با طلوع خورشید و ترک رختخواب اول همه پریدیم و پنجره اتاق رو باز کردیم! وای چه چشم انداز قشنگی از اون بالا پیدا بود! واقعاً نفسگیر بود. انگار پنجره‌ای رو به بهشت باز کرده باشی!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057050/574.jpg

 

تپه‌های سرسبز و مه‌آلود با جنگلهای انبوه! هوا هم بعد بارون سیل‌آسای دیشب لطافت خاصی داشت و هرچی نفس عمیق می کشیدی بازم سیر نمی شدی! گوشه و کنار جاده خاکی پر بود از درختهای نارگیل، موز و بادوم زمینی و خلاصه هرچی درخت عجیب و غریب که فکرشو بکنین. خیلی خیلی زیبا و باشکوه! هرچی بگیم کم گفتیم چون هنوزم که یادمون می یاد احساس شعف می کنیم!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057018/572.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227056950/568.jpg

 

لحظاتی بعد برای صرف صبحونه رفتیم طبقه بالایی هتل! یجورایی انگار پشت‌بوم رو مسقف کرده بودن تا رستوران داشته باشند! اما انگار زیبایی این چشم انداز شگفت انگیز دست از سرمون بر نمی داشت! سریع یه میز خوش منظره انتخاب کردیم و گارسون  بیچاره که انگار آشپزخونه اش طبقه پایینی بود مثل فنر هی پله ها رو پایین بالا می ‌کرد تا بتونه به مهمون‌ها سرویس بده!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057092/575.jpg

 

ترکیب صبحونه هم شباهت زیادی به صبحونه هتل دیروزی داشت با این تفاوت که این بار پنکک هم اضافه شده بود و تزئینات خوراکی ها یکم بیشتر رعایت می شد! نمی‌دونیم چرا سری‌لانکایی ها عادت داشتن برای سرو کره اونو خرد خرد کنن! خلاصه جاتون خالی صبحونه مفصلی خوردیم و کمی اونجا نشستیم و ازون فضای رویایی لذت بردیم.

 

http://s1.picofile.com/file/8227057034/573.jpg

 

وقتی پایین اومدیم در اتاق همکف که محل اقامت راننده‌ها بود نیمه باز بود. پراسانا طفلکی تو یکی از تخت‌های وسطی تقریبا بیهوش بود! بنده خداها هر 5-6 نفر تو یه اتاق با کیفیت پایینتر می‌خوابن که هزینه هاشون بالا نره!

نیم ساعت بعد درست سر قرارمون پراسانا هم آماده بود و سوار بر رخش جیلی سفیدش سراشیبی جاده های درب و داغون شهر کندی رو به سمت مرکز و دریاچه طی می کردیم!

دو طرف جاده را خونه های ویلایی زیبا احاطه کرده بود و جالب اونکه علی رغم آب و هوای بارونی سریلانکا تقریبا همشون بالای سقف شیرونی یه پنل خورشیدی گذاشته بودن تا حتی اون مختصر روزهای آفتابی سال رو هم از دست ندن!

 

http://s1.picofile.com/file/8227056984/570.jpg

 

وسطای مسیر به معبد هندوها رسیدیم که نقش و نگار بیرونیش حسابی جلب توجه می کرد! پیاده شدیم تا بریم داخلش رو ببینیم اما ای دل غافل! اونجا هم باید کفش ها رو در می آوردیم و تو اون زمین خیس قدم می زدیم! راستش دلمون نیومد پاهای تمیز دیشب حموم رفتمون رو دوباره کثیف کنیم و همین شد فقط از همون بیرون یه نگاهی به داخل انداختیم و دوباره همسفر پراسانا شدیم!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057150/576.jpg

 

مقصد بعدی معبد بزرگ Bahirawa Kanda بود که این یکی بر روی کوهی استوار بهترین چشم‌انداز شهر رو نمایان می ساخت. یه مجسمه بودای غول پیکر سفید بر روی یه کوه بود که از داخل شهر هم دیده می‌شد. یه چیزی حدود 270 درجه ویو داشت.

 

http://s3.picofile.com/file/8227057184/580.jpg

 

ای بابا اینجا هم که باید کفش ها رو در می آوردیم و کلی پله رو پا برهنه می رفتیم بالا! دوستانی که می‌خوان برن بهتره یه جوراب زاپاس یا یه روکش همراهشون ببرن چون در اکثر این معابد باید کفشها رو کند و در اکثر مواقع هم توی حیاط زمین به دلیل بارندگی خیسه.

دیگه چاره ای نبود! نمی شد بی خیال شد و پاچه ها رو زدیم بالا و پابرهنه با ترس و لرز از وسط چندتا سگ کوچیک اما فرز که زیر چشمی می پاییدنمون از پله‌های خیس و لیز که متبرک به جاپای سگ ها بود بالا رفتیم!

مجسمه ای بزرگ از بودا از اون بالا نظاره گر شهر کندی بود و در کنارشم تصویر چندتا مجسمه ریز و درشت هم در حالتهای مختلف به سبک سایر معابد بودایی قرار داشت! هر کدوم از این مجسمه‌های بودا یک پوزیشن از پوزیشنهای یوگا رو دارن. حالتی این مجسمه بودا داره رو میگن Samadhi که در واقع آخرین مرحله از مرحله نهایی مراقبه‌س، وقتی که شخص از آگاهی فیزیکیش خارج شده و روح و ذهن به تعادل رسیدن.

 

http://s1.picofile.com/file/8227057468/595.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227057218/588.jpg

 

اون بالا از پلکان فلزی کناری میشه تا بالای مجسمه سفید بودا هم بالا رفت!

وای چه سورپرایزی! مگه میشد این پانورامای زیبای شهر کندی رو تو اون هوای مطلوب از دست داد! منظره واقعا فوق‌العاده بود. مخصوصا تو اون هوا که تازه بارون باریده بود و هر نفسش عالمی داشت!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057200/587.jpg

 

خلاصه نمای دریاچه و سرسبزی اطرافش آدمو به وجد می آورد.

 

http://s3.picofile.com/file/8227057418/594.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227057242/589.jpg

 

وقت پایین اومدن یکی دوتا از اون سگ های سمج شیما رو دوره کردن که البته با وساطت و بعد هم خنده های پراسانا همه چیز ختم به خیر شد!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057284/590.jpg

 

ساعتی بعد با پیشنهاد پراسانا به فروشگاه سنتی جواهرات کندی در طرف دیگه دریاچه رفتیم. جایی که یکی از بهترین پانوراماهای زیبای دریاچه رو می شد شاهد بود!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057550/604.jpg

 

فروشگاه جواهرات بسیار شیک ومدرن بود و از همون ابتدا یه مرد مسن که در زمره مسلمونای سریلانکایی بود لیدر اختصاصیمون شد و با نشون دادن یه فیلم کوتاه از دشواریهای استخراج جواهر یکی یکی مراحل استخراج و ساخت جواهرات رو برامون شرح داد.

 

http://s1.picofile.com/file/8227057576/606.jpg

 

جواهرات رو هم بهمون نشون داد که چجوری از سنگ استخراج میشن و برش می‌خورن.

 

http://s3.picofile.com/file/8227057600/608.jpg

 

بیشتر سنگهایی که اونجا بودن یاقوت یا Sapphire بودن. منتها در رنگهای مختلف.

 

http://s3.picofile.com/file/8227057634/609_2_.jpg

 

نهایتاً بازهم به سالن اصلی فروش رسیدیم که البته بازم قیمت جواهرات با گروه خونی ما هماهنگی نداشت و واسه همینم زود اونجا رو ترک کردیم!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057668/609.jpg

 

بعد از پراسانا خواستیم که ما رو به بازار سنتی شهر کندی ببره و اونم که ابتدا نگران پیدا کردن جاپارک تو اون شلوغی بود با کمی اکراه قبول کرد. هرچند آخر کار 100 روپیه ( نزدیک یک دلار) پول پارکبانش رو ما حساب کردیم تا دوباره لبخند رو لبانش بیاد!

با جداشدن از پراسانا با پای پیاده در دل خیابون های مرکزی کندی پیش رفتیم.

 

http://s3.picofile.com/file/8227058018/20141125_113746.jpg

 

همه چیز رنگ و بوی خاصی داشت! از دستفروشهایی که با استفاده از یه دستگاه الکترولیز دست ساز جواهرات مردم رو برق می انداختن! و یا اغذیه فروشی های نه چندان بهداشتی که خوراکی های سرخ کردنیشون آب دهنمونو راه انداخت و نتونستیم در مقابل خوردنش مقاومت کنیم!

 

http://s1.picofile.com/file/8227058084/20141125_114557.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227058142/20141125_114714.jpg

 

وسط میدون یه بازار سنتی بود که بیشتر پارچه و منسوجات داشتن. اما بیشتر دنبال صنایع دستی بودیم تا از این شهر و کشور دست خالی نریم.

 

http://s3.picofile.com/file/8227057992/20141125_110137.jpg

 

بازار گرمی فروشگاهها و سعی در جذب مشترهایی مثل ما حسابی رونق داشت و چنداتاییشونم به زور بردنمون داخل و پارچه هاشون وا کردن تا شاید با رودربایسی ازشون خرید کنیم!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057484/597.jpg

 

اما از اول قصد خرید این چیزها رو نداشتیم و بعد که از یکی دونفری پرسیدیم یکیشون به نحوی داوطلبانه گفت بیاین دنبالم و ما رو برد یه پاساژ بزرگ در طرف دیگه خیابون و یه فروشگاه مشخص نشون داد که کلی آثار چوبی فلزی از نوع صنایع دستی مثل مجسمه بودا و ....، داشت و منتظر وایساد که ببینه می خریم یانه!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057942/20141125_110004.jpg

 

ما که قبلا کلی هشدارهای مربوط به نظام روتین پورسانت‌های فروشگاه ها رو به این نوع بازار‌یابی شنیده بودیم یجوری یارو رو پیچوندیم و خودمون رفتیم طبقه دوم تا شاید قیمتهای بهتری پیدا کنیم!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057900/20141125_105945.jpg

 

در یکی از فروشگاهها فروشنده که مسلمون بود با تکیه بر این اشتراک مذهبی حسابی بازار گرمی کرد و یکی دو بسته چای بهمون فروخت و بعدشم مشابه اون روغن نارگیل دیروزی رو نشون داد و قیمت آخرش رو حدود یک سوم قیمت مزرعه دیروزی اعلام کرد و ...!

چندتا مغازه جلوتر هم یه جوون مسلمون دیگه با سلامی گرم به استقبالمون اومد و نمی دونیم چرا از همون ابتدا حس خوبی نسبت بهش پیدا کردیم.

از ایران پرسید و یه عکسم با موبایلش باهامون گرفت تا تو فیس بوکش برای یادگاری بزاره!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057518/599.jpg

 

خیلی روشن فکر بود و برامون از مشکلات مسلمونای سریلانکا صحبت کرد و اونجا بود که فهمیدیم اقلیت مسلمونها دل خوشی از رئیس جمهور محبوب پراسانا ندارن! و چند هفته بعد هم خبردار شدیم ظاهرا به همین دلیل نامزد ائتلافی مسلمونا و تامیل ها پیروز انتخاباتشون شده!

بهش گفتیم که ما دنبال یه مجسمه چوبی از بودا می گردیم و یه نگاهی انداخت به ما و متواضعانه گفت راستش چون اون مسلمونه مجسمه بودا رو نمیفروشه! چون مجسمه بودا یه جورایی بته!

البته خودشم بلافاصله تصحیح کرد که می دونم شما واسه یادگاری می خواین و اصلا مشکلی نداره اما چرا یه چیز بهتر نمی گیرین و بهمون یه مجسمه مرد ماهیگیر سنتی (که ماهیگیری سنتی سریلانکایی رو نشون میده) از جنس چوب نشون داد و گفت که اگه بخواین با یه تخفیف ویژه اینو بهتون می دم! و این شد که با یه تخفیف 50-60 درصدی تونستیم یادگاری مخصوص مون از سریلانکا رو با قیمت 700 روپیه (حدود 5 دلار) خریداری کنیم!

ساعتی بعد نزد پراسانا برگشتیم و در طی مسیر او پیشنهاد کرد بد نیست کارگاه ساخت مجسمه‌های چوبی مشهور شهر رو هم ببینیم. با اینکه می دونستیم واسه اون پورسانت فروش بیشتر اهمیت داره اما راستش دلمون می خواست اونجا رو هم ببینیم که البته به واقع ارزش رفتن هم داشت!

یه فروشگاه دوطبقه بزرگ که پاینش کارگاه ساخت مجسمه‌ها بود که اونجا بهمون انواع چوب و استفاده‌های اونو نشون دادن.

 

http://s1.picofile.com/file/8227057800/618.jpg

 

 

http://s3.picofile.com/file/8227057776/616.jpg

 

چوب صندل که بسیار معطره. چوب آبنوس و چوبهای ارزون قیمتتر که برای ساخت مجسمه‌های ارزون قیمت استفاده می‌شد. اینکه از رنگهای طبیعی که از همون چوبها استخراج می‌شد برای ساخت ماسکهای سنتیشون استفاده می‌کردن.

 

http://s1.picofile.com/file/8227057718/614.jpg

 

اما امان از قیمت ها که جای تخفیف هم نداشت! فرضا مشابه همین مجسمه چوبی فیشرمن ما رو 2000 روپیه(حدود 15 دلار) می گفتن!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057768/615.jpg

 

طرفهای ظهر بود که پراسنا ما رو برد بوتانیک باغ کندی که می گن پر از گل ارکیده است! در اینکه این باغ یکی از زیباترین باغ های کشور سریلانکاست هیچ شکی نداشتیم اما راستش با توجه ورودیه بالای باغ و ازون مهمتر اهمیت دیدن مسیر زیبای نووارا الیا و آبشارهای فوق العاده‌اش در نور روز عملاً قید دیدن باغ رو زدیم و فقط با خریدن چندتا موز قرمز که وصف خاصیت طبی‌اش رو زیاد شنیده بودیم یجورایی پاسخگوی شکم گشنمون هم تا مقصد بعدی شدیم!

 

http://s1.picofile.com/file/8227058342/20141125_133243.jpg

 

با خروج از کندی وارد مسیر پر پیچ و خم و جاده های تنگتر و باریکتر شدیم.

 

http://s1.picofile.com/file/8227058242/20141125_115641.jpg

 

اولش یکی دوتا شهر کوچک و روستا رو پیش رو داشتیم و جالب اونکه هرچه جلوتر می رفتیم انگار نسبت ساکنین مسلمون بیشتر می شد. البته با اسم نووارا الیا هم یجورایی سازگاری داره! یعنی شهر نور یا شهر روی بلندی!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057834/625.jpg

 

سر ظهر که می شد مدارسم تعطیل می شدن و کلی دانش آموز قد و نیم قد می ریختن تو خیابون. همه یک دست روپوش سفید پوشیده بودن و برخیشون شلوارک های رنگی مثل آبی پاشون بود که پراسانا گفت اینا مدرسه غیر انتفاعی می رن!

 

http://s1.picofile.com/file/8227057826/623.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8227057850/627.jpg

 

جالب اونکه مدارس دولتی کاملا رایگانه و حتی هرسال یک دست روپوش مجانی هم به دانش‌آموزها می دن که پدر و مادرای خانوارهای فقیر نگرانیشون برای تحصیل فرزندان کمتر بشه!

 

http://s3.picofile.com/file/8227057876/630.jpg