خاطرات سفر به آسیا(2014)– روز چهارم- در مسیر راه (سریلانکا1)
در آخرین روز اقامتمون در مالدیو کله سحر از خواب پریدیم و به سرعت برق و باد ساکهامونو پایین بردیم و خوشبختانه چند دقیقه بعد صبحونه هم آماده شد و ما هم سریع صبحونه رو خوردیم و با فری جزیره به ماله رفتیم. این بار تاکسی خوش انصافتر بود و با 35 روپیه ما رو به اسکله فرودگاه رسوند و نهایتا 2 ساعت قبل از پرواز در سالن ترانزیت فرودگاه مالدیو آماده حرکت بودیم. البته ما خیلی عجله کرده بودیم ولی تو این سفرها نمیشه هیچی رو پیش بینی کرد بنابراین بهتره خیلی زودتر برسی تا دیرتر!
فرودگاه کوچک که به علت محدودیت فضا در محوطه بیرونی اش از سوپرمارکت و از این چیزا خبری نبود! درعوض داخل ترانزیتش یه سوپر داشت که قیمت هاش نجومی بودن!
خوشبختانه کار صدور کارت پروازمون سریع انجام شد و البته خانومه برای اطمینان خواست تا کارت اعتباری که باهاش بلیط خریده بودیم رو هم چک کنه و اونو تو دستگاه کشید! که خوشبختانه مشکلی نداشت. (همراه داشتن کارت اعتباری همون زمان خرید بلیط اینترنتی تاکید شده بود!)
با ورود به سالن ترانزیت و گیت های خروجی کوچک فرودگاه هنوز چند دقیقه ای نشسته بودیم که یه خانومه اومد جلومون که از لهجه اش فهمیدیم ایتالیایه! بعدشم بدون مقدمه پرسید ممنون میشم اگه اسکناسمو با یه سکه مالدیوی چنج کنین! چون برای کلکسیون میخوامش! ما هم که یکم جا خورده بودیم گفتیم شرمنده مادام! سکه مون کجا بود! و اونجا بود که معرفت به خرج دادیم و یه اسکناس 2 هزارتومانی وطنی به بانک مرکزی ایران ضرر زدیم دادیم بهش تا کلکسیونش تکمیل بشه! اونم که از این حرک لوطی منشانه ما حسابی سورپرایز شده بود گفت وای چرا اینقدر صفر داره!
خلاصه با ما شروع کرد به حرف زدن تا حوصلمون سر نره! کلا این ایتالیاییا خیلی خونگرمن بلافاصله شروع می کنن به گپ زدن. بعد هم شوهرشو بهمون معرفی کرد و گفت که میرن سریلانکا و نفری 2500 یورو ناقابل هم واسه این سفر 10 روزه خرج کردن! مام کلی دلشونو با ارزونی سفرهای خودمون سوزوندیم!
دقایقی بعد بخش اول سفرمون به بهشت گردشگران لوکس به پایان رسیده بود و بار دیگه سوار بر هواپیمای سریلانکایی به مقصد سریلانکا در حرکت بودیم. سفر به مالدیو این حقیقت رو واسمون نمایان کرد که واسه آدم هایی مثل ما که نمی تونن یه جا بند بشن، حتی بهشت هم بعد از چند ساعت خسته کننده میشه!
اگه بخوایم مالدیو رو در یه جمله واسه دوستان دیگه ترسیم کنیم جدا از هزینه های سرسام آورش باید بگیم این کشور بیشتر به درد کسانی می خوره که بخوان چند روز رو به دور از هیاهوی دنیای واقعی کنار ساحل دراز بکشن و از هوای مطبوع اقیانوسی و چشم انداز زیبا لذت ببرن و اینقدر پولدار باشن که بتونن از پس خرج ورزشهای آبی گرون قیمت اون بربیان!
از اینا که بگذریم با ورود به هواپیمای شرکت سریلانکایی و با دیدن لبخند گرم مهمانداران که همگی ملبس به لباس محلی کشورشون بودن عملا انگار وارد خاک سریلانکا شدیم.
تو این حین هنوز درست و حسابی سرجامون بند نشده بودیم که یکدفعه با بلند شدن هواپیما از باند کوتاه ماله بر فراز اقیانوس هند، بار دیگه چشم انداز رویایی مجمع الجزایر زیبای مالدیو نمایان بشه! تا نهایتاً برای آخرین خاطره، تصویر این منطقه زیبا رو هم با خودمون به یادگار ببریم.
دقایقی بعد با استقرار هواپیما در دالان اصلی پرواز و دستور خلبان، حالا دیگه نوبت پذیرایی از مسافران رسیده بود. اما در هر حال زیادم دلتونو آب و صابون نزنید چون برخلاف عادات پروازای خارجی برند وطنی هواپیماییمون، پذیرایی اونا بسیار ساده و محقر و محدود به یه ظرف کوچیک نودل و یه لیوان آب بود که به زحمت گوشه دلمونو پر می کرد!
ساعتی بعد در حالیکه ابرهای سیاه و قطعات بارون اولین بارقه های نگرانیمونو در خصوص شرایط نا مساعد جوی روزهای آتی دامن می زد، حوالی ظهر در نزدیکی زمین بالاخره چشممون به سرزمین سرسبز و زیبای معدن چای جهان مزین شد و آروم در فرودگاه بزرگ پایتخت که کمی دورتر از کلمبو (Colombo) و در واقع در نزدیکی شهر نگومبو (Negombo) قرار داشت به زمین نشستیم!
با ترک هواپیما به سرعت دالان های مربوطه رو طی کردیم تا به سالن اصلی بازرسی رسیدیم و از هول حلیم سریع پشت یه صف نسبتاً طولانی قرار گرفتیم تا زودتر کار ورودمون انجام بشه! اما بعد یادمون اومد ما چون ویزا نداریم احتمالا باید اول جای دیگه ویزامونو بگیریم و بعد کاشف به عمل اومد که بعله! اول از همه گیر ویزاییم!
با تحقیقاتی که در ایران قبل سفر داشتیم می دونستیم از 3 طریق میشه واسه گرفتن ویزا اقدام کرد:
راه اول استفاده از سایت هایی بود که به صورت آنلاین ویزا صادر می کردن! اما وقتی خواستیم از اون طریق اقدام کنیم متوجه شدیم ای بابا نامردا واسه ویزای 30 دلاری نفری 30 دلار کارمزد می گرفتن که این شد کلا این روش رو بی خیال شدیم!
روش دوم از طریق سفارت سریلانکا تو تهران بود که وقتی تماس گرفتیم گفتن حدود یه هفته ای طول می کشید تا ویزا در بیاد و خودشون راه سوم رو پیشنهاد کردن و گفتن،
بهتره برین همون فرودگاه و با ارائه بلیط رفت و برگشت به راحتی ویزا بگیرید و قیمتشم همون 35 دلاری هست که سفارتخونه می گیره! که این روش آخر بیشتر به مذاق ما خوش اومد!
خلاصه تو فرودگاه خیلی راحت بخش صدور ویزای آن اریول (Visa on Arival) رو پیدا کردیم و خوشبختانه این بار بدون اونکه حساسیت خاصی رو ملیتمون به خرج بدن با دریافت 35 دلار ویزا رو چسبوندن رو پاسمونو و حالا دیگه راحت به صف اول برگشتیم و دقایقی بعد رسما وارد سریلانکا شدیم!
با توصیه دوستان می دونستیم که تو این کشور کلا خدمات عمومی چندان مناسب با انتظارات توریست ها نیست و از طرفی چون قیمت ها خیلی ارزونه و ترانسفر بین شهری هم دردسرهای خودشرو داره استفاده از خدمات آژانس ها و گرفتن ماشین اختصاصی می تونه گزینه مناسبی باشه واسه همینم برخلاف روال معمول سفرهامون که معمولا برنامه ریزی مشخص و از پیش تعیین شده ای داریم و حتی هتل های روزهای آینده رو هم قبلا رزرو می کنیم این بار تصمیم گرفتیم اول وارد مذاکره با آژانس های فرودگاه بشیم و اگه نتونستیم با قیمت مورد نظرمون تور بگیریم نهایتا پلان 2 و 3 که رفتن مستقیم به کندی و یا کلومبو بود رو دنبال کنیم.
هنوز چند متری در داخل سالن فرودگاه پیش نرفته بودیم که همون اول کار اولین غرفه آژانس توریستی دوره مون کرد و ما رو داخل برد و شروع کرد کلی بازاریابی در مورد تورهاشون و ...! ما هم گفتیم ببین داداش ما یه تور ارزون می خوایم و رو نقشه نشون دادیم اولویتمون برای یک سفر 6 روزه کدوم شهرهاست و کلا دنبال هتل لوکس نیستیم! نهایتاً آقاهه قیمت پایه رو با کلی منت واسه دو نفر 800 دلار اعلام کرد و از اینجا به بعد با اعتماد به نفسی که بی ارتباط با اطمینان از پلان 2 و 3 مون نبود و بعد از چند دور مذاکره فشرده به قیمت 480 دلار برای 5 شب و 6 روز رسیدیم!
یارو هم سریع برگه قرارداد رو درآورد و گفت شما واسه ما 5 درصد سودم نذاشتین و بعدش ما با حساسیت خواستیم که جزئیات نام شهرها رو تو قرارداد قید کنه و الّا و بلّا ما باید امشب بریم سیگیریا و وسط راه هم یتیمخونه فیل ها رو ببینیم! اونم می گفت به خدا سیگیریا 5-6 ساعت راهه و تا راننده آماده بشه زودتر از 2 نمی تونین حرکت کنین و ...، و ما هم گفتیم نه بابا مرغ یه پا داره!
نهایتا تسلیم شد و گفت 10 دقیقه دیگه راننده می یاد و همینجا باشین. ماهم تو این فاصله یه لقمه غذا خوردیم، یکم پول چنج کردیم و برای ارتباط راحتتر با راننده، سیم کارتی به قیمت 1000 روپیه (حدود 7 دلار) خریدیم!
دقایقی بعد سرانجام با راننده همسفر 6 روز آیندمون آشنا شدیم. راستش اولین لحظه که "پراسانا" (Prasanna) رو دیدیم یکم هول برمون داشت! مردی نسبتاً غول پیکر و سیاه از نوع آفریقایی با یک جیلی سفید رنگ که بهمون خوش آمد گفت و ساکامونو گذاشت پشت صندوق عقب. بعد هم خواهش کرد که واسه همراه بردن ساک سفرش به خونشون بریم که در همون نزدیک فرودگاه است!
اما قبل از رفتن به خونه جلوی یه مغازه با ظاهری کاملا سنتی نگه داشت و گفت من باید یکم پول چنج کنم و ما هم از فرصت استفاده کردیم همونجا با نرخی نسبتا مناسب مقداری پول چنج کردیم! انگار پراسانا می خواست اول همه خرجی یک هفته ای خونواده اش رو بده تا با آرامش بیشتری با ما همراه بشه!
دقایقی بعد وارد محوطه یه خونه ویلایی ساده شدیم و در اینجا بود که دختر بچه کوچولوی 6 ساله اش به استقبال پدر اومد و با نگاهی کنجکاوانه به ما خیره شد! انگار با زبون بی زبونی بهمون می گفت اینا همونهایی هستن که واسه چند روز بابامو ازم جدا می کنن! بچه حق داره! ما واسه اش مفهوم جدایی رو داشتیم نه قاقالی لی ای که باباش می خره دستش می ده!
با اصرار پراسانا وارد خونش شدیم. یه خونه ویلایی قدیمی به سبک هندی. یه اتاق پذیرایی نسبتا بزرگ با یه دست مبل ساده و قدیمی و تلویزیون ترانزیستوری 21 اینچی که گوشه اتاق بود و در اطراف کلی تابلو عکس خانوادگی و نماد صلیب و کلیسا که بهمون یادآوری کنه تو این کشور اوج زندگی مسالمت آمیز ادیان مختلف کنار هم رو میشه دید مثل پراسانا با مذهب بودایی و خانومش که مسیحی بود! توی اتاق هیچگونه کف پوشی نبود و وسایل اتاق همگی کهنه و قدیمی بودن. بعدا پراسانا بهمون گفت که خونش اجارهایه!
چند دقیقه بعد خانومش به همراه پسر بزرگ 11 ساله اش و دختر کوچیک 6 ماهش هم به استقبالمون اومدن و بهمون خوش آمد گفتن و با یه فنجون قهوه ازمون پذیرایی کردن. تو این فاصله تلاش برای ارتباط با منولی دختر کوچولوی 6 ساله پراسانا با دادن شکلات، بیسکویت و یکم پسته ای که از ایران همراه داشتیم، سرمون رو گرم کرد.
دقایقی بعد پراسانا ساک به دست آماده حرکت بود و از اینجا بود که عملا سفر دور سریلانکامون شروع شد. سفری که از حرکت به سمت مرکز و شمال آغاز می شد و نهایتا به سواحل شرقی ختم می شد! یعنی یه نیم گردش اساسی تو جزیره سریلانکا داشتیم.
چراکه بطور متناسبی زیبایی های این کشور در سرتاسرش پخش شده و بنابراین تنها وقتی می تونین از این زیبایی ها لذت ببرین که شهرهای مختلفش رو زیر پا گذاشته باشین. شهرهایی مثل سیگیریا، دامبولا، کندی، نوورا الیا، الا، گاله و بنتونا و ...! وگرنه خود کلمبو که پایتخش محسوب میشه چیز زیادی واسه دیدن نداره!
قبل از هر چیز برای ایجاد یه تصور ذهنی از سریلانکا، اگه قبلا هندوستان رو دیده باشید سرسبزی و زیبایی مناظر و بکر بودن هند رو ضربدر 4 و 5 کنید و ازش کثیفی ذاتی هند و شلوغی مفرط اون رو کم کنین. به همه اینا مهربونی و مهمان نوازی در برابر توریست ها رو در کنار فرصت طلبی ذاتی واسه تیغ زدن های کوچیکشون رو اضافه کنین. این دقیقا همون سریلانکایی است که ما دیدیم!
سرزمینی زیبا با جنگل های سرسبز کوه ها و صخره ها و درمقابل دره ها و آبشارهای عظیم در کنار دریاچه های طبیعی و سواحل قشنگ و آرامش بخش اقیانوس هند.
بعد از یکی – دوساعت دیگه عملا ارتباط کلامی و اعتماد نسبتاً خوبی به پراسانا پیدا کرده بودیم. و از اینجا بود که شروع کردیم به تخلیه اطلاعاتیش و آشنایی هرچه بیشتر با فرهنگ سریلانکایی!
پراسانا برامون تعریف کرد که کلا سریلانکایی ها از دو قوم اصلی تامیل و سینهاله تشکیل شدن و اقلیت کمتر از 20 درصدی تامیلها در شمال کشور سکونت دارن و بخش مرکز و جنوب معمولا محل زندگی سینهاله ها است. اگه خاطرتون باشه سالها قبل جنگ داخلی بین جدایی طلبان ببرهای تامیل با دولت مرکزی وجود داشت که پراسانا با نشون دادن تابلوهای بزرگ تبلیغاتی مردی که رئیس جمهور فعلی بود با احترام عنوان می کرد که این مرد صلح داخلی رو برای مردم به ارمغان آورد تا این کشور فقیر بتونه در سایه آرامش از مزایای اقتصادی صنعت توریسم در کنار صادرات سنتی چای و نارگیل و کائوچو و ... بهره ببره! چراکه این کشور علاوه بر مناطق خارقالعاده توریستی می تونه از فرصت های ذاتی مردم شبه قاره هند که عمدتا به زبون انگلیسی مسلط هستن نیز بهره بگیره!
در طول چند روز اقامتمون در سریلانکا هرکجا که رفتیم تصاویر تبلیغاتی بزرگی از رئیس جمهور فعلی در کنار بزرگان محلی هر شهر برای تبلغات انتخابات ریاست جمهوری به چشم می خورد و پراسانا باور داشت که ایشون بازم رئیس جمهور خواهد بود اما یکی دوماه بعد بطور اتفاقی خبردار شدیم برخلاف پیش بینی پراسانا ائتلاف اقلیت مسلمونها (حدود 8-9 درصد) و تامیل ها (حدود 20 درصد) که چندان دل خوشی ازشون نداشت برنده انتخابات شده و رئیس جمهور بعدی کس دیگهای شد که ما تو اقامتمون تقریبا هیچ تبلیغی ازش ندیدیم!
در ابتدای مسیر پراسانا با لحن ملتمسانه و بیان اینکه سیگیریا خیلی دوره و تا برسیم اونجا آخرشبه تلاش کرد تا رضایت بدیم اول بریم کندی و فردا صبح ما رو ببره سیگیریا اما از اونجا که همه تحقیقات ما متفق القول بر این موضوع تاکید داشتن که باید اول صبح از کوه سیگیریا بالا رفت به هیچ وجه کوتاه نیومدیم و بنده خدا با دیدن چهره مصمم ما خودش حرفش رو پس گرفت!
در طول مسیر هرچی اطراف رو نگاه می کردیم چشمامون سیر نمی شد، مزارع و جنگلای سرسبز با یه آب و هوای رویایی! به مراتب قشنگتر و معطر تر از زیباترین جاده های جنگلی شمال کشور خودمون!
اگه محدودیت وقت نداشتیم راه به راه باید پیاده می شدیم! با اینکه همه چیز یجورایی برامون حسی آشنا داشت و اصلا غریبگی نمی کردیم، اما بازم با بازار گرمی خوب پراسانا شدید دلتنگ زیبای های این کشور افسانه ای شدیم. از مزارع و باغات بادوم هندی گرفته تا درخت های سر به فلک کشیده نارگیل و موز و...!
خود جاده هم که یادگار استعمار انگلیس بود در عین باریکی و پیچ و خمش از زیرسازی بسیار مناسبی برخوردار بود و برخلاف جاده های وطنی که ماشالله هرسال خروار تومان صرف آسفالتشون میشه، اون جاده ها با اینکه آسفالتشون خیلی نو نبودن بسیار صاف و مناسب بودن و با وجود بارندگیهای شدید از زهکشی خوبی برخوردار بودن!
اما امان از رانندگی و سبقت ماشین ها از هم که البته بنده های خدا چاره دیگه ای هم نداشتن. چون تو مسیر کلی موتور سه چرخه های هندی در حرکت بودن!
در طول مسیر با دیدن اتوبوس های زوار دررفته ای که راه به راه یکدفعه وسط خیابون می زدن رو ترمز و مسافر پیاده می کردن از پراسانا پرسیدیم اینا چی ان؟ اونم پاسخ داد اتوبوس های بین شهری عمومی هستن که قیمتشون ارزونه اما سفر باهاشون کار هرکس نیست و فرضا رو هر صندلی 2 نفره با استاندارد ما 3 نفر می شینن! البته تو مسیر یکسری اتوبوس های تمیزتری هم بودن که ظاهرا خصوصی و ایرکاندیشن دار هستن و قیمتشون چند برابر این اتوبوس های معمولیه!
تو برنامه ریزی اولیه مون برای سفر به سریلانکا استفاده از این نوع اتوبوس ها و حتی قطار هم در دستور کار قرار داشت اما بعد با یکم بررسی بیشتر و از اونجاییکه این امکانات فقط از مرکز شهر کلومبو فراهمه و خود ترانسفر 50 کیلومتری فرودگاه تا مرکز شهره یجورایی اتلاف زمان و هزینه بود و از طرفی برای قطار باید حداقل از یک هفته قبل اقدام می کردیم و اونم تازه فقط به مقصد کندی داشتن و سیگیریا جزو جدا نشدنی برنامه سفر ما بود، عملا قید همه این گزینه ها رو زدیم و با یه حساب سرانگشتی متوجه شدیم بهترین انتخاب همون استفاده از خدمات آژانسهای توریستی است و گرنه برای انجام برنامه ای مشابه این تعداد شهر اونم با کیفیت پایینتر باید لااقل 10-12 روزی تو سریلانکا اقامت می کردیم که بعید بود هزینه اش کمتر از این دربیاد!
حوالی ساعت 6 عصر بود که سرانجام به محل نگهداری فیل ها رسیدیم! هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که انگار بارون برنامه بارشش رو با پیاده شدن ما تنظیم کرده بود یکدفعه شروع کرد به باریدن! اولش توجه نکردیم و از باجه مربوطه با پرداخت نفری 2000 روپیه نیم پکیج 20 دقیقهای فیل سواری رو تهیه کردیم. پکیج کامل شامل غذا دادن به فیلها و شستن اونها بود که با توجه به بارش شدید بارون و ذیق وقت اونو انتخاب نکردیم. راهنمای مربوطه با دادن یه چتر بزرگ دستمون ما رو به سمت سکوی سوار شدن هدایت کرد و بعدم یه فیل جوون با جثه ای نه چندان بزرگ رو نزدیک آورد و با سوار کردن یه چیزی شبیه پتو روی فیل ما رو دوتایی رو پشت فیل نشوند! فیلها از خوشحالی بارش بارون با تکون دادن سر و خرطومشون میرقصیدن!
هنوز پشت فیله درست و حسابی جانیفتاده بودیم که شروع کرد به حرکت و آسمونم انگار دلش واسه فیله سوخته بود می خواست با اشکاش انتقامشو از ما بگیره یکدفعه شدت بارشش رو چند برابر کرد و ما هم با یه چتر بی دفاع اون بالا گیر افتادیم. ما رو تو اون بارون تصور کنین که رو دوش آقا فیله سواریم با یه چتر رنگی رنگی به دست و هر لحظه انتظار داریم تو اون بارون از رو گردن فیله سر بخوریم! نامردا یه زنجیر کلفت هم بسته بودن به گردن فیله که ما دلمون نمیومد بگیریمش و همش می ترسیدیم رو گردن فیل بیچاره سنگینی کنیم!
فیلبان محلی هم که افسار فیله دستش بود و پیاده می اومد واسه خوش خدمتی سرعت حرکت فیله رو بیشتر کرد و ما رو برد وسط جنگل روی یه پل تنگ و باریک و بلند که روی یه رودخونه بود. همونجا اشهدمونو خوندیم گفتیم یا خدا آخه این انصافه بعد از این همه سفر گوشه و کنار دنیا آخر کار از پشت فیل بیافتیم ته رودخونه و ضربه مغزی بشیم!
خلاصه دقایقی بعد این لحظات نفسگیر به انتها رسید و ما سالم و سلامت پامون به زمین رسید. حالا تازه شیرین کاری فیل و تقاضای انعام فیلبان و رئیسش شدت گرفت و با اینکه دو – سه دلاری بهشون انعام دادیم و بلیط 15 دلاری هم ازشون خریده بودیم هنوز راضی نبودن و غرغر می کردن!
دقایقی بعد بازم در مسیر جاده پر پیچ و خم به سمت سیگیریا در حرکت بودیم و با GPS یکی یکی شهرهای کوچیک که چه عرض کنیم دهاتهای نیمه متمدن بین راه رو چک می کردیم تا ببینیم سرانجام کی می رسیم به مقصد.
با تاریک شدن هوا از شهر دامبولا هم گذشتیم و همه چیز حکایت از نزدیک شدن به سیگیریا داشت و ساعت حدودهای 9 شب بود که بالاخره راننده فرمون رو کج کرد و تو یه مسیر فرعی و نهایتاً به یه محوطه جنگلی که انگار مکان اقامت اون شبمون بود رسیدیم. یه اقامتگاه جنگلی با ویلاهای مجزا.
چندتا ماشین با آرم مشابه آژانسی که تور رو ازش گرفته بودیم اونجا بودن و لحظاتی بعد هم یکی از خدمه برای بردن ساکها تا اتاقمون که صد متری تا مقر اصلی یا همون رستوران متل فاصله داشت اومد.
در طول راه از مسیر سنگ فرش طراحی شده گذر کردیم و با دیدن چندتا سگ نه چندان قویالجثه که یکی دوتاشونم چپ چپ بهمون نگاه می کردن سعی کردیم بچسبیم به خدمه که مشکلی پیش نیاد!
طراحی اتاق ها بسیار زیبا و قشنگ بود اما تزئینات داخلی و وسایل اون کهنه و رنگ رو رفته بودن و چندان چنگی به دل نمی زدن با این حال قرار نبود بیشتر از چند ساعت اونجا اقامت کنیم! با دیدن پشه بند توری روی تختخواب شستمون خبردار شد که باید منتظر مهمانهای ناخوانده هم باشیم!
با اینکه خسته بودیم اما بازم دلمون نیومد که از تکنولوژی و وای فای رایگان هتل که فقط در محل رستوران سرویس می داد بی خیال بشیم. واسه همینم سریع و البته با یکمی ترس و لرز بابت سگهای مسیر که با غرش تعقیبمون می کردن رفتیم تا اونجا!
چندتا توریست اروپایی سرگرم شام خوردن بودن و دو – سه نفری هم با اینترنت ور می رفتن. بیچاره پراسانا هم که چشاش از خستگی خون افتاده بود سریع اومد و گفت اگه شام می خواین سفارش بدم که البته ما تشکر کردیم و گفتیم نه برو بخواب!
بعدم برای 7 صبح فردا قرار صبحونه رو گذاشتیم و نهایتا رفت تا استراحت کنه! ما هم یکم بعد که به اتاق برگشتیم و تلاش کردیم تا کمترین وسایل رو از ساکمون در بیاریم تا فردا صبح معطل نشیم. فقط بالاجبار چند تیکه لباس خیسمون که از مالدیو هنوز خشک نشده بود و لباسهایی که موقع فیل سواری خیس آب شده بود رو درآوردیم و آویزون کردیم تا شاید خشک بشه! اما زهی خیال باطل!
تو این حین وقتی دنبال شارژ کردن باطری ها بودیم مبدل پریزهای سازگار با وسایلمون رو پیدا نکردیم و با درخواست از پراسانا خدمه هتل که پسر نوجوونی بود باهامون اومد و پشت تلویزیون پریز رو نشون داد. یکدفعه بهش گفتیم اون چیه بالای دیوار!!! پسره با نیش باز گفت مارمولکه دیگه!!! چیزی نیست! حالا خدارو شکر کردیم که تختمون پشه بند داشت!
ادامه دارد...