خاطرات سفر به آسیا(2014)– روز سوم- ماله3(مالدیو)- گشت جزیره
صبح روز بعد در واقع آخرین روز کاملی بود که تو مالدیو داشتیم. اول قصد داشتیم اگه بشه یه توری چیزی بگیریم تا بهتر از جزایر اطراف لذت ببریم اما از قرار اکثر جزیره های کوچکی که در واقع فقط یه هتل بودن اجازه ورود به دیگران رو نمی دادن!
مهمترین تورهایی که معمولا در مالدیو ارائه می شه عبارتند از: ماهیگیری در شب و روز، غواصی و Snorkeling، پرواز با هلیکوپتر اختصاصی و چند تا گشت جزیره ای مانند جزیره پارادایز و زیردریایی والها! اما با یه حساب سرانگشتی یا برخیشون تو اون روز اصلا برگزار نمی شد یا شرط تعداد شرکت کننده حداقل 4 تا 6 نفر داشت و یا اونقدر هزینه ها بالا بود که در بودجه محدود ما نمی گنجید!
اول از همه یکسر به آژانس موج سواری زدیم تا شاید بتونیم اطلاعات توری، چیزی رو بگیریم اما متاسفانه باز نبود و از اونجا که توقف بیشتر از اون جایز نبود بلافاصله با فری به سمت ماله راه افتادیم.
در بدو ورود و قبل از ترک فری عمومی دیدن قایق تخلیه زباله یا همون آشغالانس توجهمونو جلب کرد! واقعا تو همچین جایی که پایتختش یه وجب جا بیشتر نیست از بین بردن زباله هم کار ساده ای نیست مگه بریزن کف اقیانوس ها که وای به حال ماهی های بدبخت!
جالب اونکه رفتگرهای زحمتکششونم زن بودن!
از اینا که بگذاریم از اونجا که امروز شنبه بود بازهم سعی کردیم چند دقیقه ای تا مرکز شهر رو با پای پیاده طی کنیم. به این امید که شاید آژانس توریستی یا جایی که خدمات مناسب برای گردش جزایر اطراف داشته باشن رو پیدا کنیم اما متاسفانه هرچی بیشتر گشتیم کمتر یافتیم!
حتی به سرمون زد اتوبوس عمومی داخل جزیره رو سوار بشیم و یه دوری تو جزیره بزنیم، اما بعد یادمون اومد مورچه چیه که کله پاچه اش باشه!مگه کلا چقدر راهه!
دقایقی بعد به نزدیکی اسکله فرودگاه رسیدیم و در اینجا بود که باز هم یه آقایی خودجوش بهمون پیشنهاد داد که راهنماییمون کنه و با دنبال کردن اون به یه پاساژ کوچیک رسیدیم که عمدتاً فروشگاههای صنایع دستی داشتن! یارو ما رو به داخل فروشگاه برد و کلی سفارش به فروشنده کرد! بعدم کلی سیریش شد که اگه خوشتون نیومد بازم جاهای بهتری دارم و ...!
چند تا فروشگاه رو گشتیم تا تونستیم یارو رو دک کنیم و بعدش نهایتاً از همون فروشگاه اولی یه تابلو از جنس چینی با نقش ماهی و دریای مالدیو بعد کلی چونه زدن خریدیم!
تو اون خیابون تا دلتون بخواد مراجعات خودجوش و دلسوزانه آقایون رو داشتیم که دعوت میکردن از فروشگاههای مربوطه خرید کنیم. اما راستش ما فقط دنبال دفتر فروش تور زیردریایی وال ها بودیم که لحظاتی بعد پیداش هم کردیم!
تازه داشتیم با دیدن بروشورها اطلاعات اولیه رو کسب می کردیم که با شنیدن قیمت بالای 100 دلاری واسه هر نفر برق سه فازمون پرید و عقب عقب از اونجا خارج شدیم! مگه پول علف خرسه این همه پول بدیم که بریم تو یه قفس آهنی!
با عبور از سواحل کنار اسکله فرودگاه باز هم برای دقایقی هم که شده سرگرم زیباییهای چشم انداز رویایی اقیانوس هند شدیم و در همین جا بود که با دیدن دفتر راهنمای توریستی سورپرایز شدیم و با کلی سئوال وارد اون دفتر شدیم که البته تابلوش اونقدر کوچیک بود که از دور اصلا قابل تشخیص نبود! تازه بین صد تا تابلو دیگه. عمراً می تونستیم پیداش کنیم. البته فکر کنیم یه جایی نزدیک اسکله فرودگاه بود.
متاسفانه پرسش پاسخهامون چندان امیدوار کننده نبود و کلا به دلیل فواصل زیاد جزایر به یکدیگر، امکان گشت و گذار در فرصت کوتاه وجود نداشت و یکی دو جزیره توریستی هم که قابل دیدن بودن فقط تو یکی دو روز هفته و اونم ساعت های خاصی کشتی عمومی داشتن!
به گفته راهنمای توریستی به سمت قسمت شمالی جزیره رفتیم تا این بار از برخی مکان های دیدنی مثل پارک و کاخ سلطان که بزرگترین پارک تفریحی مالدیو و مرکز اسلامی و مسجد جامع بزرگ با سه گنبد طلایی اش دیدن کنیم اما راستش وقتی نزدیک شدیم اونقدر ظاهر این اماکن محقر و ساده بودن که سلیقمون ورنداشت که وقتمون رو داخل اینجور جاهای دست دو و سه در مقایسه مساجد و معماری با عظمت خودمون تلف کنیم!
واقعیتش ماله و کلا جزایر مالدیو، بیشتر از اونکه مکان هایی با معماری زیبا و ... برای گردشگران داشته باشن بیشتر محیط طبیعی و سواحل زیبایی دارن. واسه همینم خیلی نمیشه دیدن اینجور بناها و ... رو به دیگران توصیه کرد!
طرفهای ظهر در امتداد شمال جزیره پیش رفتیم و با عبور از یادبود سونامی که یادآور خاطرات تلخ سونامی وحشتناک چندسال قبل بود تقریبا یک دور 300 درجه ای دور جزیره زده بودیم.
بازم پلاژ زیبای جزیره با شناگرا و پوشش خاصشون تو یه هوای مطلوب برای دقایقی هم شده سرگرممون کرد!
تو این دقایق بازم بارون شدت گرفت و چاره ای ندیدیم جز بازگشت به ویلینگیلی و تجدید قوایی دوباره!
عصر با یه استراحت کوچولو بازم زدیم بیرون تا برای بار آخر-شایدم اول!- از جزیره زیبای ویلینگیلی دیدن کنیم. پیاده روی در کنار ساحل زیر نم نم بارون حس قشنگی به آدم می داد. کنار ساحل پارکهای جنگلی زیبایی بودن که جوونها اونجا برا خودشون پیک نیک و باربکیو و ... راه انداخته بودن. یکی دو تا کافه کوچیک هم بود که غذا هم سرو میکردن.
تماشای موج سواری و اسکی روی آب چندتا جوونیکه معلوم بود مهارت زیادی تو این کار دارن برامون جالب بود.
همه جزایر مالدیو همینه! طبیعت زیبا با اقیانوس و سواحل رویایی و تمیزش! تنها تفاوت در درجه لوکس بودن هتل ها و اختصاصی بودنشونه!یعنی یه بهشت دنج و خلوت برای استراحت و ریلکسیشن!چیزی که خیلی با روحیات ما سازگار نیست!
در ادامه پیادهرویمون وارد بافت سنتی دوست داشتنی جزیره شدیم. خونه هایی از جنس بلوک و رنگ شده مشابه روستاهای دورافتاده وطنی با حداقل امکانات!
جالبه که ما استفاده از انرژی خورشیدی رو تا حالا بیشتر در کشورهایی دیدیم که اتفاقا خیلی بارونین و در طول سال خیلی آفتاب ندارن! اینا اگه تو مملکت ما با این همه آفتاب فت و فراوون بودن احتمالا ماشیناشونم آفتابی می کردن!
و البته ابتکاراتی برای کنار اومدن با بارش بارون و شستن لباس! تصور کنید که تو یه جایی زندگی می کنید که هر روز بارون میاد! رطوبت هوا 50% به بالاست! این یعنی لباسهای شما هیچوقت خشک نمیشن! ما که تو تهران خشک و برهوت زندگی می کنیم نمی تونستیم این قضیه رو درک کنیم تا اینکه چند بار تو این آب و هوا زیر بارون موندیم. بارونی که ما با چتر، زیرش موش آب کشیده شدیم! لباسهامون چند روز تو هتل آویزون بود و خشک نمیشد! خیلی بده! تازه قدر خشکی هوا و آفتاب تهران رو دونستیم! تو این آب و هواها مردم معمولا لباسهاشونو رو چوب لباسی آویزون می کنن و روی ریلهایی تو بالکن خونه ها برای چند روز می چینن تا خشک بشن! یه روز که هوا کمی آفتابی می شه تمام مردم لباسهاشونو میشورن و زیر آفتاب پهن میکنن که منظره جالبی میشه.
ساعتی بعد بر شدت بارون اضافه شد و ما هم به امید اینکه مثل همیشه زود بند می یاد اعتنا نکردیم و زیر درخت رو صندلی های مخصوص فلزی – توری لم دادیم!
اما خدا روز بد نصیبتون نکنه نمی دونیم چی شد که یکدفعه انگار سقف آسمون سوراخ شد و مثل آبشار آب می ریخت پایین! بدون اغراق 4- 5 متر هم نمی شد حرکت کرد و ما که زیر یه درخت پناه گرفته بودیم و چتر هم داشتیم مثل موش آبکشیده شدیم! شدت بارش بارون به قدری بود که نمیتونستیم دست کنیم تو جیبمون دوربین دربیاریم و فیلمشو بگیریم. جالب اینکه مردم تو این هوا خوشحال و خندون اومده بودن بیرون. البته چترهاشون هم پدرمادردار و حسابی بود. یه مادر و بچه که زیر بارون گیر افتاده بودن رو زمین چمباتمه زدن و چتر رو مثل یه سقف بالا سرشون گرفته بودن تا از باد و بارون در امان باشن.
تو این حین یه جوون که فروشگاه قهوه و شکلات فروشی داشت دلش واسمون سوخت و گفت بیاین تو سرما نخورین! ما هم سری چپیدیم تو تا هوا یکم آروم بشه اما مگه بند می اومد این نعمت! یه نیم ساعتی اونجا موندیم و سعی کردیم با اون پسر جوون ارتباط برقرار کنیم اما طفلکی حتی یک کلمه هم انگلیسی بلد نبود. بنابراین فقط تونستیم بهش لبخند بزنیم و بعد از نیم ساعت لرزیدن و وقتی دیدیم شدت بارش بارون تغییری نمی کنه ناچار اونجا رو ترک کردیم.
قربون خدا بریم در حالیکه متوسط بارش بارون تو کشورهایی مثل ما تو یکسال از 100 تا 200 میلیمتر تجاوز نمی کنه فقط تو یه شبانه روز بر اساس آمار رسمی بیشتر از 150 میلیمتر بارون می بارید اونجا!!!
کمی جلوتر یه آپارتمان خیلی بزرگ بود که یه سوپر مارکت هم داشت و همه مردم تو سالن اونجا پناه برده بودن! ما هم به امید قطع بارون درحالی که جهت اصلی رو گم کرده بودیم دوباره اونجا پناه گرفتیم. بعضیها با ماشینهای برقی که تو مایه های ارابه بودن و روشون پلاستیک کشیده بودن رفتن. ولی ما که نمی دونستیم چطوری و از کجا باید اونها رو کرایه کرد منتظر قطع بارون شدیم.
ساعتی بعد که یکم بارون آروم شد به زحمت به خیابون هتل رسیدیم و بیشتر تلاش کردیم تا از چند تا فروشگاه نیمچه زرق و برق دار جزیره دیدن کنیم.
و البته جاتون خالی آخرین اسکناس های باقیمونده ته جیبمونو صرف خرید شام از نونوایی-شیرینی فروشی دم هتلمون کردیم! ساندویچهای کوچیک بیف و ماهی که خیلی خوشمزه بودند و طعم کاریشون بسیار غالب بود. تندی مطبوعی هم داشتن که برای ما قابل تحمل و لذت بخش بود.
آخر شب کاری نمونده بود جز بستن ساک و آماده شدن برای ترک زودهنگام صبح روز بعد. البته قبلش از رسپشن پرسیدیم ما می خوایم قبل 6 صبح بریم صبحونمون چی میشه که اونم گفت براتون آماده میکنیم! نیم ساعت بعد با یه لیست تایپ شده رسمی اومد دم در که چه صبحونههایی برای فردا دوست دارید بخورید؟ ما هم چند تا رو علامت زدیم و اونم گفت چشم!