خاطرات دور آمریکای لاتین(2015)–روز هشتم-کوریتیبا- موزه چشم نیمار،قطار مورتس(برزیل8)
با آغاز روز مطابق عادت همیشه اول صبح برنامه مون رو شروع کردیم. با این حال قبل از هر چیز نمی شد از صبحونه نسبتا مفصل هتل چشم پوشید. هر چند این اولین بار تو کل سفرهامون به بیش از 40 تا کشور دنیا بود که با کمال تعجب تو میز صبحونه از چای (حتی از نوع تی بگش) خبری نبود و گارسون سیاهپوست در حالیکه زبان انگلیسی هم بلد نبود با لبخند انگشت هاش رو با تلفظ غلیظ No Tea تکون داد!
صبح که از هتل بیرون اومدیم، نسیم خنکی می وزید که پوست رو حسابی نوازش می داد. در واقع برخلاف اکثر مناطق مرکزی و شمالی برزیل که دارای آب و هوای استوایی گرم و مرطوب در همه فصول سال می باشند، شهر کوریتیبا در جنوب برزیل بیشتر با شرایط آب و هوایی کشورهای نیم کره جنوبی سازگاری داره که زمان فصل های زمستان و تابستان دقیقا معکوس مناطق نیم کره شمالی به مانند ایران است.
با این حال بیشترین دمای روزانه در فصول مختلف سال در دامنه 18 تا 25 درجه سانتیگراد قرار داره و کمترین دمای فصول سرد سال(ماههای جون، جولای و آگست) به حدود 7 درجه سانتیگراد نیز می رسدکه طبیعتا نیاز به همراه داشتن لباس گرم را ضروری می نمایاند.
برنامه امروز رو بازدید از مسیر رویایی شهر مورتس گذاشته بودیم و از اونجایکه ایستگاه قطار مورتس درست پشت ترمینال مرکزی اتوبوس های بین شهری کوریتیبا قرار داره و تا هتل ما چندصدمتری بیشتر راه نبود اول صبح رفتیم اونجا ببینیم اوضاع چه خبره اما قبل از اون با یکم بررسی سایت ها و وبلاگهای گردشگری به این نتیجه رسیده بودیم که با توجه به محدودیت بودجه ما و تلاش برای ارزونتر کردن سفر، بهترین حالت استفاده از اتوبوس برای رفت و خرید بلیت قطار برای مسیر برگشته واسه همینم از شرکت های داخل ترمینال یه بلیت رفت به مقصد مورتس اونم با قیمت نفری 26 رئال(حدود 6.5 دلار) برای ساعت 10 صبح خریدیم.
ترمینال اتوبوس رانی کوریتیبا در مرکز شهر در خیابون پرزیدنت کامارگو در مرکز شهر قرار دارد و به بسیاری از شهرهای اصلی برزیل نظیر ریودوژانیرو، سائوپائلو، پورتو ایگاسو و ... خدمات ارائه می نماید.
از سین جین کردن مسئول فروش بلیط قطار چیز خاصی عایدمون نشد و تصمیم گرفتیم بلیت برگشت رو هم همونجا تهیه کنیم، تنها حسن اش این بود که پسر جوون، زبونش خوب بود و تونست راهنمایمون کنه که تو این دو ساعت باقیمونده چجوری بریم سازه زیبای موزه اسکار نیمار و ببینیم و برگردیم.
جالب اونکه وقتی می خواستیم با اتوبوس اونجا بریم وارد یکی از ایستگاههای RTI شدیم و یه خانوم بلیت فروش میان سال تا فهمید توریستیم کل کار و کاسبیش رو ول کرد و تلاش کرد برامون شرح بده که بین راه باید اتوبوس عوض کنین ( اونم بدون اینکه یک کلمه انگلیسی بدونه!) و بعدهم به این اکتفا نکرد و یکی از مسافرهای ایستگاه که اونم خانمومی میان سال بود رو پیدا کرد و سفارش کرد تا خود ایستگاه همراهیمون کنه!
اما جالبتر از همه این بود که خانوم بلیت فروش کنارشم یه چماق بزرگ چوبی گذاشته بود! انگار اینجا هم مردم از شر زورگیرها در امون نیستند!
در گوشه ای دیگر از شهر زیبای کوریتیبا موزه اسکار نیمار معمار طراح و خوش فکر برزیلی قرار داره. بنای زیبایی با طرح چشمی بزرگ بر روی میله ای استوانه ای که در سال 2002 به دنبال صدها اثر این هنرمند خلاق در شاهکارهایی چون کلیسای زیبای سنت فرانسیس در بلوهوریزونته و کلیسای جامع برازیلیا و موزه نیتروی و ... ، این بار در شهر کوریتیبا به یادگار ساخته شد. جدا از معماری یونیک و تماشایی بیرونی، این سازه عظیم که در پارکی سرسبز قرار داره متشکل بود از رستورانی لوکس زیبا و سالن اصلی موزه. این موزه زیبا همه روزه از ساعت 9 صبح الی 6 بعد از ظهر به جز روزهای دوشنبه برای بازدید باز است. واسه همینم ما چون زود رسیدیم اونجا عملا نشد که واردش بشیم و فقط از بیرون تماشا کردیمش و سریع برگشتیم ترمینال اتوبوس رانی!
سر ساعت 10 در طبقه همکف ترمینال نسبتا شیک و مجهز کوریتیبا حاضر بودیم و با سیستم اتوماسیون برچسب بارکد بلیت رو به دستگاه دادیم و درب سالن خروجی اتوبوس باز شد. داخل سالن مسافرها منتظر نشسته بودن و جالب این بود که تعداد کسانیکه بالش هم همراهشون بود کم نبود. انگار این آمریکای لاتینی ها علاقه خاصی به بالش های خودشون داشتند.
اتوبوس هم بسیار شیک و مرتب بود و بخش جلو راننده کاملا با دیواری کاذب کاملا از بخش مسافرها جدا می شد. برخلاف انتظار مسیر مورتس اونقدرها که انتظار داشتیم سر سبز و مهیج نبود و کمتر از نیم ساعت بعد در ابتدای شهر کوچک مورتس پیاده شدیم.
شهری کوچک با همون مشخصه های خاص دوست داشتنی مثل ترافیک کم، کوچه های باریک و سنگ فرش های زیبای خیابونی!
شهری زیبا به یادگار مانده از اوایل قرن 18 میلادی با جمعیتی در حدود 18 هزارنفر که هرساله میزبان صدها هزار نفر گردشگر داخلی و خارجی و به ویژه طرفداران اکو توریست است. با این حال بیشتر گردشگران نه به واسطه خود شهر و زیبایی های اطراف بلکه به دلیل سفرهیجان انگیز با اولین قطار برزیل از دل جنگل و کوهای های سرسبز به آن سفر می کنند.
شبکه راه آهن تاریخی برزیل در سال1880 ایجاد شده و از کوریتیبا تا شهر ساحلی پاراناگوا امتداد یافته است و اکنون سازمان گردشگری برزیل با بهره برداری از فرصت منحصر به فرد مسیر زیبا و مهیج آن با راه اندازی قطار توریستی به جذب گردشگران از سراسر دنیا اقدام نموده است.
این قطار توریستی که توسط شرکت سرا ورده اکسپرس اداره میشه تنها در روزهای آخر هفته(شنبه و یکشنبه) تا نزدیکی اقیانوس اطلس و شهر پاراناگوا حرکت داره و سایر روزهای هفته فقط تا مورتس سرویس ارائه می کنه. زمان حرکت قطار از شهر کوریتبا 8.15 هر روز صبح و زمان برگشت همان روز ساعت 14 عصر هستش با این توضیح که مسیر رفت معمولا 3 ساعت و مسیر برگشت حدود 4 ساعت راهه! واسه همینم مسیر برگشت طرفدارهای کمتری داره و شرکت مجبور شده تا برای برگشت پول بلیط رو یکم تخفیف داره بفروشه!
بلیت برای واگن با کیفیت های مختلف، برای مسیر رفت از 79 تا 296 رئال(با نرخ برابری هر دلار معادل 3.9 رئال) و برای مسیر برگشت از 55 رئال تا 296 رئال قیمتگذاری شده با این حال به دلیل محدودیت مسافر در اکثر فصول سال در روزهای وسط هفته تنها یکی دوتا از واگن ها با کیفیت متوسط قابل دسترس هستند که به همین خاطر فقط می تونین واگن های متوسط توریست کلاس رو با قیمت 99 رئال برای رفت و 77 رئال برای برگشت تهیه کنین.
از اونجا که شب قبل کمتر وقت سرچ در مورد خود شهر رو داشتیم و بیشتر سرگرم اطلاعات ترن توریستیش بودیم، یجورایی در ابتدای امر سردرگم بودیم که چه باید کرد. واسه همینم تلاش کردیم ببینیم آیا دفتر راهنمای گردشگری دارن یا نه! اما تازه مشکل وقتی شروع میشه که می خوای با مردم که فقط پرتغالی بلدن بپرسی مرکز راهنمای گردشگری کجاست! با دیدن داروخونه گفتیم احتمالا شاید اینا با واژه های انگلیسی بیشتر آشنا باشن! اما زهی خیال باطل، آقاهه تازه به زحمت حالیمون کرد که تو کوچه پشتی یه هتله که شاید بتونه کمکتون کنه! اما از این هتل های کوچکی که خونوادگی اداره میشه و رئیس و رسپشن و نظافتچی ایش همه یکیه! چون خانومه که داشت زمین رو طی می کشید اصلا نمی فهمید چی می گیم!
اینجا بود که دستمونو گذاشتیم رو زانوی خودمونو گفتیم یا علی دیگه خودمون باید دست بکار بشیم! که ایکاش از اول همین کار رو می کردیم چون کل شهر تشکیل شده بود از دوتا خیابون کم عرض موازی اونم به طول حداکثر 500 متر که چندتا کوچه تنگ و ترش هم وسطش رو قطع می کردن. همینم شد که تو کمتر از یکساعت 3 -4 بار کل کوچه ها رو شخم زده بودیم و از کلیسای قدیمی رفته تا پارک میدون مرکزی جذاب شهر دیگه چیزی نبود که ندیده باشیمش!
رودخونه زیبای شهر هم با یه چشم انداز زیبا از معماری رستوران های اطراف و محیطی که اجازه می ده تو یه جای دنج، خلوت کنین هم جایگاه ویژهای برای علاقمندان طبیعت بکر به همراه داره.
در واقع این شهر کوچک جز معماری سنتی قرن هجدهمی و رودخونه زیباش چیز زیادی نداره و اکثر گردشگرا با ترن توریستی صبح میان و طرف های ظهر می رسن و یه چرخ کوتاه می زنن و نهایتا با صرف نهار اونم با با یه نوع غذای سنتی ویژه این شهر با نام باری آدو که ترکیبی از گوشت گاو و گیاهان معطر و البته برنج است، اونجارو عصر ترک می کنن.
ظهر بعد از خرید یه سوغاتی کوچیک که عبارت بود از مجسمه ای چوبی کنده کاری شده به صورت بافت کلبه های تاریخی شهر که از فروشگاه صنایع دستی که البته بازاریابی ماهرانه خانوم فروشنده هم در این خرید بی تاثیر نبود به سمت ایستگاه قطار راه افتادیم.
با مراجعه به متصدی فروش بلیط 2 تا بلیت قطار کوریتیبا رو که ارزونترین نوعش کار نمی کرد و فقط سطح توریست رو داشت رو درخواست کردیم و آماده شدیم تا هزینه نه چندان ارزون 77 رئالی اش( کمتر از 20 دلار) رو برای هر نفر بپردازیم که یکدفعه خانوم گفت لطفا پاسپورتتون رو بدین و اینجا بود که انگار برق سه فاز بهمون وصل کرده باشن! پاسپورتمون کجاست! خانوم پاش رو تو یه کفش کرد و گفت که به دلیل مسائل امنیتی باید شماره پاستون رو تو فرم بلیت وارد کنم اونم واسه هرجا استثنا داشته باشه عمرا واسه ایرانی ها استثنا قائل بشن! ماهم گفتیم خانوم محترم پدرت خوب، مادرت خوب، الان پاسپورت از کجا بیاریم و فکرش رو بکنین دارین با دوتا زبون مختلف که هیچکدوم مون از زبون طرف مقابل سردر نمی آوردیم این بحث چالشی رو ادامه می دادیم که یکدفعه انگار ناجی مهربون از غیب رسید! یه خانوم میانسال که انگلیسی رو عالی صحبت می کرد. مشکل رو براش شرح دادیم و اونم دنبال راه چاره می گشت و هی تلاش می کرد وسط کار رو یجوری بگیره که معامله جوش بخوره! گفتیم اگه می خوای شماره هتل رو بدیم براتون تصویرش رو فاکس کنن و اونم گفت که فاکسشون کار نمی کنه! بعد یکدفعه به عقلمون رسید که تصاویر پاسپورت رو تو ایمیلمون داریم و پیشنهاد دادیم اگه اینترنت داره واسش تصویر اسکن پاسمونو بیاریم که خانوم بعد از یه مکث کوتاه و البته حمایت ضمنی ناجی غیبیمون گفت باشه یکی تون بیاد داخل و از این کامپیوتر اسکن رو پرینت بگیره و خلاصه هرجوری بود این موضوع ختم به خیر شد و با تاکید ما که می خوایم حتما طرف راست قطار باشیم خانوم فروشنده هم که حالا دیگه باهامون حسابی دوست شده بود دوتا بلیت قطار اونم در سمت راست واگن که بهترین منظره رو داشته باشه واسمون صادر کرد. در واقع این توصیه وبلاگ های راهنمای گردشگری خارجی بود که حتما برای دیدن بهترین منظره ها در مسیر رفت سمت چپ قطار باشید و در مسیر برگشت سمت راست!
ما که حالا دیگه این مشکل رو هم پشت سر گذاشته بودیم با دادن یه قطعه کوچک صنایع دستی به هرکدومشون مراتب قدردانیمونو اعلام کردیم و خانم ناجی هم با تشکر مخصوص گفت که قبلا غذاهای ایرونی رو تو آلمان امتحان کرده و خیلی خوشمزه است!
راس ساعت 14 قطار توریستی مورتس به سمت کوریتبا حرکت کرد درحالیکه از کل قطار فقط واگن ما و اون هم کمتر از نصف پر شده بود. یعنی جمعیتی کمتر از 20 نفر! یه خانوم مسن هم راهنمای گروه رو به عهده گرفت و از همون ابتدا آب پاکی رو رو دستمون ریخت و گفت که تو روزهای وسط هفته فقط به زبون پرتغالی سرویس توضیحی ارائه می کنن!
آروم آروم قطار از دل جنگل های سرسبز عبور می کرد و یکم جلوتر که رفتیم تازه فهمیدیم چرا یه همچین توری این همه علاقمند رو از گوشه و کنار دنیا اینجا کشونده.
از بالا که پایین رو نگاه می کردی، سرت گیج می رفت!
پنجره های قطار باز می شدن و مسافرها سرشون از پنجره بیرون می بردن تا بر روی دره ها و پل های معلق فلزی نیمه مارپیچ قطار رو ببین و غریو شادی سربدن! انگار برگشتیم به قرن نوزدهم!
همه چیز رنگ و بویی متفاوت داشت و هرچی جلوتر می رفتیم تراکم جنگل و آبشارهای داخلیش بیشتر و بیشتر و بیشتر می شد.
بر پایه خدمات اضافه فروش بلیط، خانوم راهنما دقایقی بعد با یه میز چرخ دار از راه رسید و سهم هر مسافر یک بسته حاوی بیسکویت و شکلات و بطری آبمیوه یا نوشابه بود.
هرچی جلوترمی رفتیم طبیعت زیباتر می شد و اشیاق و هیجان ما هم تمومی نداشت!
بعد از 4 ساعت به نزدیکای کوریتیبا رسیدیم. پوشیده از دشت های زیبا و سرسبز. به نزدیکی روستایی که رسیدیم خانم راهنما اصرار داشت که سریع پنجره ها رو ببندین و بعد هم توضیح داد که متاسفانه گاهی اوقات بچه های این روستا سنگ پرت می کنن و بهتره پنجره ها بسته باشن!
غروب با رسیدن به ترمینال اتوبوس ها دیگه رمقی برای حرکت نداشتیم! البته هوا هم تاریک شده بود و ما هم می بایست با بازگشت به هتل ساکمون رو برای ترک زود هنگام هتل در صبح فردا می بستیم.