستش زنگ زد . البته اونم نمي دونست بعد مارو برد توي يك فروشگاه و از اونجا آدرس پرسيد و نهايتا با ما كلي پياده اومد تا مسير رو كاملا نشون بده. ما كه از خجالت سرخ شديم!

غروب در مورد اينكه چجوري بگذرونيم اختلاف نظر داشتيم، آخرش با بررسي نقشه به اين نتيجه رسيديم كه هتلمون خيلي دور نيست و اين شد كه پياده راه افتاديم تا هم شهرو بهتر بشناسيم و هم يجورايي ورزش كرده باشيم. اين شد كه حدود 20 دقيقه طول كشيد تا به هتل رسيديم. هوا اينجا خيلي خوب بود و حتي از باروناي كوتاه بين روز مالزي هم خبري نبود.در طول مسير كمتر ميشد افراد محلي رو تو پياده رو ديد اما از قبل تحقيقاتمون نشون مي داد كه شهر سنگاپور بر خلاف مالزي بسيار امنه و در برخي نقاط حتي شب تا صبح هم ميشه در خيابون بود.

ادامه دارد .... .

خاطرات سفر به مالزي – روز چهارم – قسمت اول – در مسير سنگاپور

اول صبح بود كه به سرعت صبحونه رو خورديم و با اومدن راننده شركت Aspen Holiday  سوار اتوبوس شديم و تا دفتر كوچكي كه ظاهرا اتوبوس سنگاپور از اونجا حركت مي كرد رفتيم. یه راهنمای محلی به اسم تونی که گوشواره هم داشت ما رو تا دم در آژانسی که باید ما رو تا سنگاپور می برد رسوند و قشنگ حالیمون کرد که کی و کجا سوار کدوم ماشین باید بشیم بعد هم شمارشو دادو ما رو تنها گذاشتو رفت. همسفرهاي ما آقا و خانوم گل محمدي بودند كه حدودا 55 تا 60 سال به نظر مي رسيدند و همچنين زوج جوني كه تو مايه سن ما بودند و امير و راحله نام داشتند و ظاهرا بچه هاي بدي نبودند.

حدود ساعت 8.5 بود كه اتوبوس اومد. جالب اونكه برخلاف اتوبوس هاي ايران كه تا خرخره صندلي چيدند، صندلي هاي اتوبوس در هر رديف 3 تايي بود و به شكل مبل. جوري طراحي شده بود كه به راحتي به شكل تخت در مي اومد و جالبتر اونكه مثل هواپيمايي امارات جلوي صندلي هر نفر مونيتور بود و شما مي تونستي از ميان صدها فيلم و سريال موجود، هركدومو براي ديدن انتخاب كني. با اين اوصاف توي هر اتوبوس بيشتر از 17 يا 18 نفر جا نمي شد. اينجاست كه آدم مي فهمم راحتي افراد چقدر ارزش داره. نه مثل اتوبوس هاي 40 نفره ما که 2 يا 3 روز تو راهند تا به سوريه و تركيه برند!

طول مسير مثل جاده هاي داخلي شمال، همش سرسبز بود و مناظر زيبا، اما ما يكم خوابمون مي اومد. هرچند طول مسير خيلي زياد نيست بطوريكه كلا مسير حدود 5 ساعته و در بين راه نيز به مدت نيم ساعت نگه مي دارند. مكان بين راهيش هم خيلي جالب بود. بجز رستوران هايي كه بخاطر بوي بد غذاشون، نميشد نزديكشون شد، يه بازارچه خوبي هم بود كه به خصوص قيمت ميوه بسيار مناسب بود براي مثال ما حدود 700 تا 800 گرم موزهاي كوچيكو با قيمت حدود 1 رينگيت ( حدود 300 تومان) خريديم و بجاي نهار صرف كرديم. قيمت ميوه ها حتی از خود KL هم پايين تر بود و به اين خاطر تصميم گرفتيم در موقع برگشت اگه اينجا توقف كردند، حسابي از اين ميوه ها براي سوغاتي بخريم.

حدود ساعت 1 بود كه به مرز رسيديم. برخلاف مرزهاي زميني ايران نظير مرز تركيه، آذربايجان و ارمنستان از شلوغي و به هم ريختگي خبري نبود. خيلي سريع به مامور كنترل گذرنامه جهت خروج از مالزي رسيديم. افسره برخوردش بد نبود اما بعدش گفت كه چقدر پول داريد؟ ما اول فكر كرديم پول مالزيايي رو ميگه، گفتيم هيچي؟ اما بعد گفت پس تو سنگاپور مي خوايد چكار كنيد؟ اينجا بود كه ما ناشيانه كل دلارامون جلوي يارو گذاشتيم و اون پايين سكو شروع كرد به شمردن . راستش هنوزم مطمئن نيستيم كه از اون تو با مهارت ، چيزي كش نرفته باشه. اما تجربه شد كه ديگه فقط 2 يا 3 تا اسكناس 100 دلاري جلو دستمون باشه، كه طرف نتون كش بره! با عبور از مرز مالزي وارد سنگاپور شديم. راستش از روزهاي قبل در مالزي حسابي ترسونده بودنمون كه لب مرز خيلي سخت مي گيرن و اگه آدامس يا چاقو توي ساكت باشه، چندصد دلار جريمه داره و ... ! البته تو اتوبوس هم تلويزيون مركزي همش داشت كالاهاي ممنوعه به سنگاپور رو نشون مي داد. اما خيلي سريعتر از اون چيزي كه فكر مي كرديم، پاسمون مهر خورد و بدون بازرسي سخت از اونجا خارج شديم. البته احتياط شرط عقله! اما جالب اينكه كل عمليات خروج از مرز و سوارشدن دوباره به اتوبوس 20 دقيقه طول نكشيد! راستي بد نيست علت ممنوعيت آدامسو براتون بگيم. مثل اينكه چند سال قبل يك آدم بيكار بر روي سنسور مترو آدامس چسبونده و به اين خاطر براي چند ساعت مترو اونجا از كار افتاده. در نتيجه الان پليس به آدامس حساسه و در بسياري از مناطق، نميشه آدامس جوييد يا حتي حمل كرد!

http://s4.picofile.com/file/7796632789/P1051030.jpg

ادامه دارد ... .