خاطرات كوش آداسي – روز سوم – پارك ملي
صبح شنبه دل به دريا زديمو و قرار شد كه خودمون مستقيم راهي تفرج گاه بشيم. مقصد اين بار به توصيه آژانس راهنماي توريست ها پارك ملي بود كه حدود 30 كيلومتر با شهر كوش آداسي فاصله داشت. به اين خاطر به سمت چهارراه و ميدون اصلي كه اسمش سوكه بود راه افتاديم. اونجا مركز اصلي حركت دولموش ها بود . در ابتداي رسيدن به ايستگاه از مرد ميانسالي در مورد شماره دلموش ملي پارك پرسيديم و اونكه آدم خوب و خون گرمي بود سريع مليتمونو تشخيص داد و شروع كرد به شوخي كردن. بعدهم مارو به ايستگاه راهنمايي كرد و حتي به راننده سفارشمونو كرد. بعد هم در فاصله اي كه انتظار حركت ماشين رو مي كشيديم برامون گلابي آورد و خلاصه خيلي معرفت به خرج داد. راستش اين فرهنگ نزديك تركها و كلا خونگرمي اونا مثل آسيايي هاي ديگه، باعث ميشه آدم تو اين كشورها احساس غربت نكنه!
خلاصه پس از حدود 40 دقيقه حركت با ماشين به ملي پارك رسيديم. راننده براي وروديه پارك نيز نفري 3 لير گرفت و علاوه بر اون حدود 5 لير هم كرايه داديم. در نهايت وارد پارك جنگلي شديم. توقف گاه اول پلاژ بسيار زيبايي بود كه نسبتا شلوغ هم بود. منظره سبز در كنار ساحل زيبا، به نوعي وسوسه انگيز بود. اما ما چون با محيط آشنا نبوديم، تصميم گرفتيم جلوتر بريم- هرچند بعدا مثل ... پشيمون شديم- توقف گاه بعدي در كنار ساحل و جنگل بود كه اين بار پياده شديم، در اينجا كه مشابه پارك هاي جنگلي خودمون يكسري ميز و صندلي چوبي نيز در مسير ساحل ساخته بودند، آلاچيق و سايه بانهاي چوبي هم داشت.

هواي گرم و آفتاب تند امانمونو بريده بود به اين خاطر پس از كمي پياده روي اطراق كرديم و با تعويض لباس، وارد آب شديم. البته پوشش اسلامي هاشما كمي براي افراد گذري تعجب آور بود اما به هر حال ما كار خودمونو پيش برديم. ساحل سنگي بود و به اين جهت پاهامون زخمي مي شد، اما آب بسيار خنك و زلال بود. اگه آفتاب تند مجال مي داد شايد ساعت ها تو اون آب مي مونديم، اما راستش خيلي زود بيرون اومديم و مشغول جمع كردن سنگهاي زيبا شديم. سنگها ظاهرا از جنس سيليس بودن چون مثل نقره زير آفتاب مي درخشيدن. شيما تونست سه تا سنگ با شكل قلب پيدا كنه كه در سه سايز متفاوت بودن.

در اين حين اتفاق جالب رخ داد و اون حمله گراز از داخل جنگل به سبد و يخدان غذاي زوجي بود كه حدود در 100 متري ما استقرار داشتند. راستش منظره جالب و يكم ترسناك بود، بطوريكه اونا 4 نفري و اونهم با چوب تونستند ظرف غذاشونو از گراز پس بگيرند. جنگل مجاور ساحل بود و حيوونهاي مختلف بدون ترس به آدمها نزديك مي شدن. البته ما فقط گرازها رو ديديم ولي شنيديم كه خرس هم داره.
بعد از ظهر يكم خسته شده بوديم و گرما كلافمون كرده بود. از طرف ديگه چون پارك بزرگ بود و ماهم وسيله اي نداشتيم، بالاجبار امكان ديدن همه جاي پارك فراهم نبود و اين شد كه بالاخره عزم بازگشت كرديم. هرچند انتظار آمدن دلموش در اون گرما و به خصوص پشه ها خودش خيلي كلافمون كرد.
اما بعد از كمي استراحت و صرف شام زديم بيرون، چونكه واقعا حيف بود فضا و هواي خوب پارك كناره ساحلي رو از دست بديم. اين بار به سمت مخالف ساحل رفتيم تا از فروشگاه ميگروس كه فروشگاه زنجيره اي معروفي در تركيه است ديدن كنيم. البته چون حدود ساعت 10 شب رسيديم در شرف تعطيل شدن بودن اما بازم براي دقايقي كوتاه تونستيم يه چيزايي رو براي خريد نشون كنيم. فرضا استكان هاي كمر باريك ترك كه خودشون چاي رو تو اون مي خورند خيلي ارزون بود و با حدود 5 تا 8 لير مي شد يه دست خريد -كه واقعا چايي توشون يه طعم ديگه داشت چون گرماشو طوري از دست ميداد كه هنوز مطبوع بود نه داغ داغ نه يخ- و زيتون و ... .
ادامه دارد ...
باور قلبی ما اینه که سفر نه تنها هزینه نیست، بلکه یجورایی سرمایه گذاریه. چرا که خاطرات ارزشمندش تا پایان عمر همراهمونه و یادآوری اونا در طول زمان احساس لذت بخشش رو بارها و بارها در خاطرمون زنده می کنه.