مالمو شهری كوچك در جنوب سوئد با حدود 300 هزارنفر جمعيت بعد از استكهلم و گوتنبرگ سومين شهر بزرگ سوئد به شمار مي ياد. هرچند شرايط جغرافيايي اين شهر و دوري از مركز و از طرف ديگه نزديكي به كپنهاگ پايتخت دانمارك عملاً اين شهر رو بيشتر به دانماركي ها وابسته كرده تا سوئد!

 

http://s5.picofile.com/file/8142517918/141.jpg

 

اين وابستگي از سال 2000 با ساخت پل دو طبقه اورساند Oresund كه با طراحي عاليش نيمي از اون زير آب قرار گرفته به مراتب بيشتر شد و اينجوري عملا در كمتر از نيم ساعت با قطار اين دو شهر که در دو سوی دریا قرار دارن بهم وصل شدن و جالبتر اونكه فاصله فرودگاه كپنهاگ تا شهر مالمو كمتر از 20 دقيقه است!

 

http://s5.picofile.com/file/8142789434/187.jpg

 

با اين مقدمه صبح با حضور در ايستگاه قطار نزديك هتل به راحتي سوار بر قطار مستقيم مالمو به سمت مقصد حركت كرديم و دقايقي بعد با گذر از روي پل ديدني كه يك طبقه براي قطار و یه طبقه مخصوص اتومبيل ها بود يكي از زيباترين مناظر رو شاهد بودیم. سواحل هر دو كشور رو در يك تصوير و منظره دوردست نيروگاههاي بادي داخل دريا!

با ترك قطار در ايستگاه مركزي مالمو و از اونجا كه ديگه مار گزيده بودیم و از ريسمون سياه و سفيد مي ترسيديم! بدون معطلي دنبال صرافي گشتيم تا حداقل براي هتل استكهلم پول كافي چنج كرده باشيم. با ديدن تابلوي فاركس و ذهنيتي كه از كپنهاگ به ياد داشتيم مستقيما به اونجا مراجعه كرده و مقداري كرون سوئد تحويل گرفتيم و از اونجا كه انتظار داشتيم قطعاً نرخ صرافي فرودگاه اسلو هم تركمنچايي باشه پس از اطمينان از اينكه با همون يكبار پرداخت كارمزد صرافي كه حدود 35 كرون سوئد بود، مقدار كمي هم كرون نروژي خريديم كه حداقل ما رو تا مركز شهر اسلو برسونه!

 در وسط ايستگاه يه كيوسك رنگارنگ تبليغاتي از كيك هاي خوراكي صبحونه زده بودن كه همون اول صبح داشتن جعبه جعبه كيكهاشونو اونجا تخليه مي كردن. ما هم جلو رفتيم تا حداقل حس كنجكاويمونو ارضاء كنيم و اينجا بود که خانوم متصدي با تشريح ويژگي هاي محصولشون با دادن يه بسته 6 تايي از كيكهاي خوشمزشون ازمون خواست تا از لپتاب رو میزش براش تو فيسبوك يه لايك ناقابل بزنيم! مام گفتیم لایک چه قابل داره بفرمایید! خلاصه دو بسته نون صبحانه رژیمی که با شیره توت یا شایدم افرا شیرین شده بود گیر آوردیم و خدا رو شکر کردیم که لااقل میان وعده امون جور شد!

 

http://s5.picofile.com/file/8142516268/010.jpg

 

با خروج از ايستگاه، اول از همه تابلوي دفتر راهنماي توريست نزديك ايستگاه توجهمونو جلب كرد. اينطوري حداقل مي تونستيم نقشه شهر رو بگيريم. اما هنوز دقايقي تا ساعت 10 و آغاز به كار اونجا وقت مونده بود و ما که معمولا با انتظار کشیدن میونه خوبی نداریم تصمیم گرفتیم تا با ورود به فروشگاه كناريش يه نگاهي به سوغاتي هاي شهر مالمو داشته باشيم.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516368/011.jpg

 

با ديدن برخي كالاهاي آشناي ايروني و ظاهر فروشنده كه پسر جووني بود حدس زديم كه ايرونيه و بهمون با لبخند خوش آمد گفت و برامون توضيح دادكه حدود 30 سالشه و از 4 سالگی به مالمو مهاجرت كردن و حسابداری خونده بود و مغازه هم مال مادرش بود. جالب اونكه عاشق ايران بود و با شجاعت اعلام مي كرد اون و ساير ايروني هاي مقيم شهر مالمو كه حدود 5 هزارنفرن آرزوشونه كه يه روزي به ايران برگردن و اینکه دوست داره بچه هاش با خلقیات ایرانیها بزرگ بشن و ... ! خلاصه تفکرات یه ایرانی مقیم خارج که از بچگی هم اونجا بزرگ شده برامون جالب بود خصوصاً در مقایسه با دوستانی عشق مهاجرتی که تو ایران هستن!

خلاصه اینکه انگار ما تنها ملتی در جهان هستیم که جوونهای مقیم خارج کشورش می خوان بیان داخل و جوونهای داخلی رویای زندگی در خارج رو دارن و جالب اینکه هر دو گروه هم تلاش چندانی برای عملی کردن رویاهاشون ندارن!

از اینا که بگذریم این هموطن عزیز در آخر کار با دادن نقشه شهر و يكم توضيح در مورد مكان هاي ديدني شهر با بيان اينكه كه با همون بليط رفت و برگشت قطارمون تا كپنهاگ، تمام وسايل حمل و نقل عمومي شهر مالمو رايگانه، حسابي سورپرايزمون كرد!

با خداحافظي از او براي اطمينان يه سرم به دفتر توريستي زديم و اونجا هم خانوم متصدي كلي اطلاعات مفيد و يكي دو نقشه اضافه بهمون هديه داد و تاكيد كرد كه با اون بليط قطار امروز همه اتوبوس هاي داخل شهري براتون رايگانه!

لحظاتی بعد با گذر از پل رودخونه پا به منطقه شهر قديمي مالمو كه با نام Centrum شناخته ميشه گذاشتيم.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516418/012.jpg

 

حداقل از روي نقشه اكثر جاهاي ديدني و قديمي شهر تو همين محدوده قرار داره.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516476/015.jpg

 

با قدم زدن در سنگفرشهاي كلاسيك كوچه ها و ورود به ميدون اصلي شهر قديمي كه ساختمون شهرداري هم مطابق معمول تو همونجا قرار داره اولين چيزي كه جلب توجه مي كنه آبنماي زيباي وسط ميدونه.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516534/018.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142516668/037.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142516600/027.jpg

 

در امتداد كوچه كناري شهرداري كليساي جامع شهر با نام Sankt Petri Kyrka قرار داره كه بازم با همون سبك آشناي گوتيك در اروپا که دیگه برامون چندان تازگي نداشت.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516634/028.jpg

 

تا اونجا که ما می دونیم در این سبک گوتیک که اکثر شهرهای اروپا بر این اساس بنا نهاده شدن، بزرگترین نماد شهر که معمولا کلیسا است به مراتب مرتفع تر از بقیه سطح شهر به شمار می یاد و در واقع از هر جای شهر که نگاه کنید عظمتش رو درک کرده و نا خودآگاه به سمت اون می رین! این دقیقا نقطه مقابل معماری ما ایرونی هاست که برای مثال تا وارد میدون نقش جهان اصفهان نشین, به هیچ وجه عظمت و زیبایش رو از فاصله دور نمی تونید حدس بزنید! ( البته این تعریف متناسب با سطح دانش ماست! حالا دوستان هنرمند و متخصصمون در این شاخه نیان ملامتمون کنن که چرا مفهوم رو اشتباه می گین و ...)

داخل كليسا هم پر بود از نقش و نگارهاي مذهبي. هرچند در مقايسه با كليساهاي معتبر اروپا چندان چنگي به دل نمي زد!

 

http://s5.picofile.com/file/8142516642/034.jpg

 

با بازگشت دوباره به ميدون شهرداري اين بار مسير مستقيم رو كه بيشتر مورد توجه اندك توريست هاي شهر قرار مي گرفت دنبال كرديم و جالب اونكه بازم به سبك شهرهاي كوچيك و دوست داشتني اروپا با اندك ابزاري آثار هنري زيبايي رو براي جذب توريست ساخته بودن.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516718/040.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142516750/041.jpg

 

در ادامه مسير به بازار محلي كه بيشتر صنايع دستي رو عرضه مي كردن رسيديم كه نوع تعامل سنتی خريداران و فروشندگان برامون جالب بود!

 

http://s5.picofile.com/file/8142815692/056.jpg

 

دقايقي بعد در نزديكي ميدون گوستاو آدولف يه موزه جالب سنتي بود كه با زباله ها و ضايعاتي از نوع روزنامه كلي ابتكار جالب و كاربردي ساخته بودن.

 

http://s5.picofile.com/file/8142815892/064.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142815768/058.jpg

 

ظاهراً این سوئدی ها باید آدمهای مبتکری در زمینه های مختلف هنری باشن.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516976/079.jpg

 

اینو از ویترین پنجره هاشون فهمیدیم و اینکه ایده اولیه ایکیا مال یه سوئدیه.

 

http://s5.picofile.com/file/8142815526/050.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142516792/046.jpg

 

والبته مجسمه های ابتکاری زیبا که فرضا این یکی همواره از چشمش اشک می چکه!

 

http://s5.picofile.com/file/8142516934/074.jpg

 

در طرف ديگه میدون یه موزه مدرن با طراحي خاصش قرار داشت.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516968/078.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517318/091.jpg

 

شهرهاي كوچيكي مثل مالمو آرامش خاصي دارن و يجورايي براي زندگي هاي آروم بي دردسر خيلي مناسبن. ديدن مردم محلي كه با دوچرخه اينور اونور مي رن و يا ابتكارهاي جالبي كه در گوشه و كنار شهر در طراحي و ساخت مجسمه ها و ... قرار گرفتن، يجورايي خيلي به چشم مي ياد.

 

http://s5.picofile.com/file/8142516568/021.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517226/086.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517342/094.jpg

 

بازم همون آباژورهای پشت پنجره!

 

http://s5.picofile.com/file/8142516584/025.jpg

 

هرچي در كوچه پس كوچه هاي سنگفرشي شهر بيشتر جلو مي رفتيم اين حس علاقه و آرامش رو بيشتر حس مي كرديم.

 

http://s5.picofile.com/file/8142517026/080.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517068/081.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142516876/069.jpg

 

انگار همه چيز حتي حيوانات خونگي هم بيشتر مفهوم زندگي رو درك مي كردن و تو اين شهرها زندگي ريتم كندتري داره.

 

http://s5.picofile.com/file/8142517092/083.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517134/084.jpg

 

تو اين بين از گوشه و كنار شهر بازم نغمه هاي زيباي کلمات فارسي از تك و توك رهگذران خيابون به گوش مي خورد و البته اگه كرد زبونهاي عراقي و ترك رو هم كه چندان در اقليت نبودن حساب كنيم اين حس زيبا دو چندان مي شد. به خصوص که این مشابهت فرهنگی موجب بشه تا میوه فروش کرد صمیمانه به عادت ما شرقی ها، میوه هاش رو بهمون تعارف کنه!

 

http://s5.picofile.com/file/8142517200/085.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517250/089.jpg

 

حوالي ظهر به پارك و درياچه زيباي Pildammarna رسيديم. پاركي وسيع و زيبا با چمنكاري و طراحي خاصش كه در كنار درياچه های زيباش منظره رويايي رو فراهم كرده بود.

 

http://s5.picofile.com/file/8142517368/097.jpg

 

تو این سرزمین حاصل خیز انگار حتی بخش عمده زمین پارکاشونم با آب پوشنده و این برای ما که سرزمین و خشک و کویری می یایم یه سورپرایز بزرگ به حساب می یاد!

 

http://s5.picofile.com/file/8142517542/113.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517418/101.jpg

 

تو اين حين فرصت رو غنيمت شمرده و ضمن استراحتي كوتاه بساط نهارمونم در كنار سبزه ها پهن كرديم. جالب اينكه علي رغم سردي هوا كه ما که هرچی لباس داشتیم پوشيده بوديم دیدیم که اين سوئدي هاي ضدضربه وسط پارك داشتن حموم آفتاب مي گرفتن!

 

http://s5.picofile.com/file/8142517500/110.jpg

 

دریاچه های این پارک زیبا آدمو به وجد می یاره!

 

http://s5.picofile.com/file/8142517600/115.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517776/130.jpg

 

در كنار درياچه آرامش كودكاني كه خودشونو با غذا دادن به پرنده ها سرگرم مي كردن تصوير قشنگي رو به نمايش درآورده بود.

 

http://s5.picofile.com/file/8142517692/127.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8142517842/131.jpg

 

ساعتي بعد به ناچار مي بايست از اين فضاي رويايي جدا مي شديم و با ديدن يه ايستگاه اتوبوس و اطمينان از مسير اتوبوس اين بار چاره رو در گردش شهري با ماشين يافتيم و به همين خاطر به عادت معمول از در وسط سوار شده و در صندلي رديف آخر جا خوش كرديم. اما لحظاتي بعد ديديم اتوبوس حركت نمي كنه و نصف مسافرا برگشتن و چپ چپ ما رو نگاه مي كنن تا بالاخره يكيشون گفت راننده كارتون داره!

وقتي جلو رفتيم و بليطاي قطارمونو نشون داديم خشم راننده كه چهره اش نشون مي داد از طبقه مهاجراي سوئد باشه يكم فرو نشست اما تاكيد كرد كه طبق مقررات سوئد حتما بايد از در جلو سوار بشيد و بليطاتونو به راننده نشون بديد. به عبارت ديگه، تو سوئد از اعتماد كذائي به مسافرا نظير اكثر كشورهاي اروپايي خبري نيست و مسئول چك كردن بليط همون راننده است!