خاطرات سفر به دور اروپا(2013)–روز بیست و یکم(بخش دوم)-کپنهاگ3(دانمارک)-مجسمه پری دریایی و کاخ رزنبرگ
عصر هنگام با دنبال کردن مسير جا پاهاي رنگي در نقشه توريستي حال ديگه نوبت به پارك زيباي مجسمه پري دريايي بود كه در نزديكي كليساي مرمري قرار داشت. جالب اونكه در نقشه باز هم مسير ورود و خروج از پارك رو جداگونه طراحي كرده بود تا يجورايي همه جاذبه هاي پارك رو در منطقهای به نام لنگه لَینیه ببينيم.
با ورود به پارك از ابتدا چشم انداز زيبايي از تپه هاي سرسبز و آبگير رويايي در كنار معماري قشنگ بناي یک كليسای گوتیک ما رو ميخكوب كرد.
چشم انداز زیبای دریا در کنار فضای سبز با طراحی قشنگش آدمو حسابی مجذوب می کرد!
از اينجا به بعد حس و حال شهر زيباي كپنهاگ رو با تمام وجود درك كرديم و اطمينان پيدا كرديم كه علي رغم همه سختي هاي شب قبل و حتي نرخ بالاي هتلها در انتخاب مقصد اشتباه نكرديم!
در امتداد مسير شهرك زيبايي به سبك خونه هاي سنتي دانمارك ساخته بودن كه با طراحي و خيابون بندي قشنگشون بسيار به چشم مي اومد. ظاهراً این شهرک برای سربازان دانمارکی ساخته شده بوده.
در ادامه با گذر از تپه هاي سرسبز با چشم انداز رويايي كنار ساحل و درست در انتهاي پارك ميشه از جايي كه جمعيت توريست ها بیشتر میشه به محل مجسمه پري دريايي پي برد.
در اونجا هم اگه يكم حوصله كنيد ميشه وقتي نوبتتون شدن با مجسمه كوچك اما مشهور داستان هانس كريستين اندرسون عكس يادگاري تكي گرفت!
هانس کریستین اندرسون سال 1836 بود که رمان معروف پری دریای رو به رشته تحریر درآورد اما این تندیس زیبا رو ادوارد اریکسون در سال 1909 از روی پیکر همسرش به سفارش پسر کارخانه دار و رئیس شرکت آبجوسازی کارلزبرگ ساخت و از سال 1913 اینجا نصب شد و از اون موقع به بعد به عنوان نماد اصلی شهر کپنهاگ به شمار می یاد و جالب اینکه تخمین زده می شه سالی بیش از یک میلیون نفر از توریست ها از این اثر زیبا دیدن می کنن!
هرچند معلون نیست چرا در طول زمان بارها برخی افراد خرابکار می خواستن بهش آسیب بزنن! آنها دو بار سر آن و یک بار بازویش را جدا کرده اند، و شش بار روی آن رنگ ریخته اند!
از اینا که بگذریم بعد از دقايقي با ديدن عقربه هاي ساعت يادمون اومد كه هنوز پول چنج نكرديم و اگه دير بشه و صرافي ها ببندن اين بار ديگه نميشه بهانه اي براي عدم پرداخت باقيمونده پول هتل آورد!
بنابراين به ناچار در مسير برگشت قرار گرفتيم. اما نمی شد از مجسمه های مبتکرانه پارک به سادگی گذشت!
در طول پارك ديدن زوج نه چندان جوون عروس و داماد كه عكاس هم مشغول گرفتن عكس هاي يادگاريشون بود.
اما از اون جالبتر کالسکه های متصل به دوچرخه بود که پدر مادرها بچه های خردسالشونو که معمولا تعداشونم کم نبود با خودشون همراه می کردن!
این فرهنگ بچه های قد و نیم قد حسابی تو منطقه اسکاندیناوی طرفدار داره و اکثر مردم هرکدومشون 3 یا 4 تا بچه 1 تا 5 ساله رو به همراه داشتن! انگار فهمیدن اگه دیر بجنبن این مهاجرای رنگ و وارنگ خارجی مملکت رو از دستشون در می یارن!
از اینا که بگذریم در مسیر برگشت بار دیگه مجسمه زيبای ارابه ران با فواره هاي آب خروشانش در كنار كليساي St. Alban مارو به درب ورودي كليسا كشوند
و با ورود به اونجا خانوم مسني با لبخدی بر لب از ملیتمون پرسید که بروشور اطلاعات کلیسا رو به زبون خودمون بهمون بده ما که انتظار نداشتیم گفتیم ممنون همون انگلیسی خوبه! اما اون لبخندی زد و گفت نه من براتون بروشور فارسی هم دارم! مام کلی ذوق کردیم! چون اولین بار بود که بروشوری به زبون خودمون موجود بود. معلوم شد ایرانی هم اینجا زیاد میاد. بعد خانومه با دادن يك بروشور به زبون فارسي كه بيانگر اطلاعات اين كليساي زيبا كه تنها و بزرگترين كليساي انگليسي ها تو كپنهاگ بود سورپرايزمون كرد.
در ادامه مسير برگشت رو كه متفاوت از رفت طراحي شده بود دنبال كرديم. اين بار هم با گذر از دل كوچه پس كوچه هاي قديمي شهر و خونه هاي دانماركي كه معمولا به نحو حیرت انگیزی پرده ندارن و آباژورها و شمع و مجسمه های زیبای پشت پنجره هاشون منظره قشنگي به خونه هاشون داده بودن به كينگز گاردن Kings Garden رسيديم.
پاركي بزرگ با طراحي منظم و زيبا كه در وسطش قلعه روزنبرگ Rosenberg Castel قرار گرفته بود. قلعه اي نه چندان بزرگ اما محصور با خندقي كوچك.
با ورود به قلعه هنوز خيلي درگير بازديد نشده بوديم كه متصدي مربوطه خبر داد كه ساعت كار اونجا تموم شده و دارن درش رو مي بندن و ماهم از خدا خواسته دنبال بهونه اي بوديم كه زودتر بریم دنبال صرافي و چنج پول و به همين خاطر اونجا رو ترك كرديم!
با كمك Gps اين بار نزديكترين مسير به ايستگاه مرکزی قطار رو دنبال كرديم و ناخودآگاه خودمونو تو منطقه پر از توريست و خيابون هاي سنتي Frederiksberggade و Gammeltorvيافتيم.
بازم با حال و هوايي متفاوت مشابه خيابون هاي پرطرفدار توريستي ساير شهرهاي اروپايي و البته بازار گرمي هنرمندهاي خيابوني و مجسمه هاي انساني رنگ شده.
با اين حال گشت و گذار بيشتر در اين خيابون رو به آينده موكول كرديم و با كمك GPS در مسير ايستگاه پيش رفتيم. تو اين حين يه صرافي هم در دل منطقه توريستي بود كه با خوشحالي به سراغش رفتيم اما با ديدن نرخ تركمنچايش كه فقط 13 درصد رو به عنوان كارمزد كم مي كرد حسابي وا رفتيم و با دیدن چندتا صرافی دیگه که اونا هم کمیسیون های وحشتناک می گرفتن یکم ترسیدیم و گفتيم نكنه در ايستگاه هم صرافيشون اينجوري باشه!
با اينحال چاره اي نبود و به سرعت به سمت ايستگاه رفتیم و در نزديكي ايستگاه به يكباره با شنیدن صدای آشنای گفتگوی فارسي دو رهگذر ميخكوب شديم گفتيم اي بابا اينجا هم هموطن پيدا ميشه و به سرعت ازشون پرسيديم كه آيا صرافي خوب ميشناسن و اونا هم گفتن تو همون ايستگاه قطار معمولا فاركس بهترين نرخ ها رو داره!
بدون معطلي به صرافي داخل ايستگاه مركزي قطار رفتيم و اين بار بقدري از كارمزد 13 درصدي صرافي مركز شهر ترسيده بوديم كه كارمزد ثابت 25 كروني (حدود 3.5 يورو) صرافي فارکس به نظرمون عالي بود و اينجوري شد كه كلي پول چنج كرديم تا علاوه بر پول هتل براي برنامه فردامون به مالمو پول قطار رو هم داشته باشیم.
با آسايش خيالمون كه با پرشدن جيبمون از كرون هاي محلي دانمارك رخ داد حال ديگه مي تونستيم با فراغ بال گشت و گذارمونو ادامه بديم. از اونجا كه براي فردا سفر رفت و برگشت به مالمو رو تو دستور كار داشتيم گفتيم بهتره بليط رفت و برگشتم بخريم كه ديگه خيالمون راحت باشه اما اولش چون مي دونستيم علاوه بر قطار اتوبوس هم در اين مسير تردد داره به سرمون زد كه شرايط اتوبوس رو هم چك كنيم.
در خيابون پشتي ايستگاه قطار ايستگاه اتوبوس به مقصد شهرهاي مختلف اروپايي قرار داشت كه اينجوري خيلي راحت ايستگاه مربوطه رو شناسايي كرديم اما وقتي از راننده اش پرسيديم گفت كه در داخل اتوبوس بليط نمي فروشن و دفتر فروششون در خيابون پشتيه. با كمي پياده روي و پيدا كردن دفتر مربوط پيگير قيمت ها شديم اما با يه حساب سرانگشتي ديديم نه بابا همون قطار به مراتب به صرفه تره و اين شد كه با مراجعه مجدد به ايستگاه قطار و پرداخت نفري 142 كرون بليط رفت و برگشت تا مالمو رو به تاريخ فردا خريديم.
غروب براي دقايقي در اطراف ايستگاه و کوچه های قدیمیش به گشت و گذار پرداختيم.
کوچه های زیبا و زنده با حضور کلی توریست خارجی!
تو این هنگام در حالیکه هوا دیگه داشت تاریک می شد با دنبال کردن مسیر نور فانوس ها به کلیسایی زیبا و عرفانی رسیدیم که حداقل برای لحظاتی فرصت استراحت رو برامون فراهم کرد.
آخر کار در حالیکه هوا کاملا تاریک شده بود در مسير بازگشت از فروشگاه هايپر ماركت كنار هتلمون خريد كرديم تا اين روز پرماجرا رو با خاطراتي خوش به پايان برده باشيم.