با روشن شدن هوا سرانجام آخرین روز اقامتمون در اروپا هم فرا رسید! اونم تو یه روز ابری با هوای بارونی! خلاصه از همون کله سحر خواب از چشممون پرید و با جمع کردن ساک هامون دیدیم ای بابا تا عصر که پروازمونه هنوز کلی وقت باقی مونده!

واسه همینم ترجیح دادیم بزنیم و بیرون و از این چند ساعت باقیمونده نهایت استفاده رو از استکهلم و معماری زیباش ببریم!

 

http://s6.picofile.com/file/8191374568/510.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8191374842/524.jpg

 

اولین مقصدمون جزیره Djurgarden بود البته این بار با تراموا! یعنی یجورایی تراموا گردی بهترین راه فرار از بارون بود!

 

http://s6.picofile.com/file/8191374884/525.jpg

 

جالب اونکه بازم مطابق رسم معمول آخرين روز سفرمون با بارون همراه شد و ما هم ناچار به اتوبوس و تراموا گردي قناعت کردیم! واقعا خیلی جالبه تو همه سفرهای اروپامون روز اول و آخر سفر بارون استقبال و بدرقه مون کرده! که اگه این بارون های به ظاهر دلچسب بقیه روزهای سفرمون هم سورپرایزمون می کرد احتمالا کل برنامه های گردش شهری تعطیل بود!

 

http://s6.picofile.com/file/8191374792/523.jpg

 

سيستم تراموای سوئدی ها هم جالبه و ديگه برخلاف اتوبوس هاشون بليط رو راننده چك نمي كنه اما يكدفعه ديديم يه خانوم جوون شیک و پیک با لباس عادي از صندلي پاشد و بليط ما  و بقیه مسافرها رو چك كرد!

تو ايستگاه مترو همه جا پر بود از نون و شيریني رول دارچيني كه حسابي اشتهامونو تحريك كرده بود اما راستش ما آخرین کرون های ته جیبمونم تموم کرده بودیم و دیگه با کمیسیون ترکمنچای صرافی ها اصلا حس و حالی واسه چنج پول نبود! واسه همینم گفتيم برسيم ايران اول همه يه شكم سير شيریني دارچيني مي خوريم! (که اونم نخوردیم! نمی دونیم چه حسیه این هوسها فقط تو همون مکانها به سراغ آدم میاد. وقتی برگشتیم کامل از حس و حال شیرینی دارچینی بیرون اومدیم!)

 

http://s6.picofile.com/file/8191374518/509.jpg

 

ظاهراً این شیرینی مخصوص استکهلم بود چون همه مغازه‌ها برای صبحونه می پختنش و حسابی عطر دارچین راه مینداختن! خلاصه ما هم که دیگه آهی در بساط نداشتیم مثل بچه یتیم ها تنها با بوش حال می کردیم!

نکته جالب اونکه نمی دونیم چرا تو ایستگاههای مترو بیشتر از هر چیزی یاد تور مترو گردی استکهلم و توضیحات مفصل لیدرهای مهربونشون می افتادیم!

 

http://s3.picofile.com/file/8191374468/506.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8191374500/508.jpg

 

قبل ظهر واسه ساعتی هم که شده باز هم این گاملاستون ما رو به سمت خودش کشوند!

 

http://s3.picofile.com/file/8191374592/511.jpg

 

انگار نمیشه از این بخش شهر دل کند!

 

http://s6.picofile.com/file/8191374626/512.jpg

 

بازم همون بناهای قدیمی و زیبا  و به خصوص فروشگاههای سوغاتی فروشی پر زرق و برقش!

 

http://s3.picofile.com/file/8191374684/514.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8191374700/520.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8191375068/531.jpg

 

آخرين بخش از گشتمونم به بازديد از پاساژهاي زيرزميني نزديك ايستگاه مرکزی قطار اختصاص داشت!

 

http://s6.picofile.com/file/8191374984/529.jpg

 

انگار یه دنیای زیر زمینی تو این بخش شهر ساخته بودن!

 

http://s3.picofile.com/file/8191374926/528.jpg

 

تعجبی هم نداشت! چون تو اون هوای سرد و برفی زمستونهای استکهلم حتما این پاساژها پاتوق خوبی واسه خلق الله است!

تا دلتون بخواد فروشگاه لوکس و 5 ستاره!

 

http://s3.picofile.com/file/8191375018/530.jpg

 

طرف های ظهر به هتل برگشتيم و اسبابمونو جمع كرده و سوار بر مترو به سمت فرودگاه راه افتادیم!

اما ساعتی بعد درست نزدیکی های فرودگاه در حالیکه تقریبا کل واگن خالی از مسافر شده بود قطار وایساد و چند دقیقه ای از جاش تکون نخورد!

ما که یکدفعه نگران شدیم دلمون مثل سیر و سرکه می جوشید که چی شده؟ چرا قطار حرکت نمی کنه؟ آخرش مجبور شدیم از یه پسر جوون که تنها مسافر به جز ما تو واگن بود موضوع رو بپرسیم!

بیچاره هندز فریش رو درآورد و توضیح داد که چون یه قطار دیگه قراره از ریل بگذره این قطار واسه چند دقیقه ای باید انتظار بکشه!

دقایقی بعد بقیه مسیر رو با اتوبوس به سمت فرودگاه بزرگ استکهلم رفتیم. با این تفاوت که این بار فضای اتوبوس از زبون فارسی و فرهنگ ایرونی بیگانه نبود!

با ورود به سالن فرودگاه از همون ابتدای سالن چندتا صف طولانی از ایرونی ها و چمدونهای غول پیکرشون توجهمونو جلب کرد و اول کار یکی دوتا از مسافرها که بار کممونو دیدن یه نگاه خریدارانه بهمون انداختن و بعد وارد مذاکرات دوستانه شدن! اما راستش از بس داستان های خطرناک بار مسافرها و قاچاق رو شنیدیم جرات نکردیم پاسخ مثبت بدیم!

بعد از تحویل بار زمان ورود به سالن ترانزیت ایرانیها و داخل هواپیما هم خودش حکایتی داشت! همه سالنهای دیگه با نظم و ترتیب بودن اما این سالن که مخصوص پرواز ایران بود انگار محشر کبرا بود! قافله ايروني ها كه ماشالله هواپيما رو تركونده بودن و بازم حكايت همون داستان تكراري بي نظمي و اضافه بار و ...، سختگیری ماموران که اجازه حمل چمدون بزرگتر از سایز و وزن استاندارد رو ندارید و مسافران ایرانی که طبعاً برعکس ما نتونسته بودن تو فروشگاه ایکیا جلوی خودشونو بگیرن و دست هرکی یه پکیج ایکیا بود و مامور سوئدی مسوول کنترل کارت پرواز هم همه شونو دم در نگه داشته بود و می گفت هر نفر یه دونه چمدون با ابعاد مشخص بیشتر نمی تونه داشته باشه مسافرا هم بعضاً با پررویی بعضی هم با حلقه ای اشک در چشم دم در وایساده بودن و به فارسی چونه می زدن اونم می گفت من نمی فهمم شماها چی می گید! برید بارتونو درست کنید!

خلاصه ما رو یه بيست دقيقه اي معطل كردن تا پرواز انجام شد.

چند ساعت بعد آسمون نیمه ابری کیف آشکار شد! هرچند تو همون لابه لای ابرها هم می شد گوشه هایی از زیبایی های این شهر رویایی رو حس کرد!

بعد هم یه توقف كوتاه در فرودگاه كيف، اون هم به جهت سوخت گیری داشتیم که باید یک ساعتی توی هواپیما می موندیم! هرچند چون خودشونم می دونستن که خیلی خطر داره بهمون گفتن کمربنداتونو باز کنین!

 

http://s3.picofile.com/file/8191375092/537.jpg

 

اولین ساعات روز بعد آسمون وطن هویدا شد و به زمین نشستیم تا سرانجام پرونده سفر این بارمونم به اروپا بسته بشه اونم این سفرنامه دور و دراز که دیگه واسه شما هم فرسایشی شده بود!

به اين اميد كه در آينده بازم اين فرصت رو داشته باشيم كه همراه شما بريم سفر اون هم به سرزمین های جديدتر و شگفت انگیزتر!

پایان