خاطرات سفر به مکزیک(2019)-مکزیکوسیتی، بخش اول- در مسیر راه، میدان زوکالو و گشت شهری منطقه قدیمی
عقربه های ساعت با گذر از 12 شب، حکایت از شروع یه روز جدید بهاری داشت و ما هم بسیار خسته و نیمه جون با تکیه بر صندلی هواپیمای مکزیکی اینترجت، بار دیگه به دنبال یه تجربه جدید در آمریکای مرکزی و لاتین بودیم.
با این حال همونجور که بارها گفتیم برای ما که بچه کوچیک داریم، برنامه ریزی برای سفر همیشه با نگرانی ها و قیدهای زیادی همراهه. از فاصله زمانی پرواز و تحمل بچه گرفته تا آب و هوا و ترس از بیماری و البته امکانات زیربنایی مناسب که بتونه گشت و گذار با کالسکه رو فراهم کنه! و بطور خاص در این سفر نگرانی از ناامنی های احتمالی در مکزیک و احتمالا بی برنامگی های شبکه حمل و نقل و ... یکم کار رو سخت تر هم می کرد. همه این ها باعث می شد تو اوج خستگی با هجوم این افکار خواب از چشممون بپره!
هواپیما آروم آروم از مرز کانادا وارد آمریکا شد و ماهم از اونجا که ظاهرا حالاحالاها نمی تونستیم پامون رو آمریکا بزاریم، مشتاقانه تلاش می کردیم تا در اون تاریکی ینگه دنیا رو تا حد امکان کشف کنیم.
و البته درکنارش کشف مکزیک ناشناخته با زول زدن به مسافرهای هواپیما که قریب 90 درصدشون مکزیکی بودن از همون جا شروع شده بود. دقایقی بعد هنگام سرو غذا مهموندار در پاسخ به تقاضای سه تا نوجوون 16 -17 ساله برای سرو مشروب که تنها مسافرت می کردند محترمانه درخواست کرد که باید پاسپورتشون رو ببینه که آیا به سن قانونی رسیدن!
سرانجام نزدیک به ساعت 4 صبح بود که هواپیما در فرودگاه بزرگ مکزیکو سیتی به زمین نشست. تشریفات ورود چندان هم سخت نبود و با تکمیل فرم کوچک گمرکی، افسر مکزیکی با دیدن ویزای کانادایی بدون پرسش مهر ورود رو زد و دقایقی بعد وارد سالن اصلی فرودگاه شدیم. هرچند حواستون باشه که این فرم رو حتما یه جای مطمئن نگه دارین که بعدا در زمان خروج مجبور به پرداخت جریمه نشین!
پیدا کردن صرافی مناسب برای تبدیل یکم پول همیشه در زمره اولین کارهایی است که نباید از اون غفلت کرد. واسه همین هم با یه چرخش کوتاه و ارزیابی نرخ صرافی هایی که تعدادشون خدارو شکر کم هم نبود، جیبمون رو یکم از پزوهای مکزیکی که 18 تاش حدود یک دلار ارزش داشت پر کردیم.
قدم بعدی بر اساس تجربه های قبلی، مراجعه به توریست اینفورمیشن یا همون اطلاعات گردشگری فرودگاه است که متاسفانه اون زمان از شب بسته بود و تا 9 صبح هم باز نمی کرد!
بعد هم از اونجا که هنوز یکی دوساعتی تا روشن شدن هوا داشتیم، گفتیم بهتره یکم تو فرودگاه بمونیم و همون ساعت 6 یا 7 صبح بریم سمت مرکز شهر و اینجوری شد که پناه بردن به اینترنت فرودگاه بهترین گزینه ممکن به حساب می اومد.
هنوز درست و حسابی ننشسته بودیم که با باز کردن ایمیل باکسمون یکدفعه با دیدن پیغام هشدار بوکینگ، برق سه فازمون پرید. ماجرا از اون قرار بود که هتل مکزیوسیتی مون بدون اخطار قبلی و فقط وقتی دیده پولی تو حساب کارتمون نیست، یکطرفه رزرومون رو باطل کرده بود!
ما رو که کارد می زدی خونمون در نمی اومد حسابی کلافه شده بودیم که حالا باید چیکار کنیم؟ بدتر از همه سرعت اینترنت فوق العاده کم بود و بعد از دقایقی کلا قطع شد و ما فقط تو اون فاصله یه ایمیل به بوکینگ زدیم که ما الان مکزیک هستیم صبح می ریم هتل!
بعد هم گفتیم بهتره یه سیم کارت هم بخریم تا اینجوری راحت بتونیم کارهامون رو سر و سامون بدیم. اما از شانس بد، مراکز فروش سیم کارت در فرودگاه هم تا ساعت 9 صبح باز نمی کردند!
ساعت حدود 6 صبح بود که دل به دریا زدیم گفتیم بهتره زودتر خودمون رو تا هتل برسونیم و تا اتاقشون پرنشده شاید فرجی حاصل بشه.
برای رفتن به مرکز شهر دو انتخاب اساسی وجود داشت اولی تاکسی های فرودگاه که برای این مسیر حداقل حدود 300 پزو کرایه می گرفتند و دومی مترو با هزینه 4 پزویی برای هر نفر و عوض کردن یکی دوتا خط تا مقصد بود.
ما که تو اون زمان صبح و با وجود ساک و کالسکه، گزینه مترو رو خیلی جدی نگرفته بودیم و از طرفی حاضر به پرداخت کرایه سنگین تاکسی نبودیم، راه حل سومی به ذهنمون رسید که بهتره جلوی در سالن فرودگاه با تاکسی هایی که مسافر پیاده می کنن وارد چونه زنی بشیم. اما همینکه از سالن خارج شدیم دیدیم جلوی هرکدوم از درهای خروجی چندتا پلیس راهنمایی و رانندگی مکزیکی قرق کردن و با همون زبون بی زبونی به همون حالی کردن که عمرا اگه بزارن اونجا سوار تاکسی بشیم و خلاصه یجورایی فرودگاه حسابی فقط به تاکسی های رسمی خودش حال می داد!
اینجوری شد که ماهم سرانجام در مرز تسلیم شدن گفتیم یکسری هم به ایستگاه مترو بزنیم و اونجا رو هم ارزیابی کنیم. و همینم شد که با طی مسافت حدود 100 متری جلوی در ورودی مترو یکدفعه یک تاکسی صورتی مکزیکی مسافرش رو خالی کرد و ماهم در کمال نا امیدی با نشون دادن آدرس نهایتا با قیمت 100 پزو توافق کردیم که ما رو تا مقصد برسونه!
دقایقی بعد که ساعت دیگه نزدیک 7 صبح شده بود ترافیک صبحگاهی مکزیک هم ما رو در خودش بلعید و تو این فاصله ما هم با نگاه های مشتاقمون اولین ارزیابی ها رو از این بزرگ شهر تاریخی به واسطه معماری نه چندان چشم نواز ساختمون های اطراف شکل می دادیم. بناهایی نه چندان همگون و زیبا و بیشتر سیمانی و فاقد هارمونی که حداقل از فقر نسبی این منطقه از شهر حکایت داشت. با این حال خیابون های اصلی تا دلتون بخواد دست و دلبازانه پهن بودن!
جالب اونکه داخل ماشین هم راننده یه لنگه کفش کوچیک نوزادی رو از آینه آویزون کرده بود و با اینکه این صحنه رو بارها و بارها در مکزیک دوباره دیدیم، اما آخرش نفهمیدیم داستانش چیه؟
ساعتی بعد راننده مکزیکی که خدارو شکر بهره ای هم از زبان انگلیسی نداشت در گوشه چهار راه توقف کرد و با نشون دادن ساختمونی بزرگ گفت آدرستون همین جا است! ما هم بی خبر از همه جا ساک ها رو گذاشتیم پایین و پول یارو رو دادیم و رفت و متاسفانه GPS موبایل که هنوز راه نیافتاده بود یکم ما رو سردرگم می کرد.
کاشف به عمل اومد ساختمونی که طرف نشونمون داد بیمارستان بود که ظاهرا هم نام هتلمون بود و این شد لحظاتی بعد ما هاج و واج راه رو در پرسجو از چندتا عابر گذری دیدیم که ماشالله اکثرشونم آخر زبان بودن. البته از نوع اسپانیولیش!
تو این میون دختر جوونی که روپوش دکترها رو داشت با دیدن آدرس هتل به انگلیسی گفت که هتل تو همین محله است اما یکی دوتا چهار راه اونورتر و این شد که هرجوری بود GPS موبایل رو راه انداختیم و با کشیدن ساک های سنگین در پیاده رو های مسیر، به سمت آدرسی که نشون می داد راه افتادیم و کلی حسرت خوردیم اگه قرار بود اینجوری بار بکشیم ایکاش از همون اول با مترو می اومدیم.
با همه این ها، چیزی که باید اعتراف کنیم اینکه همه خیابون های مکزیکو سیتی و حتی کوچه پس کوچه ها طراحی مخصوص پیاده رو ها برای معلولین و کالسکه دار ها رو به بهترین شکل داشت و به راحتی می شد ساعت ها با کالسکه در پیاده رو ها قدم زد و برای ما خیلی جالب و حتی رشک برانگیز بود که اینها با این همه فقر و بدبختی و حتی سیستم شهری قدیمی شون به این مساله فکر کردن که شهر مال همه است و کسی که با ویلچر یا کالسکه میاد بیرون هم حق داره بتونه تو پیاده رو راه بره و از زندگیش لذت ببره. چیزی که ما هنوز بعد این همه سال هنوز براش هیچ برنامه و عزم راسخی نداریم. در حالیکه تعداد زیادی کم توان و جانباز داریم.
سرانجام دقایقی بعد هتل کذائی رو پیدا کردیم و در بدو ورود بدون هیچ صحبتی واچر رزرویشن رو روی میز رسپشن گذاشتیم و اونم پس از کلی کلنجار رفتن و بعد هم کمک گرفتن همکارش و ... گفت که رزروتون باطل شده و ... که ما گفتیم برای چی آخه؟ و اونم جواب داد که چراش رو نمی دونه و احتمالا سیستمیه و ... و خلاصه گفتیم حالا چیکار کنیم و اونا هم گفتن خوب اشکال نداره ما با همون قیمت حدود 100 دلار، 5 شب اتاق رو بهتون می دیم اما فقط باید تا ظهر صبر کنید که اتاق خالی بشه و خلاصه اینجوری بود که یه بار بزرگ رو از دوشمون برداشتن. چون بعید بود بشه هتلی با این کیفیت که در حد 4 ستاره بود را با شبی 20 دلار پیدا کرد!
در واقع مکزیکو سیتی هم یه شهر بزرگ با جمعیت بیست میلیونی است که انتخاب محل اقامت جدا از نظر امنیت از نظر دسترسی ها هم مهمه. برای همین توصیه می شه بهترین محل اقامت در اطراف میدون مرکزی شهر که زوکالو Zocalo نام داره و یا میدون ایندیپندنت و بلوار ریفورما و محله هایی چون روما و ... است. هرچند هتل های این منطقه ها طبیعتا کمی گرونتر هستند و از شبی 40 دلار به بالا شروع میشه. اما انتخاب دیگه اینه که مثل ما با فاصله اندکی از این محله ها، هتل رو در جایی در نزدیکی ایستگاه های مترو انتخاب کنید.
از اینا که بگذریم بعد از دقایقی که همونجا تو لابی درست در مسیر نگاه رسپشن مربوط نشسته بودیم که شاید دلش به رحم بیاد و اتاق رو زودتر بده، این استراتژی تاحدی جواب داد و خودش ما رو صدا کرد و پیشنهاد داد اگه یه تیپ( انعام) 100 پزویی بهش بدیم، همین الان اتاق رو بهمون تحویل می ده و ما هم از خدا خواسته که کل دیشب رو نخوابیده بودیم و دیدیم یارو اهل معامله است، سریع پیشنهاد 50 پزو رو دادیم و خلاصه با پرداخت 50 پزو( معادل 3 دلار) قبل از ساعت 9 صبح تو اتاق بزرگ و نسبتا زیبامون از حال رفتیم!
عصر دیگه حالا همه چیز مهیا بود تا گشت و گذار در این شهر زیبا رو شروع کنیم. برای همینم بدون معطلی پیاده به سمت ایستگاه مترو chabacano در نزدیکی هتل راه افتادیم. مسیری نه چندان طولانی که عمدتا به چاپخونه های کوچک شهر و چند تا هم فروشگاه محلی اختصاص داشت.
ایستگاه بزرگ که یجورایی محل تقاطع سه تا خط اصلی 2، 8 و 9 در شهر بزرگ و غول پیکر مکزیکوسیتی به حساب می یاد.
باید اعتراف کنیم برخلاف انتظار زیرساخت های حمل و نقل شهری و بین شهری تو مکزیکوسیتی واقعا عالی بودن. شبکه مترو بسیار قوی در مکزیکوسیتی که با بیش از ۲۲0 کیلومتر و و نزدیک 200 ایستگاه در روز بیش از ۵ میلیون نفر رو در شهر جا به جا می کنه و خوشبختانه عمده مکان های توریستی رو به هم وصل می کرد و در واقع جای هیچ شکایتی باقی نمی ذاشت! هرچند از لحاظ سر و ظاهر ، حداقل نمای بیرونیش خیلی چنگی به دل نمی زد و باید اعتراف کرد از این نگاه قابل رقابت با مشابه وطنی اش نبود.
البته در زمان های پیک کاری مثل اول صبح و دم غروب مترو یکم شلوغ می شد اما حتی در اون زمان هم ما مشکلی برای تردد حتی با همراهی یک کاسکه بزرگ نداشتیم. به خصوص اینکه همیشه واگنی در انتها یا ابتدای مترو برای خانوم هایی که بچه به همراه دارند در نظر گرفته شده.
بلیت مترو برای هر بار وارد ایستگاه شدن 4 پزو معادل حدود 22 سنت آمریکا بود و تا از مترو خارج نمی شدید اعتبار داشت. تمامی ایستگاهها هم آسانسور یا پله برقی داشتند اما مشکل اینجا بود که برای آسانسور باید کارت ویژه معلولین یا مسافران خاص رو می داشتید! وگرنه در برخی ایستگاه که پله برقی نداشت بالا و پایین رفتن از پله ها با کالسکه یکم چالش برانگیز بود!
بد نیست اینم اشاره کنیم که گفته می شه مترو مکزیکوسیتی بهشت جیب برها است و به راحتی اجناس گرون قیمت موبایل های مسافرها رو کش می رن. واسه همینم ما خیلی تلاش کردیم که طعمه نشیم!
و جالب اینکه متروهای مکزیکوسیتی یجورایی شباهت زیادی با مترو تهران داره و داخل واگن ها دستفروش ها کار و کاسبی گرمی دارن!
ا
ولین مقصد میدان بزرگ زوکالو بود، جایی فقط سه تا ایستگاه تا محل اقامت ما فاصیه داشت. ایستگاهی بزرگ در خط 2 (آبی رنگ) با خروجی های متعدد که یجورایی خودش یه موزه بزرگ بود.
در وسط سالن ماکت های بزرگ و زیبایی تاریخجه این میدون بزرگ رو از قرن ها قبل ترسیم کرده بود. از حدود 600 سال قبل تا امروز و برای هر صد سال یک ماکت بزرگ در ابعاد یه اتاق حدود 25 متری اختصاص داده شده بود.
گوشه و کنار سالن ها تا دلتون بخواد پر بود از دکه های اغذیه فروشی با غذاهای رنگ و وارنگ.
با خروج از ایستگاه به یکباره عظمت میدون بزرگ و پهناور زوکالو پیش چشم مون نمایان شد. میدونی مربعی شکل با دست و دلبازی زیاد فراخ که در سمت شمال دو کلیسای بزرگ و زیبا از قرن ها قبل خودنمایی می کردن.
در سمت شرقی دیوار عظیم کاخ ملی یکه تازی می کرد و سمت دیگر هم با بناهای قدیمی و کوچه هایی نه چندان عریض حکایت از منطقه ای عالی برای گشت و گذار شبانه روزی گردشگرها فراهم کرده بود.
ظاهرا میشه از پشت و بوم برخی ساختمون های اطراف مثل هاستل و رستوران ها، از چشم انداز زیباتری از میدون هم لذت برد. اما راستش با همراه داشتن کالسکه بچه و یادآوری پله ها ما کلا قیدش رو زدیم.
در زمان گذشته ظاهرا این مکانی برای گاوبازی هم استفاده می شده، و اکنون این فضای وسیع در گردهمایی جشن ها و مراسم ملی جایی فوق العاده مطلوب به حساب می یاد.
به خصوص اینکه پرچمی غول پیکر که بی شباهت به پرچم ایران هم نیست در وسط میدون عظمت خاصی رو تصویر سازی می کنه!
از اونجا که هر چهار طرف این مکان زیبا، در زمره بهترین مکان های گردشگری شهر به حساب می یاد، دیدن همه بخش ها در یک نیم روز میسر نبود و به همین خاطر با انتخاب بخش غربی میدون و با گذر از کنارگذر کنگره ای شکل سمت جنوب وارد کوچه پس کوچه های سنگ فرش شده تاریخی مرکز قدیمی شهر شدیم.
در کوچه پس کوچه های اطراف با دیدن معماری اسپانیولی اصیل قرن های 17 و 16 میلادی تا پارک مرکزی آلامدا Parque Alameda Central پیش رفتیم.
پارکی زیبا با آب نماها و مجسمههای زیبا که ظاهرا از اواخر قرن 16 میلادی به ارمغان مانده بودند.
در طول مسیر یکی دو باری در موزهای کوچک اما زیبا و کلیساهای جذاب دیدن کردیم و یجورایی برای 2 -3 ساعتی گذشت زمان رو از یاد بردیم.
دورنمای برج لاتین امریکن (Latin American Tower) ترکیبی ناهمگون از مدرنیته و سنت رو عرضه می کرد که البته از این چیزها در این نوع کشورهای توسعه نیافته کم نیست!
با این حال در اکثر نماها اصول حفظ اصالت مناطق تاریخی رعایت شده بود و ارتفاع بناهای قدیمی که حالا دیگه عمدتا موزه یا فروشگاه و ...، شده بودند از چهار طبقه بالاتر نمی رفت.
تو این میون بستنی مک دونالد هم به بهانه دلگرم کردن نیکی، انرژی دوباره ای بهمون داد تا همزمان به دنبال صرافی و چنج پول مورد نیاز چند روز آتی باشیم. کاری که در ساعت اولیه گشت و گذار هرچه بیشتر گشتیم کمتر یافتیم و تو این میون برخی از فروشندگان و به خصوص زرگرها هم با سوء استفاده از غریبی ما پیشنهاد تبدیل دلار در مقابل پزو با نرخ 17 یا حتی 16 پزو داشتند!
اما سرانجام مثل همیشه جوینده یابنده است و ماهم در انتهای طبقه همکف پاساژی نور آرامش بخش صرافی معتبری رو دیدیم و بعد هم با نشون دادن پاسپورت با نرخ منصفانه ای که اندکی بالاتر از نرخ فرودگاه بود با حدود 18.2 پزو دلارها رو با پزو عوض کردیم.
ساعتی بعد با بازگشت به میدان زاکالو و یافتن کانکس راهنمای گردشگران یا همون توریست اینفورمیشن در بخش شمال میدون و نزدیک کلیسا، بدون درنگ خانوم راهنما رو تخلیه اطلاعاتی کرده و برنامه چند روزه آینده رو با گرفتن نقشه و علائم راهنما طراحی کردیم.
حالا دیگه جدا از هیجان و اشتیاق ذاتی، حتی خستگی ناشی از چندین ساعت گشت و گذار بی وقفه هم ما رو به سمت درب ورودی کلیسای جامع متروپولیتن هدایت می کرد، بنایی بزرگ و تاریخی که در واقع شاید یکی از قدیمیترین و بزرگترین کلیساها در منطقه آمریکای مرکزی و شمالی به حساب بیاد.
ظاهرا این کلیسا رو بر روی بخشی از خرابه های معبد قدیمی آزتکها ساختند و فرایند ساخت ساز که بیش از 250 سال طول کشیده از اوایل قرن 16 میلادی تا اواخر قرن 18 میلادی به طول انجامید.
در بدو ورود نمای بیرونی به واسطه ستونهای بزرگ و برجهای ناقوس و مجسمههای زیبای اون در دنباله روی از سبک باروک معماری اروپایی بیشتر به چشم می یاد.
در داخل هم تصاویر و نقاشی های زیبای مذهبی از عروج مریم مقدس و سایر مقدسات در ترکیبی از رنگ های گرم، فضای معنوی و روحانی رو ایجاد کرده که به همین واسطه با دقایقی نشستن و بستن چشم ها، آرامشی وصف ناپذیر رو تجربه کردیم.
با خروج از این کلیسا به بنای زیبای کناری که با نام ساگرادا متروپولیتن شناخته می شه وارد شدیم و تلاش کردیم تا هر چه بیشتر از این فضای زیبا و روحانی لذت ببریم.
حالا دیگه با نزدیک شدن به غروب آفتاب بساط دستفروش های میدون زوکالو هم رونق بیشتری گرفته بود و در کنار اون هرکس هر هنری داشت رو برای کسب درآمد یا جلب توجه مردم عرضه کرده بود.
اوج این هنرها به افرادی با پوشش لباس های سرخ پوستی و آزتک و تلاش برای جذب مخاطب جهت ماساژ یا مدیتیشن و یه نوع فرایند جادوگری که به قولشون بخارهای شیطانی رو از مغز خالی می کردن و ... بود که این آخری هم مشتریان پرو پا قرض خودش رو داشت.
با دیدن عقربه های ساعت، شمارش معکوس زمان بازگشت شروع شده بود. به خصوص اینکه این بار قصد داشتیم این مسیر سه ایستگاه تا هتل که ظاهرا پیاده حدود نیم ساعت می شد رو پیاده گز کنیم.
در امتداد ضلع جنوبی میدان زوکالو به سمت خیابون 20 نوامبر پیش رفتیم در اوایل مسیر جیزی که بیشتر از همه تحریکمون می کرد حجم بالای عرضه خوراکی های خوش رنگ و لعاب مکزیکی بود.
از اونجا که بعدا بیشتر در مورد غذاهای خوشمزه مکزیکی سخن خواهیم گفت فقط به ذکر این نکته اکتفا می کنیم که در مسیر یه اسنک کوچیک بر پایه نان ذرت و میوه خوش طعم آواکادو و سایر میوه جات خوش طعم و ... ، که یک عالمه مشتری داشت تاب مقاومتمون رو شکست و یه ته بندی مختصری کردیم.
اما برای بچه که نمیشد بدون غذا سر به بالین بزاره نمی دونیم چی شد که در نزدیکی های هتل وارد یک سالن بزرگ شدیم که ظاهرا مخصوص غرفه هایی با انواع غذای محلی خیریه بود و به یکباره یه پرس خوراک مرغ سفارش دادیم که البته بعدا با دیدن درجه بهداشت اونجا از کرده مون پشیمون شدیم و خدا خدا می کردیم نکنه بچه مریض بشه. آخر کار هم به اسم خیریه حدود دو برابر قیمت مورد انتظار پول پرداختیم ( بیش از 90 پزو ) و دست از پا درازتر خسته و کوفته شب به هتل رسیدیم.