خاطرات سفر به مالزي، سنگاپور – روز هشتم – پايان سفر – سخن پاياني
صبح ساعت 6 درحالي بيدار شديم كه علي رغم تمام خستگي هاي ديروز كمتر از 3 ساعت فرصت استراحت داشتيم. سريع ساكامونو آماد كرديم و فشنگي، آخرين صبحونه هتل فلامينگو مالزي رو خورديم. راستي هتل فلامينگو هم توي همين چند روزي كه ما نبوديم كلي عوض شده بود و بخاطر كريسمس، همه جاشو تزئين كرده بودند.![]()

![]()
![]()
اما به هر حال بايد ساعت 7 صبح هتلو ترك مي كرديمو راهي فرودگاه مي شديم. در نتيجه همه چيز بدو بدو شد اما بازم جاي شكرش باقيه كه مثل ديروز ديگه استرس نداشتيم.
حركت در خيابون هاي خالي از سكنه KL (كوالا لامپور) در حاليكه هوا هم باروني بود و خداحافظي با همه خاطرات و خوب و بدي كه طي اين مدت داشتيم برامون سخت بود، به خصوص آنكه به جهت برنامه هاي ديروز عملا حداقل نصف روز اقامتمون در KL رو از دست داده بوديم. راستش قبلا نقشه كشيده بوديم كه خيابون بوكيت بانتانگ و برج KL و معبد چينيا و چندجاي ديگه شهر رو تو اون نصفه روز ببينيم كه نشد! هرچند اشتياق بازگشت به وطن تا حد زيادي مارو آروم مي كرد. برج هاي دوقلوي KL به همراه برج مخابراتي اونجا كه برج ميلاد رو از روي اون ساختند، تقريبا از همه جاي شهر خودنمايي مي كنه!
از اونجاكه فرودگاه تا شهر خيلي دوره، حدود 40 دقيقه طول كشيد كه اونجا رسيديم و البته همانطور كه قبلا گفته بوديم، ماشا ا ... فرودگاش خودش يك شهر بزرگه! به هر حال خيال سريع تو صف گرفتن كارت پرواز قرار گرفتيم تا خيالمون راحت بشه! بدم چون از قبل نقشه كشيده بوديم كه حتما بستني مك دونالد و هم امتحان كنيم، سراغ خوردن اون رفتيم، هرچند طعمش حداقل به اندازه انتظارمون خوشمزه نبود.
چون ديشب شركت آسپن هاليدي پول اتوبوس سنگاپور رو به رينگيت حساب كرده بود، مجبور شديم با نرخ نه چندان جذاب فرودگاه اين پولو اونجا به دلار تبديل كنيم و با باقيش هم يه آدامس خريديم! راستش به نظر بهتره آدم يكجوري برنامه ريزي كنه كه آخرش ديگه پولي باقي نمونده باشه كه بخواي چنج كني!

پروازمون ساعت 11 به وقت محلي بود و به اين خاطر بايد خيلي منتظر مي مونديم. تو اين فاصله فروشگاه هارو يكم ديد زديم اما قيمتاشون اونقدر بالا بود كه نميشد نزديك خريد شد!
طول مسير برگشت به تهران حدود 8 ساعته! در واقع يكم زمان بازگشت طولاني تره! هواپيما هم نسبتا خوب بود اما ما اونقدر خسته و كلافه بوديم كه تحمل 8 ساعت تو هواپيما خيلي كار راحتي نبود!
به هر حال اين سفر هم با همه خاطرات خوب و بدش تموم شد. جدا از تما لحظات شاد و ديدني هايي كه ديديم و فارغ از همه تنش ها و استرس ها، تصور مي كنيم كه نسبت به 10 روز قبل خيلي به تجربياتمون زياد شده! ياد گرفتيم كه چطور در مقابل حوادث پيش بيني نشده مثل آقا و خانوم گل محمدي خونسرد باشيم و از لحظاتمون استفاده كنيم و آرزو كرديم 20 يا 30 ساله ديگه ماهم مثل اونها عاشقانه همديگر رو دوست بداريم و بتونيم در كنار هم تجربه هاي تازه و جديد رو با خلق لحظات شيرين و به يادموندني تر دنبال كنيم.
هنوز هم يادآوري خاطرات اين سفر برامون لحظات شيريني رو رقم ميزنه و اين شد كه تلاش كرديم تا با نوشتن اونها، اول فرصت لذت بردن از يادآوري دوباره خاطراتمونو داشته باشيم. ثانيا شايد اين تجارب اندك ما، كمكي هرچند كوچك به هوطنامون در سراسر دنيا باشه كه قصد دارند به اين كشورها سفر كنند.



























باور قلبی ما اینه که سفر نه تنها هزینه نیست، بلکه یجورایی سرمایه گذاریه. چرا که خاطرات ارزشمندش تا پایان عمر همراهمونه و یادآوری اونا در طول زمان احساس لذت بخشش رو بارها و بارها در خاطرمون زنده می کنه.