خاطرات دور آمریکای لاتین–روز هفدهم- بوئینس آیرس5– دلتای تیگره (آرژانتین7)
در 28 کیلومتری شمال شهر بوئینس آیرس و درست در جایکه پنج رود به هم می پیوندند، منطقه ای مثلثی شکل سرسبز در تقاطع دو رود مهم ریودولاپلاتا و ریو پارانا که سخت مورد طرفدار ساکنین پایتخت نشین آرژانتینی خصوصا برای تفریح آخر هفته ها است تشکیل شده که دلتای تیگره نام داره. اگه از جغرافیای زمان دبیرستان یادتون مونده باشه دلتا عبارت از زمینی است مثلثی شکل که از آبرفت رودخانه پدید آمده باشد. در واقع این زمین سهگوش با خاک رسوبیش در دهانه رود با دریا قرار میگیره. دلتاها معمولاً در سرزمینهای هموار تشکیل میشوند. چون رود در مسیر خود آبرفتها را انباشته میکند و باعث میشود که ارتفاع آن قسمت از دیگر قسمتها بیشتر شود؛ بنابراین رود چند شاخه شده و از مسیر جدیدی به سمت دریا میرود. این روند برای هر شاخه چندین بار تکرار میشود تا دلتا تشکیل شود.
شهر کوچک تیگره که در زبان اسپانیولی به مفهوم تایگر و یا همان ببر است. هرچند روایت دیگه ای هم وجود داره! دکتر حمید شفیع زاده در کتاب خود با نام تاریخ حضور مسلمانان و ایرانیان در قاره آمریکا با ده ها دلیل مستند ادعا میکند ایرانیان 2500 سال پیش پا در قاره آمریکا از طرف شرق و اقیانوس آرام گذاشتند و کشف آمریکا توسط کریستف کلمب دروغی بزرگ است! در این کتاب با بررسی آثار و اسناد به دست آمده از بومیان ادعا میشود ایرانیان با مراودات تجاری بسیار با قاره آمریکا و حتی مهاجرت به آنجا در زمان حمله مسلمانان به ایران، پایه گذار تمدن های عظیمیچون مایاها، آزتک ها و اینکاها بودند! از جمله این مستندات نام تیگره است. نامی که پارسیان قدیم رودخانه دجله را به این نام می خواند و در واقع دجله معرب شده واژه تیگره به معنای تیر پرسرعت است!
با این مقدمه بد نیست اشاره کنیم، در واقع تیگره پهناورترین دلتای جهان در کنار رود پارانا که به اقیانوس می ریزد به شمار می یاد که از صدها آبراه بزرگ وکوچک تشکیل شده است. این منطقه از اوایل قرن نوزدهم (1820 میلادی) توسط مهاجران اروپایی و عمدتا به بهانه منابع غنی چوب جنگلهای منطقه توسعه یافت و در اواخر قرن نوزدهم بود که با گسترش اپیدمی تب زرد این نطقه نقش پناهگاهی را برای ساکنان بوئینس آیرس پیدا کرد. اما حالا دیگه زمین های بین اغلب این آبراه ها تفکیک شده و جابه جای آن ویلاهای رنگ و وارنگ ساخته شده است.
همه این ها کافی بود تا در یک روز شنبه آخر هفته ای برای دیدن این منطقه زیبا که در صدر فهرست جاذبه های خارج شهر بوئینس آیرس قرار داره برنامه ریزی کنیم.
برای رفتن به تیگره علاوه بر اتوبوس های پر تردد روزانه، قطار از ایستگاه مرکزی قطار رتیرو Retiro در هر ساعت حرکت داره. علاوه بر اون کروز تفریحی از بندر پورتو مادرو هر روز صبح عازم اینجا میشه و عصر هم بر می گرده!
خوشبختانه ایستگاه مترو سبز رنگ (خط D) در نزدیکی ایستگاه قطار توقف می کنه و همینم شد که ما خیلی راحت به داخل ایستگاه قطار پا گذاشتیم. ایستگاهی با معماری نسبتا قدیمی و البته جذاب برای سایر گردشگرها!
برای خرید بلیط قطار در صف باجه بلیط فروشی ایستادیم و برای خرید اسکناس 100 پزویی دادیم و سعی کردیم با زبان بدن به فروشنده حالی کنیم که چی میخوایم. اونم که فهمید ما زبون نفهمیم، نامردی نکرد و از فرصت استفاده کرد و فقط 20 پزو برگردوند! که لحظاتی بعد ما با خوندن قیمت روی بلیط و دیدن قیمت 9 پزویی بلیط خون جلوی چشمامونو گرفت و رفتیم سراغ فروشنده که بقیه پولمون پس بده و اونم که صورت های برافروخته ما رو دید بدون هیچ مقاومتی کل باقیمونده پول رو پس داد! کلا اینجور مدل دله دزدی ها تو آمریکای جنوب، به خصوص در مواجه با توریست ها خیلی رایجه!
دقایقی بعد سوار بر ترن نیمه خالی تیگره شدیم که بیشتر شبیه واگن های مترو تهران-کرج بود. لحظاتی بعد قطار به حرکت دراومد و ما هم از همون ابتدا سرگرم تماشای مزارع سرسبز اطراف جاده شدیم. در داخل ترن پیرمردی چنگی بسیار غول پیکر همراه داشت و هر چند دقیقه یکبار با حرکت در طول قطار شروع به نواختن چنگ با آوایی بسیار دلنشین برای مسافران در واگن های مختلف هنرنمایی می کرد. همزمان خانم همراهش نقش جمع کردن پول رو می کشید و خود آقاهه هم بر انجام درست مهارت هاش در نواختن چنگ تمرکز داشت. همینم شد که ما هم که محو آوای ملکوتی چنگ شده بودیم دست به جیب شدیم و یه چند پزویی مهمونش کردیم!
سرانجام ساعتی بعد به تیگره پا گذاشتیم و اولین چیزی که به ذهنمون رسید خرید بلیط کروز تفریحی مسیر برگشت. اما بعد که سراغ راهنمای توریست رفتیم با شنیدن قیمت 340 پزویی بلیط کروز (حدود 22 دلار) برای هر نفر قید اونو زدیم!
بر اساس اطلاعات قبلی که کسب کرده بودیم و راهنمای دفتر گردشگری ایستگاه قطار می دونستیم باید در برنامه ریزی گردش روزانه تیگره باید 3 بخش مهم رو بگنجوندیم. این سه بخش عبارت بودند از کشتی سواری در داخل آبراه های زیبا و لذت بردن از داخل آبراه های کوچک و بزرگ منطقه دلتایی. بخش دوم به قدم زدن در نوار ساحلی و خیابون ویکتوریا و دیدن چندتا موزه جذاب اون اختصاص داشت و نهایتا در بخش پایانی با دیدن پورتو فوروتس (بندر میوه) با قطار توریستی مخصوص از کنار ساحل دریا به بوئینس آیرس بر می گشتیم.
با منتفی شدن خرید بلیط کروز تفریحی برگشت حالا دیگه نوبت اجرای پلن شماره 2 بود. پلنی که می بایست حداقل تجربه کشتی سواری داخل آبراه ها رو برامون به همراه داشته باشه. با دیدن صف مردم در ایستگاه کشتی های عمومی ما هم دل به دریا زدیم و پشت جمعیت وایسادیم.
در همین لحظه با دیدن زوج جوونی که جلومون بودن گفتیم سنگ مفت، گنجیشک هم مفت و خلاصه ازشون بپرسیم بهترین مسیر کشتی های عمومی کدومه! که خدارو شکر خانوم جوون شروع کرد مثل بلبل انگلیسی صحبت کردن و ما هم با دقت گوش می دادیم که یکدفعه آقاهه به زبون اسپانیولی و با اشاره گفت بهتره ببریشون ایستگاه و کمکشون کنی تا بلیت بخرن! همینم شد که دختره بیچاره حداقل 100 متری باهامون اومد و با گرفتن نقشه برامون شرح داد بهتره مسیر مشخصی که باجه شماره 4 بلیطش رو می فروخت رو بخریم و بعد هم پاسخ ما رو که داشتیم تند و تند سئوالاتمون رو می پرسیدیم داد و بعد از چند دقیقه گفت شرمنده کشتی شون یک دقیقه دیگه حرکت می کنه و خلاصه ازش خداحافظی کردیم.
دقایقی بعد ماهم با پرداخت نفری 41 پزو (حدود 2.5 دلار برای رفت و برگشت) بلیط مسیر پیشنهادی رو در دست داشتیم و تو صف وایساده بودیم.
ترکیب مسافران آدمو یاد روزهای پنجشنبه و جماعت تدارکات چی برای گشت و گزار در ویلاهای خارج شهر و شمال می انداخت. انگار بساط جوجه و منقل و نوشیدنی هاشون رو برداشته بودن تا برن دورهمی خوش بگذرونن! کلا آرژانتینی های حسابی اهل دور هم جمع شدن و خوش گذرونی هستند!
بالاخره کشتی کوچیک ماهم از راه رسید و ماهم با نشون دادن بلیت سوار اون شدیم. جالب اونکه با تغیر کاربری مناسب از سقف کشتی برای گذاشتن ساک مسافرها استفاده می کردن.
با حرکت کشتی کم کم از اسکله و میدون مرکزی ایستگاه قطار دور می شدیم و هر دو طرفمون پر بود از جاذبه های گردشگری این شهر کوچک دوست داشتنی.
از کلیسای زیبای قدیمی شهر گرفته تا بلوار ویکتوریا و موزه های جذابش و ... . اونقدر پیش رفتیم که عرض کانال کم کم پهن می شد و در همین حین یکی دوجایی هم کشتی توقف کرد تا مسافرها سوار پیاده بشن!
اما ما که تصمیم داشتیم بیشتر از کشتی سواری تو اون هوای بهاری مطبوع لذت ببریم گفتیم بهتره ایستگاههای بعدی پیاده بشیم.
با عبور از کنار شهربازی زیبا و خلاقانه تیگره که البته اونجا هم چندتا از مسافرها پیاده شدن بازم یکم بیشتر پیش رفتیم تا جایکه دیگه نوبت پیاده شدن توریست های خارجی با کتاب لونلی پلانت در دست بود که ما رو هم وسوسه کرد دنبالشون بریم!
به محض پیاده شدن، یه آقای جوون با ظاهری بسیار جدی اما مسلط به زبون انگلیسی به همه خوش آمد گفت و بعد هم ما رو دعوت کرد تا جلوی نقشه بزرگ منطقه بیان و از روی نقشه توضیح داد اول سمت چپ برید و بعد برگردید و در سمت راست اونقدر پیش برین تا به رستوران معروف منطقه برسین.
به پیشنهاد ایشون از سمت چپ در مسیر باریک بین چمنزارهای مرتفع جنگلی عبور کردیم. اما انگار با پای خودمون اومدیم تو دهن اژدها! ما که فوبیای سگ داریم از دیدن سگهای کوچیک و بزرگی که تو اون نیم وجب جا، مرتب از نیم متری مون رد می شدن حسابی کوپ کرده بودیم اما نه راه پیش بود و نه راه پس!
ویلاهای زیبا با طراحی های متفاوت و عمدتا ساخته شد از چوب در کنارهای آب راه های کوچک اختصاص که برخی از ویلاها قایق های تفریحیشونم کنار رودخونه پارک کرده بود حکایت از جایگاه عالی این منطقه توریستی برای پایتخت نشینان داشت.
اگه این سگ ها می ذاشتن چه حالی داشت قدم زدن در دل این ویلاهای قشنگ! چندتایشونم کسب و کار خونگی کوچیک راه انداخته بودن و انواع کباب ها برای مشتری فراهم می کردن.
در کنار کانال ها هم هرچند متر نیمکت های زیبایی طراحی شده بود که نشستن و لختی آسایش حسابی آدمو سرحال می کرد. ساعتی بعد برگشتیم عقب و این بار مسیر دست چپی رو رفتیم و ناخودآگاه همراه شدیم با اکیپ چهار نفره آمریکایی ها که آخرش حتی به همراه اونا تا رستوران نسبتا شیک منطقه هم رسیدیم.
حالا دیگه بساط تفریحات و ورزش های آبی داغ شده بود. از قایق رانی گرفته تا اسکی روی آب و ...!
ساعتی بعد برای صرف نهار در ستوران نسبتا شلوغی توقف کردیم و جاتون خالی کباب مرغ سفارش دادیم!
عصر به ایستگاه کشتی برگشتیم و این بار در فرصت باقیمونده با راهنمای گردشگری همکلام شدیم. از آب و هوای منطقه و قیمت ویلا ها پرسیدیم و اونم شرح داد که در زمستون این منطقه رونق زیادی نداره. از قرار قیمت ویلاها هم خیلی ارزون نیست و با محوطه های کمتر از هزار متریشون از حدود 100 هزار دلار شروع می شد تا بالاتر!
با بازگشت به اسکله اصلی این بار با عبور از پل روی رودخونه در امتداد بلوار ویکتوریا پیش رفتیم. تقریبا همه بلوار به اشغال رستوران ها و بارهای اطراف دراومده بود! اونم چه رستوران هایی! برخیشون حتی رو میز هر مشتری به صورت جداگانه باربیکیو داشتن تا همونجا کباب رو سرو کنن!
چشم انداز معماری زیبای بناهای اونطرف رودخونه با زمینه آبی روخونه هارمونی قشنگی رو ایجاد کرده بود و مردم مشتاق تقریبا همه جای اطراف کانال رو به اشغال خودشون درآورده بودن!
کمی که پیش رفتیم به موزه معروف ماته رسیدیم!
در این روزها از برزیل و پاراگوئه تا پورتو ایگوآسو و بوئینس آیرس اونقدر این مردم ماته به دست رو دیده بودیم که کنجکاو باشیم از تاریخ این گیاه پر ارزش سر در بیاریم!
متصدی مربوطه خانم چاق و میانسالی بود و از همون ابتدا گفت که انگلیسی اش خیلی عالی نیست اما تلاش می کنه تا هر جوری هست تور کاملی رو برامون ارائه کنه! البته قبلش نفری 20 پزو (کمتر از 1.5 دلار) بلیت ورودی گرفته بود!
خانومه شروع کرد از تاریخچه ماته خوری از قبل از ورود استعمارگران اروپایی در نزد بومیان آمریکا صحبت کردن و اینکه چجوری از پوسته کدو تنبل لیوان ماته درست می کردن و بعد هم از فرایند کشت و صنعتی شدن ماته تا انواع برندهای مختلف این نوشیدنی پرطرفدار. تو این حین خانومه با همه وجود تلاش می کرد تا ضعف دانش زبان انگلیسی اش در کیفیت توضیحات اثر نزاره!
بعدهم فیلمی از مزارع و فراوری ماته پخش کردن و نهایتا این تور کوتاه تموم شد. آخر کار در پاسخ به اینکه آیا این محصول تا حدودی جنبه مخدر داره و یا شاید برای خانوم های باردار و بیماران اثرات سوء داشته باشه، خانومه انگار هویت و شخصیتش رو زیر سئوال برده باشیم دوباره با هیجان زیاد این موضوع رو رد کرد و چندتا مقاله و کتاب هم –البته به زبون اسپانیولی-آورد که ثابت کنه ماته هیچ مشکل خاصی نداره!
بعد از موزه ماته و کمی پیشروی در بلوار زیبا و سرزنده ویکتوریا، با دیدن ساعت به نظر می اومد که بهتره در مسیر بازگشت قرار گیریم. اما از اونجا که وصف بستنی فروشی داخل بلوار ویکتوریا رو شنیده بودیم گفتیم بد نیست ما هم یه امتحانی بکنیم. اما با دیدن قیمت های نجومی بستنی های اون فروشگاه برق سه فازمون پرید! خدا نکنه یه رستوران یا جایی تو لونلی پلنت گل کنه! دیگه صد رحمت به سر گردنه!
کمتر از صد متر پایینتر بستنی فروشی دیگه ای بود که با حدود نصف قیمت مشابه همون بستنی ها رو ارائه می کرد. همینم شد که یه لیوان 200 گرمی بستنی میوه ای چند طعم رو با همدیگه نوش جون کردیم.
طرف های غروب چی بهتر بود از کمی گشت و گذار در بازارهای سنتی معروف و جذاب تیگره! در همون مرکز شهر کوچک تیگره و نزدیک پل رودخونه بازاری سنتی با نام پورتو دو فروت وجود داره که به دلیل غرفه های فروش صنایع دستی و انواع میوه های فصلی منطقه بسیار نزد گردشگران پرطرفدار است.
در نزدیکی بازار پورتو دو فروت، ایستگاه قطاری با ریل گذاری متفاوتی به موازات قطار اصلی شهر قرار داره که با توجه به عبور اون از کنار ساحل دریا، اصطلاحا قطار توریستی شمرده میشه و تا نزدیکی بوئینس آیرس هم امتداد داره.
با حضور در ایستگاه شاهد مردمی بودیم که از چپ و راست سوار قطار میشن و در این میون برای اطمینان از یکی از گردشگران حاضر پرسیدیم چجوری باید بلیت بخریم! ایشونم که با دهان باز کردن و لهجه فرانسویش فهمیدیم احتمالا مال فرانسه است، به زحمت تلاش کرد بگه احتمالا الان دیگه باجه بلیت فروشی بسته است و داخل قطارم شاید نتونین بلیط بخرین! اما ما که بیدی نبودیم از این بادها بلرزیم سریع تو یه واگن دیگه سوار شدیم و این بار با دیدن زوجی که کتاب لونلی پلانت در دست داشتن موضوع را جویا شدیم! پاسخ این بود که اونا هم نمی دونن اما حدس می زنن احتمالا می شه بلیت رو از مسئول کنترل خرید و همین بهانه کافی بود که ما هم دل به دریا بزنیم و با خیال راحت کنار این دوستان جدید اروپایی بایستیم!
با حرکت قطار آروم آروم سواحل زیبای دریا هم نمایان شد اما دروغ چرا از بس مسافر تو واگن بود که مثل متروهای تهرون خودمون مگه می شد بیرون رو تماشا کرد!
از سرکنجکاوی سر صحبت رو با زوج جوون اروپایی باز کردیم و خیلی زود کاشف به عمل اومد دوستان جدید اهل سوئیس هستند! خانومه به زبون اسپانیایی مسلط بود چون قبلا نزدیک به یکسال تو گواتمالا اقامت کرده بود اما آقاهه اسپانیایی اش تعریفی نداشت و جالب اونکه اصلا این سفر رو اومدن تا با گشتن 6 ماهه دور آمریکای لاتین، آقای خونه که جوونی حدود 35 ساله بود اسپانیایی یاد بگیره! اینو می گن برنامه ریزی برای زندگی! قرار بود 6 هفته تو آرژانتین بمونن که 3 هفته اش رو با اجاره آپارتمان کوچکی در بوئینس آیرس اقامت داشتن!
دقایقی بعد به ایستگاه پایانی رسیدیم که جمعیت یکهو قطار رو ترک کردن و خانومه گفت از اینجا باید قطار عوض کنیم و دو ایستگاه آخر رو با قطار معمولی بریم! با عبور از عرض خیابون حدود 100 متر اون طرفتر وارد ایستگاه قطار جدید شدیم اما ما هم به همراه دوستان سوئیسی هرچی چشم انداختیم باجه ای پیدا کنیم تا مدیون آرژانتینی ها نباشیم، هیچ چیز پیدا نشد که نشد! حتی تو ایستگاه واسه رضای خدا یه نگهبان هم نذاشته بودن و انگار همه در اعتصاب قرار داشتن! دقایقی بعد قطار اومد و ماهم به همراه دوستان سوار شدیم تا بخش آخر مسیر رو بریم و اینجا بود که دختر خانوم سوئیسی گفت انگار دولت آرژانتین این قطار رو گذاشته تا به گردشگران خارجی هدیه بده و این شد که کلا بلیت برگشت رایگان دراومد!
به ایستگاه مرکزی قطار رتیرو که رسیدیم می خواستیم از دوستان سوئیسی خداحافظی کنیم که خانومه پرسید راستی می دونین چجوری میشه تا نزدیک میدون کنگره رفت! ما هم پاسخ دادیم بهترین انتخاب مترو هستش و اونا هم که انگار گنج پیدا کرده بودن گفتن تو یک هفته اقامتشون هنوز از مترو استفاده نکردن و همه جا رو با اتوبوس رفتن و خلاصه با تشکر از ما بازم همراهمون شدن. اینجا بود که دیگه خیلی خودمونی شدیم و حالا دیگه نوبت به پرسش های تخصصی از فرهنگ و غذاهای سنتی بود که براشون از قرمه سبزی و ... تعریف کردیم. آخر کار با خداحافظی از دوستان اروپایمون آرزوی سفری خوش کردیم و ازشون به خوبی و خوشی جدا شدیم!
شب خسته تر از اونی بودیم که بخوایم بازم برنامه ای برای گردش بزاریم اما به بهونه شام هم که شده نمی شد در خیابون های جذاب و سر زنده بوئینس آیرس قدم نزد. از هر گوشه و کنار خیابون بو های معطر کباب به مشام می رسه که حتی اگه خودتونم بخواین نمیشه به راحتی بی خیال شد. البته با وجود بیش از نیم میلیون جمعیت مسلمون های آرژانتینی هم اگه یکم حس و حال داشته باشین می شه رستوران های حلال هم پیدا کرد.
همونطور که قبلا هم شرح دادیم، دلچسب ترین غذایی که تو آرژانتین حسابی دل ما رو برده بود نوعی کباب مخصوص استیکی از قسمت اطراف مهره های ستون فقرات گاو بود که با توجه به چربی ذاتیش فوق العاده خوش طعم بود. این نوع کباب بیف چوریزو نام داره و سخت محبوب آرژانتینی هاست! و چه دلچسب که اینبار هم تونستیم طعم این غذای بهشتی رو دوباره تجربه کنیم!
آخر شب وقتی به میدون کونگرس و اطراف هتلمون رسیدیم، دیدیم ای وای عجب محشر کبرایی هست! انگار گردهمایی اعتراضی همنجس گرها برگزار شده بد و رسما همه جا رو حسابی کثیف کرده بودند!