خاطرات سفر به مالزي، سنگاپور – روز هشتم – پايان سفر – سخن پاياني

صبح ساعت 6 درحالي بيدار شديم كه علي رغم تمام خستگي هاي ديروز كمتر از 3 ساعت فرصت استراحت داشتيم. سريع ساكامونو آماد كرديم و فشنگي، آخرين صبحونه هتل فلامينگو مالزي رو خورديم. راستي هتل فلامينگو هم توي همين چند روزي كه ما نبوديم كلي عوض شده بود و  بخاطر كريسمس، همه جاشو تزئين كرده بودند.

http://s1.picofile.com/file/7494091391/P1081158.jpg

اما به هر حال بايد ساعت 7 صبح هتلو ترك مي كرديمو راهي فرودگاه مي شديم. در نتيجه همه چيز بدو بدو شد اما بازم جاي شكرش باقيه كه مثل ديروز ديگه استرس نداشتيم.

حركت در خيابون هاي خالي از سكنه KL (كوالا لامپور) در حاليكه هوا هم باروني بود و خداحافظي با همه خاطرات و خوب و بدي كه طي اين مدت داشتيم برامون سخت بود، به خصوص آنكه به جهت برنامه هاي ديروز عملا حداقل نصف روز اقامتمون در KL رو از دست داده بوديم. راستش قبلا نقشه كشيده بوديم كه خيابون بوكيت بانتانگ و برج KL و معبد چينيا  و چندجاي ديگه شهر رو تو اون نصفه روز ببينيم كه نشد! هرچند اشتياق بازگشت به وطن تا حد زيادي مارو آروم مي كرد. برج هاي دوقلوي KL به همراه برج مخابراتي اونجا كه برج ميلاد رو از روي اون ساختند، تقريبا از همه جاي شهر خودنمايي مي كنه!

از اونجاكه فرودگاه تا شهر خيلي دوره، حدود 40 دقيقه طول كشيد كه اونجا رسيديم و البته همانطور كه قبلا گفته بوديم، ماشا ا ... فرودگاش خودش يك شهر بزرگه! به هر حال خيال سريع تو صف گرفتن كارت پرواز قرار گرفتيم تا خيالمون راحت بشه! بدم چون از قبل نقشه كشيده بوديم كه حتما بستني مك دونالد و هم امتحان كنيم، سراغ خوردن اون رفتيم، هرچند طعمش حداقل به اندازه انتظارمون خوشمزه نبود.

چون ديشب شركت آسپن هاليدي پول اتوبوس سنگاپور رو به رينگيت حساب كرده بود، مجبور شديم با نرخ نه چندان جذاب فرودگاه اين پولو اونجا به دلار تبديل كنيم و با باقيش هم يه آدامس خريديم! راستش به نظر بهتره آدم يكجوري برنامه ريزي كنه كه آخرش ديگه پولي باقي نمونده باشه كه بخواي چنج كني!

http://s3.picofile.com/file/7494091505/P1081161.jpg

پروازمون ساعت 11 به وقت محلي بود و به اين خاطر بايد خيلي منتظر مي مونديم. تو اين فاصله فروشگاه هارو يكم ديد زديم اما قيمتاشون اونقدر بالا بود كه نميشد نزديك خريد شد! 

 
 
 
جالب اونكه آقاي گل محمدي هنوزم اصرار داشت كه پليس صدا كنيم و داستان گرفتاري سنگاپور رو توضيح بديم و ... . اما ما كه ديگه نه حوصله داشتيم، نه حالشو. ضمن اينكه گفتن به پليس مالزي دردي رو دوا نمي كرد چون اين اتفاق تو سنگاپور افتاده بود و ما بايد اونجا پليسو صدا مي كرديم كه دستمون به تور مي رسيد كه متاسفانه اونجا هم اينقدر هول بوديم و از جا موندن از هواپيما وحشت داشتيم كه اصلا به فكرمون نرسيد.
 

طول مسير برگشت به تهران حدود 8 ساعته! در واقع يكم زمان بازگشت طولاني تره! هواپيما هم نسبتا خوب بود اما ما اونقدر خسته و كلافه بوديم كه تحمل 8 ساعت تو هواپيما خيلي كار راحتي نبود!

 

به هر حال اين سفر هم با همه خاطرات خوب و بدش تموم شد. جدا از تما لحظات شاد و ديدني هايي كه ديديم و فارغ از همه تنش ها و استرس ها، تصور مي كنيم كه نسبت به 10 روز قبل خيلي به تجربياتمون زياد شده! ياد گرفتيم كه چطور در مقابل حوادث پيش بيني نشده مثل آقا و خانوم گل محمدي خونسرد باشيم و از لحظاتمون استفاده كنيم و آرزو كرديم 20 يا 30 ساله ديگه ماهم مثل اونها عاشقانه همديگر رو دوست بداريم و بتونيم در كنار هم تجربه هاي تازه و جديد رو با خلق لحظات شيرين و به يادموندني تر دنبال كنيم.

 

هنوز هم  يادآوري خاطرات اين سفر برامون لحظات شيريني رو رقم ميزنه و اين شد كه تلاش كرديم تا با نوشتن اونها، اول فرصت لذت بردن از يادآوري دوباره خاطراتمونو داشته باشيم. ثانيا شايد اين تجارب اندك ما، كمكي هرچند كوچك به هوطنامون در سراسر دنيا باشه كه قصد دارند به اين كشورها سفر كنند.

خاطرات سفر به مالزي و سنگاپور – روز هفتم – قسمت دوم - سرگرداني و استرس

نمي دونيم تا بحال براتون اتفاق افتاده كه از هواپيما يا اتوبوس توي شهر غريب اونم وقتي جايي رو براي خوابيدن نداريد و كسي رو نمي شناسيد، جا بمونيد. اميدواريم هيچ وقت تجربه نكنيدش چون اصلا چيز جالبي نيست. اما به هر حال خوبي سفر همين تجربه هاست كه آدم رو براي تحمل و حل مشكلات بزرگتر زندگي آبديده تر مي كنه!

خلاصه تازه بعد از اينكه اتوبوس رو از دست داديم، آقاهه كه پول تاكسي رو حساب كرده بود به جونمون افتاد كه بايد 5 دلار منو بديد. راستش ماهم از اين موضوع كه اشتباه او باعث شده بود، آخرين شانس رسيدن به اتوبوس رو از دست بديم، خيلي شاكي بوديم، اما آقاي گل محمدي حتي تو اون زمان هم حس شوخي رو از دست نداده بود و گفت كه بابا مگه نمي بينيد بيچاره تپله، مي خواد بره مك دونالد ساندويچ بخوره! پولشو بدين. نهايتا بهش گفتيم كه درصورتي پول مي ديم كه با RMG تماس بگيره و ما بدونيم تكليفمون چيه! اما با اينكه يارو زنگش رو زد اما نتيجه اي حاصل نشد الكي به ما گفت اتوبوستون اومده دنبالتون بريد جلو هتل خلاصه ما رو پيچوند و 5دلارش رو گرفت و رفت!

راستش توي شرايط اين چنيني، تصميم گيري و انتخاب درست خيلي سخته، چون به واقع مخ آدم درست كار نمي كنه كه چيكار بايد بكنه! اولش سعي كرديم تا به راننده هاي ماشين هاي RMG موضوع رو بگيم اما بعدش متوجه شديم كه فايده اي نداره! اونا هركدوم دنبال مسافراي خودشون اومده بودن و مي گفتن ربطي به ما نداره. بعد هم 10 دلار داديمو كارت اعتبار تلفن خريدم تا با مهسا ليدري كه مارو در تور نيمروزي سنگاپور همراهي كرده بود، موضوع رو بگيم، اما متاسفانه اونم نتونست كمكي بكنه!  اصلا معلوم نبود خوابه مسته چيه هرچي بهش گفتيم  نمي گرفت. نهايتا شارژمون هم تموم شد و مونديم حيرون كه چيكار كنيم. اگه جمعه نبود شايد تماس با تهران و آژانسي كه مارو به اين تور فرستاده بود بهترين راه بود، هرچند حتي اين موضوع هم اون موقع به ذهنمون نرسيد!

بعدش با كمك دربون هتل كه آدم با معرفتي بود رفتيم سراغ دفتر بليط فروشي ايرباس، اما متصدي اونجا آب پاكي رو ريخت رو دستمونو و گفت كه ديگه تا فردا هيچ اتوبوس ديگه اي به مقصد مالزي ندارند! ماهم انگار دنيا روسرمون خراب شده، چراكه اگه تا فردا صبح به مالزي نمي رسيديم، پرواز تهرانمونو هم از دست داده بوديم!  از خانومه پرسيديم كه چه ميتونيم بكنيم و بليط هاي هواپيماي فردا رو نشونش داديم، اونم پس از كلي تلاش گفت كه شايد بتونه براي شب به مالزي برامون پرواز هواپيما بگيره!

ما تاحدي رضايت داشتيم كه با پرداخت نفري حدود 100 دلار با هواپيما بريم اما آقاي گل محمدي راضي نبود مضافا به اينكه هيچكدوممون نمي تونستيم RMG رو ببخشيم. اين شد كه از خانومه خواستيم تا با RMG تماس بگيره و كسب تكليف كنه. بنده خدا خيلي معرفت داشت و با اينكه هيچ وظيفه اي در اين خصوص نداشت، چندين بار تماس گرفت و حدود نيم ساعت وقت گذاشت تا نهايتا RMG ها گفتند كه برامون بليط گرفتند و ماشين مي فرستند دنبالمون.

با ماشين شركت RMG به منطقه اي در شهر رفتيم كه ظاهرا گاراژ ماشين ها بود و بافتش با مركز سنگاپور كه فوق العاده شيك بود تفاوت فاحشي داشت. اونجا راننده RMG گفت كه پول خريد بليط با خودمونه و ما ناچارا نفري 30 دلار براي اتوبوس ساعت 7 شب پول پرداخت كرديم. هرچند بازم جاي شكرش باقيه كه امكان رفتن به مالزي رو داشتيم!

حدود يكي دوساعتي تا حركت اتوبوس مونده بود كه سعي كرديم گشتي در منطقه بزنيم، اما پاساژا در مقايسه با مركز شهر خيلي محقر بودند و البته چون اكثر مغازه ها بسته بودند، يكمم ترسناك بودند! نهايتا زمان به كندي گذشت تا ساعت 7 كه با سوار شدن به اتوبوس و حركت به سمت مالزي يكم آروم شديم. نكته قابل توجه و شايد عبرت آموز براي ما رفتار آقا و خانوم گل محمدي در طول اين مدت بود، چراكه همواره هردوشون آروم و خونسرد بودند و حتي تو اوج عصبانيت و نگراني ما شوخي رو فراموش نمي كردند!

بعدا به ذهنمون رسيد كه ايكاش همون اول ماجرا و ساعت 2 با پليس تماس مي گرفتيم و از بي مسئوليتي RMG شكايت مي كرديم، اما متاسفانه ديگه دير شده بود، هرچند آقاي گل محمدي حتي تا زمان پرواز به تهران هم چندبار پيشنهاد داد كه شلوغ كنيم و پليس مالزي رو صدا كنيم و ... . اما ما بيشتر نگران از دست دادن پرواز به تهران و معطلي هاي مربوط به اون بوديم.

در طي مسير بازگشت به مالزي بازهم يكبار اتوبوس نگه داشت، اما متاسفانه، چون ساعت از 10 گذشته بود، تقريبا همه فروشگاهها بسته بودند و ماهم نتونستيم براي خونه سوغاتي بخريم. البته توي تنها سوپرماركت بين راه فقط چندتا شير چايي خريديم.

تو مالزي به زارا (ليدرمون) Sms داديم و سپس او زنگ زد و اولش دست بالا رو گرفت كه كم نياره و گفت مقصر خودتونيد، اما اينجا بود كه آقاي گل محمدي داغ كرد و يكم داد زدن و تهديد نتيجه داد و نهايتا وقتي حدود 1 شب رسيديم KL اومدن دنبالمون و مارو به هتل فلامينگو رسوندند و حتي پول اتوبوس سنگاپور تا مالزي رو هم حساب كردند. البته آقاي گل محمدي تازه پليس بازيش گل كرده بود و قصد داشت كه پليس بياره اما ما اونقدر خسته بوديم كه عذر خواستيم  و او رو همراهي نكرديم!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز هفتم –  قسمت اول - جاموندن از اتوبوس مالزي

اول صبح بازم نسبتا زود از خواب پريديم و اين بار اول همه سعي كرديم ساك و ببنديم. هرچند به نظر مي اومد كه ساعت برگشتمون يكم عقب افتاده. با اين حال پس از صبحونه آخر در هتل كينگ ديگه كار خاصي نداشتيم و چون تا ظهر وقت داشتيم، مايل بوديم كه از وقتمون درست استفاده كنيم.

پس از ورانداز هتل و ديدن امكانات ورزشي، استخر و سونا و ... كه ما هيچ وقت فرصت استفاده از اونا رو پيدا نكرديم، نهايتا براي آخرين بار به قصد گشت شهر از هتل خارج شديم و مطابق انتظار وسيله حركت اتوبوس هتل و مقصدمون خيابون اورچاد بود.

http://s1.picofile.com/file/7494091070/P1071153.jpg

گشت در خيابون اورچاد با توجه به زرق و برق زيادي كه داره حتي تو روز هم خالي از لطف نيست، هرچند با توجه به گرماي هواي شرجي و جذابيت هايي كه حضور پررنگتر مردم داره، شايد گشت دم غروب و شب تو اونجا خيلي دلچسب تر باشه. يكمم پول خورد سنگاپوري هم داشتيم كه بهتر ديديم اونا رو هم خرج كنيم و اين شد كه بستني هاي اونجارو هم امتحان كرديم.(البته از نوع ارزونتريناش). بستني انبه اش نسبتا خوشمزه و مزش جديد بود، قيمت بستني هاي معمولي در اونجا حدود 1 تا 2 دلاره سنگاپوره كه طبيعتا از ايران گرونتره.

ظهر هم به هتل برگشتيم و با برداشتن ساك و تسويه حساب با هتل سر ساعت 12 در لابي منتظر مونديم. RMG بازم برامون پيغام گذاشته بود كه ساعت 12.5 مي ياد دنبالمون و البته يكم هم زودتر اومد و مارو برد و نزديك هتلي پياده كرد و سپس گفت كه همينجا منتظر باشيد تا حدود 1 يا 1.5 اتوبوسي به نام AIR BUS مي ياد دنبالتون! آقاي گل محمدي و خانومشم اونجا منتظر بودند و با ديدن اونا همونجا باهم وايساديم. اما متاسفانه هرچي وايساديم از اتوبوس خبري نشد! حدود ساعت 1.40 بود كه بالاخره نگران شديم و تصميم گرفتيم تا از رسپشن هتل بپرسيم كه آيا اتوبوس مي ياد؟ اينجا بود كه با طرح سئوال و شنيدن پاسخ يكدفعه رنگمون مثل گچ سفيد شد!

از قرار چند روزيه كه ديگه ايستگاه اتوبوس عوض شده و ديگه اونجا كسي رو سوار نمي كنند! به عقلمون رسيد كه بريم سراغ نمايند RMG كه معمولا در گوشه هاي هتل قرار دارند، ما داشتيم تلاش مي كرديم كه موضوع رو براي طرف تشريح كنيم  و جالب اونكه آقاي گل محمدي كه شايد در مجموع 4 يا 5 كلمه انگليسي بيشتر نمي دونست، در وسط مكالمات يكدفعه يك كلمه انگليسي مي انداخت كه يارو قاطي مي كرد و دوباره مجبور مي شديم ماجرا رو از اول تعريف كنيم!

در دسرتون نديم، خانومه از هتل زنگ زد و گفت كه براتون اتوبوسو نگه داشتيم و چون دير شده بهتره منتظر ماشين تور نمونيد و با تاكسي خودتون بريد اونجا و اين شد كه ما سراسيمه بدون تلف كردن وقت راهي شديم و جلوي در اولين تاكسي رو گرفتيم و به يارو حالي كرديم كه كجا مي خوايم بريم!

از شانس بد ما راننده عقل درست و حسابي نداشت و تازه خوشمزگي اش گل كرده بود و هي سعي مي كرد تا چرت و پرت بگه و بخنده، تو اين گير و وير فكر كنيم هرچي چراغ قرمز تو سنگاپورم بود جلومون قرار گرفت و اين شد كه با اعصاب خوردي و تاخير رسيديم، البته تو خيابون يه اتوبوس ايرباس ديديم كه به نظر همون اتوبوس ما بود اما تا بتونيم به اين راننده خل و چل حالي كنيم كه ماشينو نگه داره، كلي طول كشيد! اما وقتي راننده پيچيد تو اون خيابون پشتي كه نگه داره، پازل بدبياري هاي ما تكميل شد، چراكه آقا و خانومي كه ظاهرا ليدر تور بودند و ظاهرا منتظر مسافر جلوي تاكسيمونو گرفتند و حتي آقاهه پريد و كرايه تاكسي رو هم حساب كرد! و ما هم از همه جا بي خبر فكر كرديم، بنده خداها چقدر مسئوليت پذيرند و سريع مي خواند مارو راهي كنند.

اما دردسرتون نديم، تازه مشكلات شروع شده بود چراكه فهميديم اونا منتظر مسافرشون براي عظيمت به سنتوزا بودند و در نتيجه يك اشتباه ساده همه چيز رو به هم ريخت و بعدش دربون هتل روبرو خبر بد رو كه حكايت از رفتن اتوبوس بود به ما داد! حالا ديگه كم كم داشتيم عمق فاجعه رو باور مي كرديم و با توجه به برنامه پرواز صبح فردا به تهران، بيشتر نگران شديم!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به  سنگاپور – روز ششم – قسمت چهارم – گشت شب آخر سنگاپور

در مسير برگشت به سنگاپور هوا يكم باروني بود و دريا خشمگين، به اين خاطر همون طبقه پايين كشتي مونديم، مضافا به اينكه يكم خسته هم بوديم. در ورود به سنگاپور همون چيزي كه نگرانش بوديم اتفاق افتاد، افسر گذرنامه كه يكم ناشي بود با ديدن نام ايران ترسيد و مارو به اتاق رئيسش هدايت كرد اما خوشبختانه برخوردشون خوب بود و گفتند كه نگران نباشيد و ظرف كمتر از 10 دقيقه براي بار دوم وارد سنگاپور شديم.

پس از كمي معطلي راننده لاگژري تور اومد و پس از اينكه فهميديم بازم براي نايت سافاري ديرشده و با توجه القاعات منفي دوستان و ليدرهاي قبلي كه مي گفتند اونجا تو شب هيچ چي جز چشم حيوونها پيدا نيست و حيوونا از نور پرژكتورا مي ترسن، قيد اونجارو زديم  اما بعد ماهم با يك تير 2 نشون زديم و از راننده خواستيم بجاي هتل مارو به ايستگاه سوار شدن به قايق هاي تفريحي رودخونه سنگاپور در داخل شهر  كه اسمش Clarke Quay  هستش ببره. نزديك اونجا هتل قشنگي به نام پارك هتل هم بود. نهايتا با پرداخت حدود 10 يا 13 دلار سوار قايق هاي تفريحي شديم و كلي توريست ديگه هم مارو همراهي كردند. بعد از دقايقي رفتيم قسمت سرباز كه به نظر هوا و منظره اش خيلي بهتر بود. عبور از بين آسمون خراش هاي سنگاپور و مناظر زيباي دوطرف رودخونه كه پر از رستورانهاي قشنگ و پر زرق و برق بود كه صندليهاشونو دو طرف رودخونه چيده بودن حس خوبي رو القا مي كرد و البته علي رغم زيبايي هاي شب، شايد بد نبود تو روز هم اونجارو بازديد مي كرديم. خلاصه با رسيدن به دهانه ورودي نزديك مجسمه مرلاين، و مشاهده اون، قايق دور زد و مسير رو دوباره برگشت كه كل اين ماجرا حدود 25 تا 30 دقيقه طول كشيد.

http://s1.picofile.com/file/7494090428/P1071148.jpg

پس از ترك قايق دستمونو تو جيبمون كرديمو و ديديم  كه اي دل غافل پول چنج نكرديم. ساعت حدود 9 بود و ما هنوز عمق فاجعه رو درك نكرده بوديم. به اين خاطر قدم زنان خيابون نزديك محل پياده شدن از قايق رو طي كرديم. در يكي از اين خيابون ها  كوچه اي بود كه متاسفانه اسمش رو فراموش كرديم،  كلي رستوران و كافه داشت كه هر كدوم طرح جالبي داشتند. مثالا يكيش مدل بيمارستان بود. صندلي ياش ويلچري بودند و نوشيدني ها رو تو سرم ريخته بودن كه افراد از اون مي نوشيدند! خلاصه هر كدوم از رستورانا تو اون كوچه يه شكل عجيب و ابتكاري داشتن كه ديدنش خالي از لطف نبود.

سعي كرديم با بازكردن نقشه هامون ، بتونيم جامون پيداكنيم اما يكم دور خودمون چرخيديم و يكم هم با سر به هوايي به تماشاي بازي هاي اطراف رودخونه مشغول شديم كه يكيشون شبيه بانجي جامپينگ بود با اين تفاوت كه  سوار يه كابين مي شدي  كه به سه تا دكل وصل بود و بعد يه دفعه از ارتفاع 30 يا 40 متري كابينو رها مي كردن كه با سرعت ه اون سمت رودخونه پرتاب مي شد و ... . بعدش سعي كرديم در داخل خيابون و چندتا فروشگاه صرافي پيدا كنيم اما هرچي بيشتر گشتيم، كمتر يافتيم! آخرش از گشنگي و خستگي بي حال شده بوديم اما حتي به اندازه كافي پول نداشتيم تا پول تاكسي بديم! تو اين حين در كنار يه صرافي كه بسته بود زن هندي تبار فروشنده اي پيشنهاد چنج كردن پول رو داد اما خيلي دندون گرد بود. مي خواست حدود 15 درصد پورسانت ورداره كه ما گفتيم حتي اگه از گشنگي هم بميريم، حاضر نيستيم پول زور وديم!

آخرش بعد از یکساعت گشتن وارد يك فروشگاه بزرگ شديم و پرسان پرسان صرافي رو در زير زمين پيداكرديم كه بطور معجزه آسا با اينكه ساعت 10 شب بود و تابلوش ساعت كار رو 9 اعلام كرده بود، باز بود. با اينكه نرخش يكم پايين بود اما چاره اي نبود و مقداري پول چنج كرديم تا حداقل شام و پول تاكسي در بياد! از اونجا مستقيما به مك دونالد رفتيم و سعي كرديم يكم شكممونو سير كنيم تا بتونيم شب راحت بخوابيم. خوبی رستوران های مک دونالد در مالزی و سنگاپور اینه که غذاهاش حلالهَ البته تو مالزی تقریبا همه رستوران ها این وضعیت رو دارند اما تو سنگاپور کار به این راحتی نیست.در نهايت با آرامش خيال تاكسي گرفتيم و به سمت هتلمون حركت كرديم تا اين روز پر ماجرا كه در واقع آخرين روز قابل استفاده واقعي جهت بازديد از سنگاپور بود رو به پايان برده باشيم. اما وقتي هتل رسيديم با تماس تلفني از RMG روبرو شديم  كه گفت برنامه حركت به مالزي  كه قرار بود 9.5 صبح باشه با تاخير در ساعت 12.5 فردا انجام ميشه!

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به اندونزی – روز ششم – قسمت سوم – جزيره باتام – رستوران دريايي

در مسير برگشت از كمپ ويتنامي ها، بر روي بزرگترين پل فلزي جزيره ها كه اسمش Barelang  بود توقف كوتاهي داشتيم و چشم انداز زيباي درياي چين رو به همراه دورنماي پل هاي ديگر جزيره ديديم. كنار پل بچه ها جعبه اي به خودشون آويزون كرده بودند كه ماهي ، ميگو خرچنگ دودي مي فروختند.

http://s3.picofile.com/file/7494088381/P1061112.jpg

از اونجا به سمت مركز شهر باتام حركت كرديم، اما بازم بايد تاكيد كرد كه حتي در مركز شهر باتام از زرق و برق خبري نيست و  شما اونو مي تونيد بايكي از شهرهاي كوچيك درجه 3 كشورمون مقايسه كنيد. به خصوص اينكه گرماي هواي شرجي هم يكم كلافتون كنه!

از اونجا به پاركي رفتيم كه وسطش محوطه كوچكي داشت، به محض رسيدن ما چند تا جوون اندونزيايي هم كه چرت مي زدند، سريع پاشدند و رفتن كلبه پشتي تا براي نمايش آماده بشند. نمايش ها كه Kuda Lumping نام داشت يكچيزي شبيه رقص هاي محلي (البته زمخت و مردونه) با عروسك هاي شيرگونه بزرگ كه 2 تا آدم توش جا مي شدند به سبك چيني ها و با سر و صداي سنج و ... بود. بعدشم يكيشون زنجير پاره كرد و در ادامه شيشه خورد! با اينكه چيز چندان جالبي نبود اما يانتو گفت كه چون اين بچه ها درآمد ديگه اي ندارند بد نيست، يچيزي تو كاسشون بندازيم و ماهم 2دلاري انداختيم!

http://s1.picofile.com/file/7494088709/P1061121.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494089030/P1061127.jpg

براي نهار وارد رستوراني شديم كه محوطه بزرگي داشت اما سقفش به نظر موقت بود، ظاهرا بهترين رستوران اونجا بود اما صندلياش پلاستيكي بود! البته يكطرف رستوران سن و ادوات موسيقي داشت كه ظاهرا بعضي شبا برنامه زنده اجرا مي كردند. گارسن ها با لباس هاي قشنگ محليشون دور مارو احاطه كردند و خوشامد گفتند. انگار خيلي از ديدن ما خوشحال بودن! حتي تا آخر غذا هم دور و بر ميز ما مي پلكيدن. يانتو گفت مي گن شما چقدر خوشگليد! آخه اونا همشون زرد پوست بودن.

دونفرمون غذاي دريايي و 2تاي ديگه غذاي گياهي سفارش دادند. علي رغم دعوت ما، يانتو گفت كه طبق مقررات شركت، اجازه نداره رو ميز ما نهار بخوره! خيلي زود ميزمون پرشد از ظرف غذاهاي مختلف.

http://s1.picofile.com/file/7494089351/P1061130.jpg

اما چشمتون روز بد نبينه ايكاش حداقل نصفشون قابل خوردن بودند. سوپش شامل گلوله هاي معلق سفيد در آب رقيق با يكسري افزودني ها بود كه حتي ظاهرش هم مارو به خوردن تحريك نكرد. يك ديس پر از خرچنگ هم گذاشته بودند كه با كلي تقلا وقتي پوستش رو مي كندي گوشت چنداني نداشت. 2 جور ميگو هم گذاشته بودند كه يك نوعش با پوست بود كه كلي دنگ و فنگ داشت پوستش رو بكنيم و تازه چون بي طعم بود، چندان قابل خوراك نبود. يك ماهي درسته رو هم تو ظرف مثل خورشت گذاشته بودند كه شبيه فسنجون بود اما پس از امتحان كردن و شيريني اون از خوردنش پشيمون شديم. گارسونه خواست كمكمون كنه، نشون داد كه چطوره با چوب خلالي، محتويات صدف حلزوني شكل رو بيرون بكشيم، اما اونم طعم خاصي نداشت. بعدشم سراغ پلو رفتيم اما خوردن پلو خمير اونم بدون روغن، خيلي جذاب نبود! آخرش درحاليكه حدود 70 درصد از غذاها مونده بود با شكم خالي ميز رو ترك كرديم!

http://s3.picofile.com/file/7494089458/P1061131.jpg

در كنار رستوران فروشگاه صنايع دستي قرار داشت كه برخي از صنايع چوبيش قشنگ بود.

معبد Maha Vihar Duta Maitreya مقصد بعدي ما بود كه البته بخش اعظم اون در حال تعمير بود .

اما نقاشي ها و مجسمه هاي سالن هاي موجود هم جذابيت زيادي داشت بطوريكه مثل همه معابد بودايي، اين معبد هم داراي محل عبادت و مجسمه هاي نمادين بود.

براي مثال مجسمه فرد چاقي جلوي ورودي معبد بود كه يانتو مي گفت اسمش بوداي خندانه و توي همه معابد هست و يه نماده و افراد براي خوش شانسي، روي شكم بزرگ اون سه مرتبه دست مي ماليدند!

http://s3.picofile.com/file/7494089993/P1061137.jpg

در ادامه به فروشگاه مارك دار پولو رفتيم، اما همون دقايق اول، از بس قيمت ها گرون بود، زود بيرون اومديم. بعدشم يانتو خارج از برنامه تور مارو به مسجد جامع شهر برد، كه بايد اعتراف كرد حتي مسجد جامشون هم فوق العاده محقر و كثيف بود كه به اين خاطر ، فقط ما دورش چرخ كوتاهي زديم.

http://s3.picofile.com/file/7494090214/P1061144.jpg

با اين تفاصيل نهايتا تور روزانه اندونزي به پايان رسيد و يانتو با رسوندن ما به بندر گاه و گرفتن كارت كشتي مارو ترك كرد. در اونجا سعي كرديم تو فروشگاهها چرخي بزنيم و نتيجه اون شد كه بنابر عادت قبلي قصد خريد صورتك چوبي براي يادگاري از اندونزي نموديم و اين شد كه پس از كلي چونه زدن با پسرك فروشنده، نهايتا صورتك چوبي 30 دلاري رو در حدود 15 دلار خريديم! بعد هم به سرعت آماده سوار شدن به كشتي و حركت به سمت سنگاپور شديم.

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به اندونزی – روز ششم – قسمت دوم – جزيره باتام اندونزي

اولين جايي كه تو اندونزي رفتيم، منطقه اي بود فوق العاده سرسبز كه معبد سرباز قشنگي رو هم در بر داشت. اسم اين معبد لوتوس بود که به معنای نیلوفر آبیه. چون به غير از ما و يانتو كسي ديگه نبود، حسابي واسه خودمون همه چيو برانداز كرديم. در منطقه معبد كلبه هاي ويلايي قرمز رنگ نسبتا شيكي قرار داشت كه از قرار تو فصول خاص عبادت، اينجا مملو از زائرين ميشه. البته يكطرفشم ساحل دريا بود و جالب اونكه از اونجا دورنماي چشم انداز زيباي شهر سنگاپور پيدا بود.

http://s3.picofile.com/file/7494086876/P1061080.jpg

http://s3.picofile.com/file/7494087739/P1061104.jpg

وقتي دوباره سوار استيشن شديم، يانتو گفت كه ميتونيد راحت استراحت كنيد چون مقصد بعدي كمپ ويتنامي هاست كه حدود 1.5 ساعت با اونجا فاصله داره، اما راستش راننده اونقدر تند مي رفت كه معمولا اطلاعات زماني كه يانتو عادت داشت تا مقصد به ما بده هميشه غلط در مي يومد و زودتر مي رسيديم. توي اين فاصله يكم با يانتو كه پسر خوبي بود قاطي شديم، امير يكم پسته بهش داد كه خيلي خوشش اومد. بعد برامون از جاكارتا و بالي تعريف كرد. تا جاكارتا با هواپيما يكساعت راه بود اما با كشتي يك هفته و ... . گفت كه بالي بيشتر جنبه تفريح گاه ساحلي داره.

http://s3.picofile.com/file/7494089779/P1061135.jpg

باتام از چندين جزيره كنار هم تشكيل شده كه با پل هاي فلزي به هم وصل شده اند. كمپ ويتنامي ها در Galang Island قرارداره و ما پس از ورود به اونجا با آثار باقيمانده از مهاجرين ناشي از جنگ داخلي ويتنام روبرو شديم. از درمانگاه كه شبيه اصطبل بود و دندانپزشكي كه بسيار پر رونق، چراكه ويتنانمي ها ثروتشونو در قالب دندون طلا خرج مي كردند و هر وقت نياز داشتند با كشيدن دندون هاشون تبديل به پول مي كردند. ديدن قايق هاي كوچكي كه هركدوم بيش از 500 مهاجر رو رو با وضعي بسيار فجيع از مسير دريا به باتام مي رسوندند يكم تكون دهنده بود!

راستش كمپ ويتنامي ها خيلي زرق و برق نداره، بيشتر تشكيل شده از يكسري جاهاي مخروبه و البته گورستاني قديمي كه حكايت درد و رنج مردم اونجا رو به یاد مي ياره. يانتو گفت كه سال هاي اولش كمپ مهاجرين فاقد قانون بود و در نتيجه هر روز و هرشب شاهد جنايت و تجاوز بودند، اما بعدش سازمان ملل وارد شد و يكم قانونمد شد، هرچند رنج مردمي كه در پايين ترين سطح زندگي مي كردند همچنان باقي بود.

http://s1.picofile.com/file/7494087090/P1061092.jpg

بعدش وارد يك ساختمون مخروبه ديگري شديم كه ظاهرا اسمش موزه گالانگ بود.

http://s1.picofile.com/file/7494087197/P1061097.jpg

اونجا وسايل محقر مهاجرين ويتنامي رو به نمايش گذاشته بودند و كمي هم آثار و ادوات كارشون، كه خيلي ارزشمند نبود. بعد هم عكس ها و كارت هايي كه بيانگر اون دوره بود. البته انگار زمان چندان زيادي هم نمي گذشت، چراكه همه اين حوادث به حدود 30 سال قبل يعني سال هاي ابتدايي دهه 80 ميلادي بر مي گرده!

http://s3.picofile.com/file/7494087311/P1061099.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494087418/P1061100.jpg

ديگه قصد ترك كمپ رو داشتيم كه در اين زمان قشنگترين اتفاق سفرمون به اندونزي شكل گرفت. ماجرا از اين قرار بود كه در كمپ، معبدي قرار داشت كه بالاي تپه در منطقه اي با چشم انداز رويايي خودنمايي مي كرد.

http://s1.picofile.com/file/7494087953/P1061107.jpg

مثل همه معبدهاي بودايي، زرق و برق زيادي هم داشت. اما در بدو ورو بايد كفشامون در مي آورديمو و  اجازه عكس گرفتن هم نداشتيم. روي ميز علاوه بر شمع و عودهاي در حال سوزان كه عطر خوبي هم تو فضا پراكنده بود، كلي هم ميوه و شيریني گذاشته بودند كه به نظر نذورات مردم بود.

http://s1.picofile.com/file/7494088167/P1061108.jpg

در اين زمان شيما در مورد چوب هايي كه شبيه چوبهاي غذاخوري ژاپني بود پرسيد و يانتو گفت كه اين ها ابزار فال و استخاره است و پيشنهاد داد كه شيما هم امتحان كنه! با برداشتن استوانه چوب ها بايد اونارو تكون مي دادي تا يكيشون از داخل استوانه در بیاد و زمين بيافته. بعد 2تا سنگ كوچك رو  كه يكطرفش قوس داشت و يك ديگر صاف پرت مي كردي كه اگه هردو طرف يكجور زمين مي يومد تازه فال و استخاره ات قابل ارزيابي بود. شیما چند بار امتحان کرد تا یکی از چوبهاش قابل تعبیر شد. بعدش پيرمرد كاهن شيما رو صندلي نشوند و با بازكردن كلي كتاب و يادداشت، سعي كرد كه رمزهاي و اعداد و نوشته هاي روي چوب رو با مشخصات ما تطبیق بده. درست در همين لحظه گربه اي كه توي اون فضا آزاد مي گشت نزديك پاي شيما شده بود اما خوشبختانه شیما اونو نديد وگرنه جيغ مي كشيد! كاهن مثل فالگيرهاي خودمون شروع كرد به گفتن يكسري توصيه كلي نظير اينكه كارتون ول نكنيد، دعا کنید و اینکه شما تا آخر عمر با همین و ... . راستش اصلا پيش گويي هاشو باور نداشتیم اما اون حس اونجا، خيلي جالب و بامزه بود، آخرش از يانتو كه كل داستانو ترجمه مي كرد پرسيديم كه بايد چقدر پول بديم؟ که گفت هر چقدر دوست داشتین داخل این پاکت بذارین ماهم حدود يك دلار گذاشتيم تو پاكت و درشو بستيم و تو صندوق انداختيم.

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به اندونزی - روز ششم – قسمت اول – در مسير اندونزي

صبح پنجشنبه سعي كرديم خوش قول باشيم و همون اول صبح با چسبوندن برچسب لاگژري تور رو لباسمون در لابي هتل منتظر مونديم تا بالاخره راننده شركت به همراه امير و خانومش اومد و در حاليكه مثل مسافركش هاي تهران تند مي روند مارو به سمت بندرگاه برد و جالب اونكه بازم خودمونو تو ويوسيتي يافتيم. اونجا محل سواركردنمون براي برگشت تو شب رو نشون داد و بعدشم مارو تو راه پله هاي برقي تا تحويل كارت سوار شدن به كشتي رسوند. چون خيلي خوش اخلاق به نظر نمي اومد ماهم باهاش خيلي قاطي نشديم و در نتيجه اونم زود اونجارو ترك كرد.

يكم تشويش داشتيم كه نكنه مارو  موقع برگشت به سنگاپور راه ندند و اونوقت بايد وسايلمون تو هتل و چه كنيم و ...، به اين خاطر از چند نفر از افسر هاي خروج بازم پرسيديم كه خيالمون راحت شه. بعدشم خيلي راحت از كنترل گذرنامه گذشتيم و وارد سالن ترانزيت شديم. جالب اونكه خود سنگاپوري ها براي خروج خيلي راحت بودند و فقط دستگاههایي شبيه بليط خون هاي متروي تهران بوده كه گذرنامشونو به اون مي چسبوندن و بعد به سرعت عبور مي كردند.

تو سالن انتظار كه به مقصد مالزي و اندونزي كشتي مجزا داشت، چند دقيقه اي منتظر بوديم . تو اين فاصله با موبايلمون به سراغ اينترنت رفتيم تا در مورد باتام يكم تحقيق كنيم. اولين چيزي كه پيداكرديم خبر غرق شدن كروز  در سواحل اونجا بود كه دلمونو لرزوند. بابا ما هنوز جوونيم و خيلي آرزو داریم! بعدشم متوجه شديم كه تو اندونزي براي هرچيزي بايد خيلي چونه زد و مثل ايران حتي ممكنه به نصف قيمت هم كالايي رو بخريم.

بالاخره نوبت به سوار شدن به كشتي رسيد. 2طبقه پايين نسبتا شيكتر بودند اما همگي ترجيح داديم كه بريم روي عرشه! عرشه يكم كهنه تر بود و برخي از افراد هم سيگار مي كشيدند اما هوا آزاد بود. كم كم كشتي راه افتاد و ما آروم آروم از سواحل مالزي دور مي شديم. مناظر اطراف خيلي جالب بود و البته جزيره هايي هم سر راه بودند كه ويلا ها و هتل هاي قشنگي توش ساخته شده بود و برخي از اونا كشتي تفريحي هم كنارش پارك بود.

حدود 45 دقيقه طول كشيد تا به مرز اندونزي رسيدیم. زود پياده شديم و تو صف گرفتن ويزا وايساديم. خوشبختانه تو سنگاپور فرم هاي ورود رو براي هركدوممون بطور كامپيوتري پركرده بودند و خيلي وقت صرف اين كار نشد. اون بالا تابلوي بزرگي هم زده بودند كه حدود 60 كشور مي تونستند با پرداخت 10 دلار آمريكا ويزاي اندونزي رو بگيرند. خوشبختونه ايران هم تو ليست اسمش بود و در نتيجه خيالمون راحت شد.

حدود 20 دقيقه بعد از مرز گذشته بوديم و تو سالن انتظار مردي كه يكم شبيه چینیا بود و يانتو نام داشت خودشو به ما معرفي كرد و گفت ليدر تور ما در اندونزي است و تا غروب همه جاي جزيره رو به ما نشون مي ده. راستش خيلي بچه با حالي بود چون اول همه بروشور تور رو از مون گرفت تا چيزي از تعهدات تور رو از قلم نندازه!

اولين چيزي كه تو اندونزي نسبت به سنگاپور و مالزي خيلي جلب توجه مي كرد، هواي نسبتا گرم اونجا بود، چراكه با توجه به آفتاب شديد، گرماي هوارو حتي تو ماشين استيشني كه سوارش بوديم  هم  علي رغم روشن بودن كولر حس مي كرديم. نكته ديگه اينكه به هيچ وجه از زرق و برق هاي سنگاپور و حتي مالزي خبري نبود و جاده هاي اطراف پر از خونه هاي درب و داغون همتراز با روستاهاي درجه 4 ايران و مردمي بود كه عمدتا با پوششون معلوم بود كه مسلمونند. البته چون روز غير تعطيل بود تا دلت مي خواست، بچه محصل تو خيابون ول بود.

http://s1.picofile.com/file/7494088488/P1061118.jpg

يانتو گفت كه اندونزي بزرگترين كشور مسلمون جهانه، چراكه از ۲۴۰ ميليون جمعيتش بيش از 85 درصد مسلمونند. البته خود يانتو بودايي بود. و مثل اكثر بودايي ها آدم فوق العاده بي آزار و مثبتي بود كه خیلی هم وجدان كاري داشت.

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز پنجم – قسمت سوم – جزيره سنتوزا

ويووسيتي بندري است كه ورود و خروج از سنگاپور رو از راه دريا فراهم ميكنه، اما وقتي شما وارد اونجا ميشيد، بيشتر شبيه يه مركز تجاري شيكه. ما از قبل مي دونستيم كه طبقه 3 محل سوار شدن مونو ريل جزيره سنتوزاست، به اين خاطر با پله برقي بالا رفتيم. بليط منوريل سنتوزا كه شامل رفت و برگشت بود حدود 3 دلار سنگاپوره و شامل ورودي جزيره هم ميشه. در طبقه 3 چندتا غرفه هم هست كه فروشنده بليط هاي بازي ها و تفريحات داخل جزيره با تخفيف و به صورت پكيج هستند. فرضا با پرداخت 39 يا 49 دلار امكان استفاده از 4 يا 5 آپشن با كمي تخفيف فراهم بود اما با يكم بررسي خيلي از اون بازي ها و تفريحات برامون جذاب نبود و از اونجايكه وقتمون هم كم بود قيد خريد پكيج رو زديم و تصميم گرفتيم تو خود جزيره هركدوم از تفريح ها رو كه دوست داشتيم انتخاب كنيم. جالبه كه سلايقمون با امير و خانومش خيلي نزديك بود!

جزيره سنتوزا بسيار به سنگاپور نزديكه بطوريكه در كمتر از 15 دقيقه به مقصد مي رسيد. نكته جالب كه تو منوریل علاوه بر مناظر زيبا به چشممون اومد، چندتا راهب بودايي بودند كه با لنگهای نارنجی رنگ همسفرمون شدن. راستش از اينكه ما هم مي تونستيم با يه پل 2 كيلو متري قشم رو به بندرعباس وصل كنيم تا مثل اونجا هم ماشينرو بشه و هم قطار، يكم آزار دهنده بود.

داخل جزيره هم قطارهاي فانتزی وجود دارند كه ميشه با توجه به رنگشون و نقشه راهنمايي كه در ويوو سيتي وجود داره، به محل مورد نظر رسيد. اما ما ترجيح داديم كه با پياده روي يكم حس كنجكاوي مونو بيشتر ارضاء كنيم. اين شد كه اول همه به سمت حوضچه ها و شير سنگي (مرلاين) كه مشابه نماد سنگاپور بود رفتيم. این مجسمه نشانگر یک سر شیر با تنه ماهی می باشد که می توانید با آسانسور به سقف آن (روی سر شیر یا دهان شیر) بروید و از ارتفاع زیاد اطراف را بازدید نمایید.

http://s1.picofile.com/file/7494085585/P1051050.jpg

همچنین در این منطقه پارک پروانه ها و پرندگان نیز قرار دارند. در این بخش برج ببر نیز قرار دارد که شامل یک سالن شیشه ای است که پس از سوار شدن علاقمندان به ارتفاع برده می شود و به دور محور خود می چرخد تا بتوانید تمام اطراف جزیره را ببینید. اينجا مثل اينكه پاتوق هم هست چون علاوه بر دختر پسرهايي كه پلاس بودند، يه عروس و داماد با فيلمبردارشون اينور اونور مي دويدند تا بتونند آلبوم عكس و فيلمشونو تكميل كنند. بيچاره عروسه كلي عرق كرده بود و اونقدر با سرعت اينور اونور مي رفت كه دنباله لباسش زير پاي خانوم امير گير كرد و پاره شد و داماده يكم چشم غره به ما رفت!

با دنبال كردن تابلوهاي راهنما و نقشمون به منطقه مورد نظرمون كه سينما چها ربعدي بود رسيديم. البته چون هوا گرم بود فوق العاده تشنه بوديم و مجبور شدیم برای یه بطری نیم لیتری 2.5 دلارپول بدیم! به نظر شايد بد نباشه با خودتون يه كوله سبك و كمي آب ببريد.

پس از خريد بليط 18 دلاري سينما چهاربعدي و انتظار براي شروع فيلم، اولش به هممون يك عينك دودي دادند. فيلم هم دزدان دريايي كارائيب بود. راستش تعريف كردن حس و حال اونجا خيلي سخته اما ما كه تا حالا تجربه اش نكرده بوديم. همه چي اونقدر واقعي بود كه انگار داشت با ما برخورد مي كرد و ناخودآگاه واكنش نشون مي داديم. جالب اونكه افكت هم داشت، فرضا تو يه صحنه وقتي زمين پر از عقرب و مار شد، يكدفعه حس كرديم يه چيزایي به پاهامون برخورد كرد و البته بد فهميدیم  باده که به صورت سوزنی به پاهامون میزدن. و يا تو صحنه اي ديگه به صورتمون آب پاچيد و صندلي ها هم تکون می خوردن! دردسرتون نديم خيلي معركه بود!

بعدشم چندتا بازي ديگرو از نزديك ديديم كه خيلي برايمون جذاب نبود و  حتي كنار ساحل كوچكي كه براي شنا بود هم قدمي زديم اما خيلي دور نشديم چون بليط كنسرت Song of the sea  رو به قيمت 10 دلار خريده بوديم و اون تنها در 2 سانس 7 و 8 شب برگزار مي شد.

هميشه براي هر سفر نقطه اوجي وجود داره و مواردي هستش كه تو هيج جاي ديگه تجربه نكرديد و خيلي لذت برديد. به نظر مي ياد نقطه اوج و خاطره انگيز ترين موضوع سفر ما به سنگاپور هم همين سرود دريا باشه. به اين خاطر اينجارو به هيچ وجه از دست نديد.

http://s1.picofile.com/file/7494085692/P1061059.jpg

ماجراش از اين قراره كه پس از آنكه روي سكوهاي استاديومي كنار دريا جمعيت جمع مي شند، به محض تاريكي هوا برنامه شروع ميشه. اولش يك گروه موزيكال وارد مي شند كه با خوندن آهنگ هاي مهيج و شاد حس و حال خوبي رو ايجاد مي كنند  و درست در اين زمان فواره هاي بزرگ پشت دريا راه مي افتند و  با تصاوير سه بعدي انيميشني روي فواره ها و نور پردازي عالي، شاهد يكي از مهييج ترين شوهاي داستاني هستيد كه آخرش هم با نورپردازي آتشين در آب به پايان مي رسه. نكته جالب ديگه فروشنده هاي عروسك و نوشابه ها هستند كه هركدومشون كلاه قشنگ شب نمايي رو سر كردند كه در تاريكي شب اين شب تاب ها فوق العاده رخ نمايي مي كنه.

http://s3.picofile.com/file/7494085806/P1061062.jpg

وقتي شو به پايان مي رسه، در حاليكه هنوز تو حال و هواي اون  هستيد، شاهد هجوم جمعيت به سمت ايستگاه منو ريل هستيد و ديگه كسي بليط نمي ده! البته قطارها خيلي سريع پشت هم مي يان و همه رو  سوار مي كنند. اما مشكل وقتيه كه مي رسيد به ويو سيتي. اونقدر جمعيت زياده كه صف تاكسي طولاني ميشه ما اول يكم دور شديم تا شايد مثل ايران تو خيابوناي اطراف تاكسي پيدا كنيم اما نشد! آخرش سوار مترو شدیمو تا خيابون اورچاد اومديم. راستي همونجور كه قبلا گفتيم تو ايستگاه خريد بليط به صورت دستگاههاي اتوماتيك هستش. يادتون باشه آخر مقصد بازم بريد سراغ دستگاه و با پس دادن كارت، يكم پولي كه به صورت وثيقه نگه داشته رو پس بگيريد.

شب خيلي خسته بوديم اولش دوست داشتيم تا به نايت سافاري بريم اما بعد با كمي پرسجو فهميديم كه خيلي دير شده و به اونجا نمي رسيم. در نتيجه پس از خداحافظي با امير و خانومش اول در مك دونالد شاممونو صرف كرديم و بعدش در خيابون اورچاد به قدم زدن پرداختيم. خيابون اورچاد خيابون معروف سنگاپوره كه پر از مراكز تجاري و هتل هاست. چون كريسمس نزديك بود، اونقدر تزئينات اونجا قشنگ بود كه شايد ساعت ها وقت مي خواست تا با دقت اين تزئينات قشنگو تماشا كنيم و اين شد كه بدون توجه به گذر زمان تا حدود ساعت 11 بي وقفه قدم زديم و از مناظر اطراف و هواي مطبوع اونجا نهايت لذت رو برديم و آخرشم با تاكسي به هتل برگشتيم.

http://s1.picofile.com/file/7494086127/P1061065.jpg

http://s1.picofile.com/file/7494086662/P1061066.jpg

ادامه دارد ... .

خاطرات سفر به سنگاپور – روز پنجم – قسمت دوم – تدارك سفر به اندونزي

ظهر ديگه تور شهري تموم شده بود و اينجا بود كه بايد دنبال كارهاي تور يكروزه اندونزي مي رفتيم. اول همه كلي پول بايد چنج مي كرديم. تو محله چيني ها به زحمت آدرس صرافي رو پرسيدیم اما وقتي اونجا رسيديم، انگار كوپني، چيزي اعلام شده بود، 7 يا 8 نفر تو صف بودند و با توجه به كند كار كردن متصدي و اتوبوس همسفراي تور كه منتظر مون بودند، قيدشو زديم! سريع به هتل برگشتيم و چون بايد كل برنامه رو دوباره عوض مي كرديم، چراكه ديگه فردا بطور كامل به اندونزي اختصاص مي يافت و در نتيجه عصر بايد برنامه فشرده اي رو دنبال مي كرديم.

دردسرتون نديم  برنامه عصر رو براي جزيره سنتوزا گذاشتيم و گفتيم اگه بشه شب هم نايت سافاري رو مي ريم. خوشبختانه اين بار ديگه به تور فكر نكرديم و در واقع دستامونو رو زانوي خودمون گذاشتيم. چراكه تجربه ليدرهاي مالزي و پولهاي چندبرابري كه گرفته بودند، بدجوري تو ذوقمون زده بود. البته بايد به نتايج ساعت ها وقتي كه تو ايران براي سرچ اينترنتي در مورد مازي و سنگاپور گذاشته بوديم هم اشاره كنيم. اين شد كه سريع به محل قرارمون با امير و خانومش در هتل هيلتون رفتيم و حتي در طي مسير در خيابون اورچاد به زيبايي هاي منحصر به فرد تزئيناتش هم توجه چنداني نكرديم. و  با توجه به تاخير ما امير همونجا تو لابي منتظرمون بود. راستي اين هتل هيلتون عجب هتليه! خوش به حال پاريس هيلتون با اين همه دارايي اش!

راستي حواستون باشه كه توي اكثر هتل هاي بزرگ نماينده شركت هاي توريستي براي تورهاي يك يا چند روزه وجود داره كه معمولا قيمتشون از ليدرهاي ايراني پايين تره! خلاصه خانوم متصدي تور كه از شركت لاگژري بود خيلي خوش اخلاق بود و با خونسردي فرصت داد تا اون ور خيابون پول چنج كنيم. تو اين فاصله سعي كرد چند كلمه فارسي از ما ياد بگیره! بعدش قبل از ثبت نام تور يك روزه باتام اندونزي 2 نكته مهم وجود داشت. اول اينكه بايد مطمئن مي شديم ويزاي سنگاپورمون براي 2بار ورود به اندونزي اعتبار داره كه خوشبختانه رو ويزامون ذكر شده بود كه مي تونيم 2بار وارد سنگاپور بشيم. وگرنه همچي مون تو اونجا جامي موند. دوم اطمينان از گرفتن ويزاي فوري اندونزي بود. خوشبختانه توي ليست حدود 60 كشوري كه مي تونستند ويزاي فوري اندونزي رو در محل ورود با پرداخت 10 دلار بگيرند، ايران هم بود. خدارو شكر خلاصه يه جايي پيدا شد مارو هم تو ليست خواص قرار بده! به هر حال با پرداخت نفري 110 دلار سنگاپور كار ثبت نام تموم شد و قرار شد كه 7.5 صبح بيان هتل كينگ دنبالمون.

حدود ساعت 4 بود كه بالاخره عزممونو جزم كرديم كه به اتفاق بريم جزيره سنتوزا. چون 4 نفر بوديم به نظر رسيد كه بهتره تاكسي سوار شيم چون هزينه مترو براي هر نفر حدود 1.5 تا 2 دلاره! و اين شد كه همون جلوي هتل تاكسي گرفتيم. تو سنگاپور تاكسي ها حق ندارند هرجاي خيابون نگه دارند و  بايد در مكان هاي خاصي نگه دارند. براي مثال جلوي هتل ها معمولا فضاي خاصي براي تاكسي ها قرار داده شده كه معمولا 3 يا 4 تا تاكسي منتظر وايميسته. راستي تاکسی ها در سنگاپور مثل مالزي متقلب نیستند و مسافر را دور شهر نمی چرخونند تا به مقصد برسانند ولی براساس نوع اتومبیل کرایه شون فرق می کند. بیشترین تعداد تاکسی ها نیسان و تویوتای کرون هستند که بسیار فراوان به چشم می خورند و وروديه تاكسي مترشون حدود 2.7 دلاره. در رده های بعدی بنز؛ هوندا و هیوندای به ترتیب فراوانی وجوددارند كه بسته به نوعشون قيمتشون هم فرق ميكنه (فرضا هوندا وروديه اش 3 دلاره). راستی راننده تاکس هاشون اونقدر سیر می خورند که بوی سیر خفه تون میکنه! 2 تا نكته هم بد نيست بدونيد، اول اينكه در ورود به برخي خيابون هاي مركزي وروديه اضافي به هزينه تاكسي تعلق مي گيره كه حدود يكي، دو دلاره و دوم اونكه بعد از ساعت 10 شب يك هزينه فيكس 3 دلاري هم به مبلغ تاكسي متر تون اضافه ميشه. به هر حال هزينه تاكسي ما از خيابون اورچاد تا ويووسيتي حدود 8.5 دلارشد (البته حدود ساعت 4 كه ترافيك كم بود). بدي تاكسي هاي اونجا اونه كه خيلي كند حركت مي كنند و اونقدر پشت چراغ قرمز واميستند كه حالتون بد ميشه!

ادامه دارد ... .