خاطرات سفر به دور اروپا(2013)–روز بیست و سوم(بخش اول)-کپنهاگ4(دانمارک)-قصر سلطنتی و موزه ملی
آخرين روز اقامتمون در كپنهاگ همراه شد با لیست كلي جاي ديدني كه هنوز تو فهرستمون تيك نخورده باقيمونده بود. چه ميشه كرد وقت كمه و جاهاي ديدني این شهر بسيار و ما هم که نباید جایی رو از دست می دادیم!
این شد که اول از همه با يه زرنگي خاص و بهره گيري از فرصت حدود 1.5 ساعته اي كه از زمان پانچ بليطهای جمل و نقلمون داشتيم گفتيم ميشه با يه تير دو نشون زد و با مترو هم به مركز شهر بريم و هم يه گشت كشتي سواری بر روي كانال هاي زيباي شهر اونم با همون بليط بزنيم!
از روي نقشه بهترين مسير رو كه اين بار براي اولين بار تجربه مترو سواري رو هم شامل مي شد انتخاب كرديم و از اونجا به بعد دوتا خط اتوبوس دريايي 991 و 992 بود كه بر روي كانال به طور منظم حركت مي كردن و با محدوديت زماني كه داشتيم از ايستگاه Knippelsbro تا مقصد نهايي كه ني هاون Nyhaven زيبا بود رو در يك فضاي رويايي اونم بر عرشه كشتي تفريحي روي رودخونه طي می كرديم.
اما تو همین حین نمی شد در طول مسیر از معماری زیبای بناهای شهر کپنهاگ لذت نبرد!
کشتی سواری در کانال های زیبای کپنهاگ تو اون هوای آفتابی نه چندان گرم، فوق العاده بهمون چسبید!
بعد از تموم شدن اعتبار 90 دقیقه ای بلیطامون با ترك كشتي با اینکه برامون تکراری بود بازم براي دقايقي محو تماشاي ساختمونهاي رنگارنگ ني هاون Nyhaven شدیم!
جالب اينكه همون اول صبح شاهد شكل گيري توريستهايي بوديم كه صف كشيده بودن تا بتونن با كشتي هاي تفريحي- توريستي سرباز براي ساعتي به گشت و گذار در كانال بپردازن!
مقصد بعدي قدم زدن در كوچه پس كوچه هاي نه چندان تنگ و تاريك شهر تا قصر سلطنتي Christiansborg Palce بود.
در كنار قصر كليساي سلطنتي كه محل برگزاري مراسم هاي خاص خانواده سلطنتي بود هم از جمله بناهايي بود كه همون اول كار بيشتر به چشم مي اومد.
در داخل كليسا يكسري عكس و تابلوهاي راهنما گذاشته بودن كه تصاوير مراسم ازدواج، غسل تعمید و ... خونواده سلطنتي و حتي آتش سوزي سالها قبل اين بنا رو که در اثر آتیش بازی بوجود اومده بود و باعث شده بود کل سقف و قسمتی از بنا از بین بره رو شرح مي داد.
در ادامه وارد محوطه حياط بيروني قصر با معماري به سبك معماري هاي ايتاليايي شديم و بعد هم با ورود به سالن قصر باز هم بهره گيري از مجسمه هاي متعدد بيشترين جلوه رو به اين نوع معماري داده بود.
از بيرون قصر دورنماي زيبايي از ساختمون بازار بورس قديمي شهر به چشم مي خورد.
با خروج از قصر سلطنتي حالا نوبت بازديد از موزه ملي National Museet كپنهاگ بود. موزه اي كه با سخاوتمندي دانماركي ها براي همه توريست ها مجاني بود!
اين موزه در نزديكي ميدون شهرداري قرار داره و با توجه به وسعتش يجورايي تاريخ و هويت مردم اسكانديناوي رو به نمايش درآورده.
موزه به چندين طبقه مختلف تقسيم شده و ما هم بعد از اونكه كوله مونو در صندوق هاي مجاني طبقه همکف به امانت گذاشتيم از طبقه دوم بازديد رو شروع كرديم.
اولين بخش هاي موزه به آثار قرون وسطي و شكل گيري تحولات تمدن مردم اسكانديناوي اختصاص داشت و هرچي جلوتر مي رفتيم به سالهاي دوره رنسانس نزديكتر مي شد.
از جواهرات و ادوات تزئینی اون دوره گرفته ...
تا پوشش و لباس های مردم قرن های گذشته این سرزمین!
بازسازي ساختار داخلي خونه هاي قديمي و لوازم زندگيشون در كنار تصاويري از زندگي واقعي مردم اون دوران جلوه ای ویژه به این موزه غنی داده بود!
يكي از اين موارد، نقاشي ها تصوير خونواده اي بود كه بر سر تابوت بچه تازه فوت شده اشون جمع شده بودن!
اما گل سرسبد و سوگلي موزه به نمايشگاه اختصاصي وايكينگ ها اختصاص داشت كه معمولا در بخش ورودي صف كوچكي از توريست ها هم تشكيل مي شد.
ايجاد فضا سازي و نور و صدا تو يه محيط تاريك و رويايي حس و حال خاصي به اين بخش از موزه داده بود و در اين حين نمايش فيلم هاي وايكينگها و لباسشون كه امكان پوشيدن و عكس گرفتن رو اونم به صورت رايگان براي توريست ها فراهم كرده بود سخت مورد توجه قرار داشت.
بخش هاي ديگري از موزه به صورت تخصصي به آثار به جامونده از سرخ پوست ها و قبايل آفريقايي اختصاص يافته بود و بخش ديگر به تاريخ مصر و آثار زيباي اون. فقط ما مونديم مگه چقدر از اين آثار مصري هاي بيچاره رو به يغما بردن كه تو موزه لوور، تورين و حتي اينجا دهها اثر منحصر به فرد از موميايي ها و تنديس هاي بزرگ وجود داره!
در طبقه فوقاني هم يه نمايشگاه منحصر به فرد و بزرگ از اسباب بازي ساخته بودن كه از نگاه تنوع و زيبايي فوق العاده بود و يجورايي تاريخ تحولات اسباب بازي تو سالهاي مختلف رو به نمايش گذاشته بود.
از اسباب بازی های ساده قدیمی گرفته تا آثار هنری مینیاتوری که احتمالا اسباب بازی های گرونی به حساب می اومدن!
و البته براي ساعتي ما رو مبهوت خودشون كردن.
گشت و گذار در 3 طبقه تو در توی ساختمون زیبای موزه ما رو حسابی از رمق انداخته بود و از اون مهمتر ساعت بیولوژیک بدنمون دیگه طاقتش تاخت شده بود و هی بهانه می گرفت که دیگه وقت نهاره و ما باید با این موزه زیبا و دیدنی خداحافظی می کردیم!