خاطرات سفر به اندونزی – روز ششم – قسمت سوم – جزيره باتام – رستوران دريايي
در مسير برگشت از كمپ ويتنامي ها، بر روي بزرگترين پل فلزي جزيره ها كه اسمش Barelang بود توقف كوتاهي داشتيم و چشم انداز زيباي درياي چين رو به همراه دورنماي پل هاي ديگر جزيره ديديم. كنار پل بچه ها جعبه اي به خودشون آويزون كرده بودند كه ماهي ، ميگو خرچنگ دودي مي فروختند.
از اونجا به پاركي رفتيم كه وسطش محوطه كوچكي داشت، به محض رسيدن ما چند تا جوون اندونزيايي هم كه چرت مي زدند، سريع پاشدند و رفتن كلبه پشتي تا براي نمايش آماده بشند. نمايش ها كه Kuda Lumping نام داشت يكچيزي شبيه رقص هاي محلي (البته زمخت و مردونه) با عروسك هاي شيرگونه بزرگ كه 2 تا آدم توش جا مي شدند به سبك چيني ها و با سر و صداي سنج و ... بود. بعدشم يكيشون زنجير پاره كرد و در ادامه شيشه خورد! با اينكه چيز چندان جالبي نبود اما يانتو گفت كه چون اين بچه ها درآمد ديگه اي ندارند بد نيست، يچيزي تو كاسشون بندازيم و ماهم 2دلاري انداختيم!
براي نهار وارد رستوراني شديم كه محوطه بزرگي داشت اما سقفش به نظر موقت بود، ظاهرا بهترين رستوران اونجا بود اما صندلياش پلاستيكي بود! البته يكطرف رستوران سن و ادوات موسيقي داشت كه ظاهرا بعضي شبا برنامه زنده اجرا مي كردند. گارسن ها با لباس هاي قشنگ محليشون دور مارو احاطه كردند و خوشامد گفتند. انگار خيلي از ديدن ما خوشحال بودن! حتي تا آخر غذا هم دور و بر ميز ما مي پلكيدن. يانتو گفت مي گن شما چقدر خوشگليد! آخه اونا همشون زرد پوست بودن.
دونفرمون غذاي دريايي و 2تاي ديگه غذاي گياهي سفارش دادند. علي رغم دعوت ما، يانتو گفت كه طبق مقررات شركت، اجازه نداره رو ميز ما نهار بخوره! خيلي زود ميزمون پرشد از ظرف غذاهاي مختلف.

اما چشمتون روز بد نبينه ايكاش حداقل نصفشون قابل خوردن بودند. سوپش شامل گلوله هاي معلق سفيد در آب رقيق با يكسري افزودني ها بود كه حتي ظاهرش هم مارو به خوردن تحريك نكرد. يك ديس پر از خرچنگ هم گذاشته بودند كه با كلي تقلا وقتي پوستش رو مي كندي گوشت چنداني نداشت. 2 جور ميگو هم گذاشته بودند كه يك نوعش با پوست بود كه كلي دنگ و فنگ داشت پوستش رو بكنيم و تازه چون بي طعم بود، چندان قابل خوراك نبود. يك ماهي درسته رو هم تو ظرف مثل خورشت گذاشته بودند كه شبيه فسنجون بود اما پس از امتحان كردن و شيريني اون از خوردنش پشيمون شديم. گارسونه خواست كمكمون كنه، نشون داد كه چطوره با چوب خلالي، محتويات صدف حلزوني شكل رو بيرون بكشيم، اما اونم طعم خاصي نداشت. بعدشم سراغ پلو رفتيم اما خوردن پلو خمير اونم بدون روغن، خيلي جذاب نبود! آخرش درحاليكه حدود 70 درصد از غذاها مونده بود با شكم خالي ميز رو ترك كرديم!
در كنار رستوران فروشگاه صنايع دستي قرار داشت كه برخي از صنايع چوبيش قشنگ بود.
معبد Maha Vihar Duta Maitreya مقصد بعدي ما بود كه البته بخش اعظم اون در حال تعمير بود .
اما نقاشي ها و مجسمه هاي سالن هاي موجود هم جذابيت زيادي داشت بطوريكه مثل همه معابد بودايي، اين معبد هم داراي محل عبادت و مجسمه هاي نمادين بود.
براي مثال مجسمه فرد چاقي جلوي ورودي معبد بود كه يانتو مي گفت اسمش بوداي خندانه و توي همه معابد هست و يه نماده و افراد براي خوش شانسي، روي شكم بزرگ اون سه مرتبه دست مي ماليدند!
در ادامه به فروشگاه مارك دار پولو رفتيم، اما همون دقايق اول، از بس قيمت ها گرون بود، زود بيرون اومديم. بعدشم يانتو خارج از برنامه تور مارو به مسجد جامع شهر برد، كه بايد اعتراف كرد حتي مسجد جامشون هم فوق العاده محقر و كثيف بود كه به اين خاطر ، فقط ما دورش چرخ كوتاهي زديم.
با اين تفاصيل نهايتا تور روزانه اندونزي به پايان رسيد و يانتو با رسوندن ما به بندر گاه و گرفتن كارت كشتي مارو ترك كرد. در اونجا سعي كرديم تو فروشگاهها چرخي بزنيم و نتيجه اون شد كه بنابر عادت قبلي قصد خريد صورتك چوبي براي يادگاري از اندونزي نموديم و اين شد كه پس از كلي چونه زدن با پسرك فروشنده، نهايتا صورتك چوبي 30 دلاري رو در حدود 15 دلار خريديم! بعد هم به سرعت آماده سوار شدن به كشتي و حركت به سمت سنگاپور شديم.
ادامه دارد ... .