خاطرات سفر 17روز دور اروپا (2012)–روز سیزدهم و چهاردهم- بوداپست – قسمت اول- قلعه بودا و فیشرمن
از مدت ها قبل اشتیاق دیدن بوداپست یه
گوشه ای از ذهنمونو اشغال کرده بود و از اینکه در سفر سال قبل دور اروپا
این فرصت طلایی رو از دست داده بودیم کلی حسرتش به دلمون مونده بود. اما
این بار شاید خیلی گزاف نگفته باشیم که دیدن بوداپست یکی از بهانه های
سفرمون به اروپا باشه! و به این خاطر تو برنامه ریزی این سفر از ابتدا
بوداپست جزو شهرهای غیر قابل حذف بود و این شد که با یک سفر نزدیک به دو
ساعت از بروکسل در غرب اروپا به شرق اومدیم و کمتر از دو روز بعد با طی
مسافت بیشتری این بار به آمستردام در منتهی علیه غرب اروپا برگشتیم! هر چند
در این میون قیمت پروازهای ارزون قیمت 3.5 یورویی (با احتساب مالیات و
هزینه ساکمون هر نفر 9.5 یورو) بروکسل تا بوداپست هم چندان بی تاثیر
نبودن!
اما به هر صورت به صراحت اعتراف می کنیم که عاشق شرق اروپاییم. از لهستان با مردم خونگرم و شیک پوشش، خیابون های تمیز و ساختمونهای خوش تراشش تا براتیسلاوا با صمیمیت، کوچکی و آرامش خاصش و مسکو با اصالت و معماری بی نظیرش و صد البته بافت خالص جمعیتی این کشورها که دیگه چندان از مهاجران رنگین پوست ناخوانده که به شدت ترکیب شهر رو به هم زده بودن و یا نژادپرست های از خود راضی سفید پوست خبری نیست! (البته به جز مسکو!!!).
اگه قرار باشه بازم در آینده نزدیک به اروپا برگردیم، این بار هم قطعا حضور در شهر رویایی پراگ جزء لاینفک سفرمون خواهد بود که البته نمی دونیم کی و چجوری این آرزو محقق خواهد شد!!!
با این اوصاف از همون لحظه فرود در شهر بوداپست که توسط رود دانوب به دو تیکه تقسیم شده، حس دلچسبی نسبت به این شهر زیبا داشتیم و با ورود به سالن فرودگاه با برخورد نسبتا گرم مجارهای زیبارو نیز مواجه شدیم! اما با توجه به نزدیک بودن به غروب آفتاب و ترس از تاریکی هوا می بایست خیلی سریع به سمت هتلمون حرکت می کردیم.

از اونجا که واحد پول مجارها به جای یورو، فورينت (HUF) است و هر دلار معادل 215 فورینته. قدم اول چنج پول بود اما از تجارب قبلی و مطابق با عرف همه فرودگاههای دنیا با توجه به نرخ ترکمنچایی چنج پول به تبدیل تنها 20 یورو اکتفا کردیم تا با توجه به تفاوت حدود 15 درصدی قیمت خرید و فروش یورو و دلار در فرودگاه خیلی ضرر نکرده باشیم!
مثل همیشه قدم بعدی پیدا کردن دفاتر راهنمای توریست بود که بازم خیلی سریع انجام شد و با گرفتن نقشه، متصدی مربوطه برامون مکان هتل بوداپست که هتل معروفی هم بود رو نقشه نشون داد اما با توجه به دوری اونجا و اینکه ساعت از 8 غروب گذشته بود پیشنهاد کرد که بجای مترو از شاتل های اختصاصی فرودگاه استفاده کنیم. اما با شنیدن قیمت 12 یورویی شاتل که اصطلاحا دور تو دور (Door to Door) نامیده می شد برق از سرمون پرید و گفتیم چرا باید 24 یوروی بی زبونو اینجا هدر بدیم!!!
فرودگاه در 20 کیلومتری شهر قرار داره و متاسفانه از اونجا مستقیم مترو یا ترنی به شهر وجود نداشت، اما بازم جای شکرش باقی بود که بیرون محوطه اتوبوسی قرار داشت که تا شهر و ایستگاه مترو می رفت. به هر حال چاره ای نبود و می بایست با همین اتوبوس مسیر رو طی کرد و این شد که جلوی دستگاه اتوماتیک فروش بلیط وایسادیم تا بلیطمونو بخریم. درست همین موقع یه خانوم جوون انگلیسی هم داشت با دستگاه ور می رفت که بعد از چند دقیقه با پرسش ما به دستگاه فحش داد و گفت که متاسفانه دستگاه خرابه! خانومه که حسابی عصبانی شده بود گفت که حالا چاره ای نیست و باید بلیط رو تو داخل اتوبوس از راننده خرید اما یکم گرونتر! (یعنی بجای 320 تا 400 تا فورینت!). ما که از مژده امکان خرید بلیط تو اتوبوس خوشحال شدیم با بهت به خانومه زل زده بودیم که آخه واسه حدود 30 سنت ناقابل (0.3 دلار) مگه آدم اینجوری اعصابشو خورد می کنه! اینه که میگن انگلیسی ها خسیسن!!!
دقایقی بعد اتوبوس اومد و ما هم به مانند بقیه مسافر ها سوار شده و بلیط رو از راننده خریدیم. خوشبختانه بازم محفظه وسط اتوبوس جای ساک بود که کارو یکم راحت می کرد اما کلا اتوبوس نسبتا شلوغ بود و چند نفری هم مشابه تهرون همون وسط وایساده بودن!
از اونجا که این بار هم به آدرس گوگل اعتماد کرده بودیم و قاعدتا باید در ایستگاه مترو ميدون اورش وزرتره پیاده می شدیم. اما راستش فهموندن موضوع در قالب پرسش از سایر مسافرها با توجه به ضعف زبون انگلیسیشون کار چندان راحتی نبود!
بوداپست مثل تهران داراي سه خط مترو قرمز، زرد و آبي هست كه البته مترو قرمز طولاني ترين خط مترو است و از سمت پست با حرکت در زير رودخانه دانوب به قسمت بودا وارد ميشه که اتفاقا ما هم باید از همین خط به منطقه بودا و هتلمون که اونجا بود می رسیدیم.

با بالا رفتن از پله ها که با ساک خیلی هم ساده نبود یکدفعه یه خانوم میونسال که متصدی مترو بود جلمونو گرفت و بلیط خواست. ماهم بر حسب تجارب شهرهای قبلی اروپا که معمولا بلیط های اتوبوس اعتبار زمانی داشت همون بلیط های اتوبوس رو نشونش دادیم اما خانومه با زبون مجاری بهمون فهموند که اون بلیط ها تک سفره است و باید دوباره بلیط بخریم و اونطرف خیابونو با دست نشون داد. ولی بعد وقتی دید ما با دیدن پله ها وا رفتیم! و ساکمونوم دید دلش سوخت و گفت مشکلی نیست و شما می تونید بدون بلیط سوار شید! ما هم به زبون بی زبونی کلی دعاش کردیم و سریع به سمت سکو دویدیم و دقایقی بعد با مترو و واگن های نه چندان مدرنش به سمت مقصد حرکت کردیم.

با تعویض مترو در ایستگاه مرکزی حدود 25 دقیقه بعد به ایستگاه مورد نظرمون رسیدیم و از اونجا که ساعت از 9.30 شب هم گذشته بود بدون فوت وقت از پله های برقی طولانی که وجه مشترک شبکه مترو کشورهای شرق اروپاست بالا رفتیم.
سرعت این پله برقی ها به قدری زیاده که در مقایسه با سرعت پله برقیهای تهران مثل مثل مقایسه خرگوش و لاک پشته! حالا تصور کنین کسایی (معمولا مسن ترها) که سرشون گیج میره نمی تونن پله برقیهای تهرانو سوار شن اونجا چیکار می خوان بکنن چون اونجا اصلا پله معمولی نداره!

در خیابون جلوی ایستگاه به کمک نقشه سعی در پیدا کردن جهت داشتیم اما چون دیرهنگام بود از پسر جوونی آدرس رو پرسیدیم و خوشبختانه او که به خوبی انگلیسی رو صحبت می کرد ایستگاه تراموا رو نشون داد و گفت یک ایستگاه دیگه باید پیاده شیم. اما بعد بهش گفتیم که باید بلیط بخریم و بیچاره با ما دوباره به ایستگاه مترو اومد تا بلیط بخریم. متاسفانه باجه بسته بود و دستگاه هم خراب! اینجا بود که او گفت که اصلا ناراحت نباشید و کلا به احتمال 99 درصد کسی در تراموا بلیط رو چک نمی کنه و اگه هم چک کرد گفت که بهتره نصف و نیمه لاشه بلیط های قبلی رو نشونشون بدیم و ...! (خوب شد که گیر نیافتادیم ها چون جریمش 1600 فورینت یا معادل 7 دلار برای هر نفر بود!!!)
خداجونشو سالم کنه که آدرس خوبی داد و ما کمتر از 10 دقیقه بعد نزدیک هتل پیاده شدیم و با صدمتر پیاده روی، نمای استوانه ای زیبای هتل بوداپست نمایان شد.

از همون محوطه جلوی هتل و لابی همه شواهد حکایت از کیفیت بالای اون داشت و از همه مهمتر قیمت مناسب اون یعنی حدود 41 یورو برای هرشب بود که در مقایسه با سایر شهرها بسیار مناسب بود. اونم این هتل 4 ستاره با کیفیت عالی اش!
مرد جوون رسپشن هم بسیار گرم بهمون خوش آمد گفت و در مقابل درخواست ما برای دادن اتاق خوش منظره یک اتاق با منظره عالی رود دانوب در طبقه 13 بهمون داد که با دیدن امکانات و منظره اش خستگی سفر از تنمون در رفت!

منظره ای که از پنجره اتاقمون دیده می شد!

صبح از ساعت 5.30 تلؤلو خورشيد از لابه لاي پرده ها اتاق رو روشن كرده بود و اين شد كه نهايتاً حدود 7 صبح ديگه از خواب بيشتر دل كنده بوديم و چون تنها 24 ساعت طلايي رو براي ديدن شهر زيباي بوداپست در اختيار داشتيم ديگه نمي شد بيش از اين معطل كرد.
با صرف صبحانه اي مختصر و با هدف كشف منطقه اطراف هتل بيرون زديم و مسير يك كيلومتري تا ايستگاه مترو رو پياده گز كرديم. تو اين فاصله چنج يه مقدار يورو به HUF و همچنين خريد كارت حمل و نقل 24 ساعته با پرداختHUF 1550 ما رو براي شروع گشت فشرده شهري آماده كرده بود.
شهر بوداپست با قدمتي بيش از 700 سال شامل دو قسمت بودا و پست ميشه كه دو طرف رودخانه دانوب قرار گرفتن. از اونجا كه هتل ما در منطقه بودا قرار داشت كه از ارتفاع بيشتري نسبت به پست برخوردار بود تو برنامه ديدن اماكن ديدني بودا رو در بخش اول گردشمون تو دستور كار داشتيم.
اولين مقصد منطقه بالاي كوه و قصر بودا بود كه از قرار خيلي با اونجا فاصله نداشت اما حالا مشكل پرسيدن شماره ترني كه ما رو اون بالا مي رسوند، از مردم عادي بود كه قربونشون بريم كلا انگليسيشون تعطيل بود. آخر كار پس از يكي دو جواب مبهم يه شير پاك خورده اي پيدا شد و حاليمون كرد كه با ترن نميشه اون بالا رفت و بهتره با اتوبوس شماره 25 كه همون جلو توقف داره به اون سمت حركت كنيم. خدا رفتگونشو بيامرزه كه ما رو از سردرگمي نجات داد و چند دقيقه بعد به راحتي با اتوبوس شماره 25 سينه كش تپه رو بالا رفتيم.
همون اول راه با ديدن خيل عظيم توريست ها و ميدون کوچیکش و البته كليساي زيباي ماتیاس سريع پياده شديم و از اونجا به كشف اولين بخش ديدني هاي شهر زيباي بوداپست پرداختيم.


جلوي كليسا بازم مشابه عادت زيباي اروپايي ها ماكت فلزي بنا رو براي تجسم نابيناها طراحي كرده بودن كه واقعا جا داره ماهم اين عادت پسنديده رو اقتباس كنيم.
اما به هر صورت به صراحت اعتراف می کنیم که عاشق شرق اروپاییم. از لهستان با مردم خونگرم و شیک پوشش، خیابون های تمیز و ساختمونهای خوش تراشش تا براتیسلاوا با صمیمیت، کوچکی و آرامش خاصش و مسکو با اصالت و معماری بی نظیرش و صد البته بافت خالص جمعیتی این کشورها که دیگه چندان از مهاجران رنگین پوست ناخوانده که به شدت ترکیب شهر رو به هم زده بودن و یا نژادپرست های از خود راضی سفید پوست خبری نیست! (البته به جز مسکو!!!).
اگه قرار باشه بازم در آینده نزدیک به اروپا برگردیم، این بار هم قطعا حضور در شهر رویایی پراگ جزء لاینفک سفرمون خواهد بود که البته نمی دونیم کی و چجوری این آرزو محقق خواهد شد!!!
با این اوصاف از همون لحظه فرود در شهر بوداپست که توسط رود دانوب به دو تیکه تقسیم شده، حس دلچسبی نسبت به این شهر زیبا داشتیم و با ورود به سالن فرودگاه با برخورد نسبتا گرم مجارهای زیبارو نیز مواجه شدیم! اما با توجه به نزدیک بودن به غروب آفتاب و ترس از تاریکی هوا می بایست خیلی سریع به سمت هتلمون حرکت می کردیم.

از اونجا که واحد پول مجارها به جای یورو، فورينت (HUF) است و هر دلار معادل 215 فورینته. قدم اول چنج پول بود اما از تجارب قبلی و مطابق با عرف همه فرودگاههای دنیا با توجه به نرخ ترکمنچایی چنج پول به تبدیل تنها 20 یورو اکتفا کردیم تا با توجه به تفاوت حدود 15 درصدی قیمت خرید و فروش یورو و دلار در فرودگاه خیلی ضرر نکرده باشیم!
مثل همیشه قدم بعدی پیدا کردن دفاتر راهنمای توریست بود که بازم خیلی سریع انجام شد و با گرفتن نقشه، متصدی مربوطه برامون مکان هتل بوداپست که هتل معروفی هم بود رو نقشه نشون داد اما با توجه به دوری اونجا و اینکه ساعت از 8 غروب گذشته بود پیشنهاد کرد که بجای مترو از شاتل های اختصاصی فرودگاه استفاده کنیم. اما با شنیدن قیمت 12 یورویی شاتل که اصطلاحا دور تو دور (Door to Door) نامیده می شد برق از سرمون پرید و گفتیم چرا باید 24 یوروی بی زبونو اینجا هدر بدیم!!!
فرودگاه در 20 کیلومتری شهر قرار داره و متاسفانه از اونجا مستقیم مترو یا ترنی به شهر وجود نداشت، اما بازم جای شکرش باقی بود که بیرون محوطه اتوبوسی قرار داشت که تا شهر و ایستگاه مترو می رفت. به هر حال چاره ای نبود و می بایست با همین اتوبوس مسیر رو طی کرد و این شد که جلوی دستگاه اتوماتیک فروش بلیط وایسادیم تا بلیطمونو بخریم. درست همین موقع یه خانوم جوون انگلیسی هم داشت با دستگاه ور می رفت که بعد از چند دقیقه با پرسش ما به دستگاه فحش داد و گفت که متاسفانه دستگاه خرابه! خانومه که حسابی عصبانی شده بود گفت که حالا چاره ای نیست و باید بلیط رو تو داخل اتوبوس از راننده خرید اما یکم گرونتر! (یعنی بجای 320 تا 400 تا فورینت!). ما که از مژده امکان خرید بلیط تو اتوبوس خوشحال شدیم با بهت به خانومه زل زده بودیم که آخه واسه حدود 30 سنت ناقابل (0.3 دلار) مگه آدم اینجوری اعصابشو خورد می کنه! اینه که میگن انگلیسی ها خسیسن!!!
دقایقی بعد اتوبوس اومد و ما هم به مانند بقیه مسافر ها سوار شده و بلیط رو از راننده خریدیم. خوشبختانه بازم محفظه وسط اتوبوس جای ساک بود که کارو یکم راحت می کرد اما کلا اتوبوس نسبتا شلوغ بود و چند نفری هم مشابه تهرون همون وسط وایساده بودن!
از اونجا که این بار هم به آدرس گوگل اعتماد کرده بودیم و قاعدتا باید در ایستگاه مترو ميدون اورش وزرتره پیاده می شدیم. اما راستش فهموندن موضوع در قالب پرسش از سایر مسافرها با توجه به ضعف زبون انگلیسیشون کار چندان راحتی نبود!
بوداپست مثل تهران داراي سه خط مترو قرمز، زرد و آبي هست كه البته مترو قرمز طولاني ترين خط مترو است و از سمت پست با حرکت در زير رودخانه دانوب به قسمت بودا وارد ميشه که اتفاقا ما هم باید از همین خط به منطقه بودا و هتلمون که اونجا بود می رسیدیم.

با بالا رفتن از پله ها که با ساک خیلی هم ساده نبود یکدفعه یه خانوم میونسال که متصدی مترو بود جلمونو گرفت و بلیط خواست. ماهم بر حسب تجارب شهرهای قبلی اروپا که معمولا بلیط های اتوبوس اعتبار زمانی داشت همون بلیط های اتوبوس رو نشونش دادیم اما خانومه با زبون مجاری بهمون فهموند که اون بلیط ها تک سفره است و باید دوباره بلیط بخریم و اونطرف خیابونو با دست نشون داد. ولی بعد وقتی دید ما با دیدن پله ها وا رفتیم! و ساکمونوم دید دلش سوخت و گفت مشکلی نیست و شما می تونید بدون بلیط سوار شید! ما هم به زبون بی زبونی کلی دعاش کردیم و سریع به سمت سکو دویدیم و دقایقی بعد با مترو و واگن های نه چندان مدرنش به سمت مقصد حرکت کردیم.

با تعویض مترو در ایستگاه مرکزی حدود 25 دقیقه بعد به ایستگاه مورد نظرمون رسیدیم و از اونجا که ساعت از 9.30 شب هم گذشته بود بدون فوت وقت از پله های برقی طولانی که وجه مشترک شبکه مترو کشورهای شرق اروپاست بالا رفتیم.
سرعت این پله برقی ها به قدری زیاده که در مقایسه با سرعت پله برقیهای تهران مثل مثل مقایسه خرگوش و لاک پشته! حالا تصور کنین کسایی (معمولا مسن ترها) که سرشون گیج میره نمی تونن پله برقیهای تهرانو سوار شن اونجا چیکار می خوان بکنن چون اونجا اصلا پله معمولی نداره!

در خیابون جلوی ایستگاه به کمک نقشه سعی در پیدا کردن جهت داشتیم اما چون دیرهنگام بود از پسر جوونی آدرس رو پرسیدیم و خوشبختانه او که به خوبی انگلیسی رو صحبت می کرد ایستگاه تراموا رو نشون داد و گفت یک ایستگاه دیگه باید پیاده شیم. اما بعد بهش گفتیم که باید بلیط بخریم و بیچاره با ما دوباره به ایستگاه مترو اومد تا بلیط بخریم. متاسفانه باجه بسته بود و دستگاه هم خراب! اینجا بود که او گفت که اصلا ناراحت نباشید و کلا به احتمال 99 درصد کسی در تراموا بلیط رو چک نمی کنه و اگه هم چک کرد گفت که بهتره نصف و نیمه لاشه بلیط های قبلی رو نشونشون بدیم و ...! (خوب شد که گیر نیافتادیم ها چون جریمش 1600 فورینت یا معادل 7 دلار برای هر نفر بود!!!)
خداجونشو سالم کنه که آدرس خوبی داد و ما کمتر از 10 دقیقه بعد نزدیک هتل پیاده شدیم و با صدمتر پیاده روی، نمای استوانه ای زیبای هتل بوداپست نمایان شد.

از همون محوطه جلوی هتل و لابی همه شواهد حکایت از کیفیت بالای اون داشت و از همه مهمتر قیمت مناسب اون یعنی حدود 41 یورو برای هرشب بود که در مقایسه با سایر شهرها بسیار مناسب بود. اونم این هتل 4 ستاره با کیفیت عالی اش!
مرد جوون رسپشن هم بسیار گرم بهمون خوش آمد گفت و در مقابل درخواست ما برای دادن اتاق خوش منظره یک اتاق با منظره عالی رود دانوب در طبقه 13 بهمون داد که با دیدن امکانات و منظره اش خستگی سفر از تنمون در رفت!

منظره ای که از پنجره اتاقمون دیده می شد!

صبح از ساعت 5.30 تلؤلو خورشيد از لابه لاي پرده ها اتاق رو روشن كرده بود و اين شد كه نهايتاً حدود 7 صبح ديگه از خواب بيشتر دل كنده بوديم و چون تنها 24 ساعت طلايي رو براي ديدن شهر زيباي بوداپست در اختيار داشتيم ديگه نمي شد بيش از اين معطل كرد.
با صرف صبحانه اي مختصر و با هدف كشف منطقه اطراف هتل بيرون زديم و مسير يك كيلومتري تا ايستگاه مترو رو پياده گز كرديم. تو اين فاصله چنج يه مقدار يورو به HUF و همچنين خريد كارت حمل و نقل 24 ساعته با پرداختHUF 1550 ما رو براي شروع گشت فشرده شهري آماده كرده بود.
شهر بوداپست با قدمتي بيش از 700 سال شامل دو قسمت بودا و پست ميشه كه دو طرف رودخانه دانوب قرار گرفتن. از اونجا كه هتل ما در منطقه بودا قرار داشت كه از ارتفاع بيشتري نسبت به پست برخوردار بود تو برنامه ديدن اماكن ديدني بودا رو در بخش اول گردشمون تو دستور كار داشتيم.
اولين مقصد منطقه بالاي كوه و قصر بودا بود كه از قرار خيلي با اونجا فاصله نداشت اما حالا مشكل پرسيدن شماره ترني كه ما رو اون بالا مي رسوند، از مردم عادي بود كه قربونشون بريم كلا انگليسيشون تعطيل بود. آخر كار پس از يكي دو جواب مبهم يه شير پاك خورده اي پيدا شد و حاليمون كرد كه با ترن نميشه اون بالا رفت و بهتره با اتوبوس شماره 25 كه همون جلو توقف داره به اون سمت حركت كنيم. خدا رفتگونشو بيامرزه كه ما رو از سردرگمي نجات داد و چند دقيقه بعد به راحتي با اتوبوس شماره 25 سينه كش تپه رو بالا رفتيم.
همون اول راه با ديدن خيل عظيم توريست ها و ميدون کوچیکش و البته كليساي زيباي ماتیاس سريع پياده شديم و از اونجا به كشف اولين بخش ديدني هاي شهر زيباي بوداپست پرداختيم.


جلوي كليسا بازم مشابه عادت زيباي اروپايي ها ماكت فلزي بنا رو براي تجسم نابيناها طراحي كرده بودن كه واقعا جا داره ماهم اين عادت پسنديده رو اقتباس كنيم.

در وسط ميدون فیشر من Fisherman’s Bastion هم مجسمه زيباي استفان در هیبت شوالیه قرار داشت.

كه توريست ها از كوچيك و بزرگ خودشونو با عكس گرفت در ژست هاي مختلف سرگرم كرده بودن.

این استفان در واقع اولین پادشاه مجارها
محسوب میشه. در منتهي عليه ميدون كنگره هاي دوطبقه اي مشرف بر چشم انداز
زيباي دانوب قرار داشت كه البته براي رفتن به طبقه دوم بايد يه چند يورويي
پياده مي شدي كه چون مشخصا چيز جالب و متفاوتي از طبقه پايينش به نظر نمي
اومد ما قيد ديدن طبقه دو رو زديم.

بعد هم در گوشه ميدون و درست كنار كليسا دروازه با پله كان هايي با طراحي زيبا كه به سمت پايين تپه منتهي مي شد قرار داشت.

بعد از دقايقي و با يادآوري محدوديت زمانيمون، چاره اي جز ترك اونجا نبود و اين شد كه بازم با اتوبوس شماره 25 به سمت بالاي تپه كه محل قصر بودا بود حركت كرديم. اما برخلاف انتظار تنها 2 يا 3 دقيقه بعد به اونجا رسيديم.
در كنار دروازه ورودي قصر چشم انداز بسيار زيبايي از بالاي شهر بوداپست به همراه رود دانوب قرار داشت.

وجود پل هاي متعدد بر روي دانوب زيبا به فاصله هاي نه چندان زياد بر ابهت اين رودخانه مي افزود و به نوعي براي توريست ها منظره اي زيبا جهت ثبت خاطراتشونو فراهم مي كرد. اما سوگلي اين پل ها به واقع پل بزرگ با زنجيره اي از آهن و پایه ای از سنگ است كه با ابهتي بسيار حدود 200 سال است كه منطقه بودا را به پست متصل ساخته است. از بالاي تپه شبكه تله كابيني هم احداث شده كه توريست ها را از آن بالا به پايين تپه و برعكس انتقال مي دهد.

با گذر از دروازه قصر و پايين رفتن از پله هاي اون اولش يكم شك كرديم كه آيا واقعا اينجا همون قصر بودا است؟ چرا كه محوطه جلوي قصر نسبتا ساده است و به جز حوضچه و مجسمه اي كوچك چيز خاصي نداشت.

در داخل ساختمون هم به جز موزه اشياء قديمي چيز ديگه اي پيدا نمي شد. البته بناي قصر به خصوص از دور و همچنين گنبد سبز مدورش بسيار زيبا بود.

با خروج از قصر اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد بازارچه صنايع دستي بود كه دهها مغازه و دكه مسقف اشياء دست ساز هنرمندان مجاري رو با قيمت هايي نه چندان گزاف در مقايسه با قيمت هاي رايج اروپاي غربي براي فروش عرضه كرده بودن. انواع عروسك هاي زيبا و جعبه هاي شطرنج و ... و جعبه رمزدار زيبايي كه كليد اون به شكلي بسيار ماهرانه در ديواره جعبه تعبيه شده بود و يجورايي معماگونه، هوش آدمو به چالش مي كشيد.

تو اين بين وجود فلفل هاي قرمز خشك شده كه رو در و ديوار آويزون بودن و يا به صورت پودر عرضه مي شد هم در نوع خودش جالب بود. اونطور که دوست خوبمون سمیرا منفرد هم نقل کرده اگر روی ظرف فلفل عکس یک زن باشد یعنی این فلفل شیرین و اگر عکس مرد باشد یعنی این فلفل تند است (و بسیار هم تند است!!!).

به هر حال ما هم كه ديگه مقاومت نكرديم و يك جعبه رمزدار مجاري رو به همراه عروسك چوبي زيبايي به عنوان يادگار شهر خريديم.
ادامه دارد ... .

بعد هم در گوشه ميدون و درست كنار كليسا دروازه با پله كان هايي با طراحي زيبا كه به سمت پايين تپه منتهي مي شد قرار داشت.

بعد از دقايقي و با يادآوري محدوديت زمانيمون، چاره اي جز ترك اونجا نبود و اين شد كه بازم با اتوبوس شماره 25 به سمت بالاي تپه كه محل قصر بودا بود حركت كرديم. اما برخلاف انتظار تنها 2 يا 3 دقيقه بعد به اونجا رسيديم.
در كنار دروازه ورودي قصر چشم انداز بسيار زيبايي از بالاي شهر بوداپست به همراه رود دانوب قرار داشت.

وجود پل هاي متعدد بر روي دانوب زيبا به فاصله هاي نه چندان زياد بر ابهت اين رودخانه مي افزود و به نوعي براي توريست ها منظره اي زيبا جهت ثبت خاطراتشونو فراهم مي كرد. اما سوگلي اين پل ها به واقع پل بزرگ با زنجيره اي از آهن و پایه ای از سنگ است كه با ابهتي بسيار حدود 200 سال است كه منطقه بودا را به پست متصل ساخته است. از بالاي تپه شبكه تله كابيني هم احداث شده كه توريست ها را از آن بالا به پايين تپه و برعكس انتقال مي دهد.

با گذر از دروازه قصر و پايين رفتن از پله هاي اون اولش يكم شك كرديم كه آيا واقعا اينجا همون قصر بودا است؟ چرا كه محوطه جلوي قصر نسبتا ساده است و به جز حوضچه و مجسمه اي كوچك چيز خاصي نداشت.

در داخل ساختمون هم به جز موزه اشياء قديمي چيز ديگه اي پيدا نمي شد. البته بناي قصر به خصوص از دور و همچنين گنبد سبز مدورش بسيار زيبا بود.

با خروج از قصر اولين چيزي كه توجهمونو جلب كرد بازارچه صنايع دستي بود كه دهها مغازه و دكه مسقف اشياء دست ساز هنرمندان مجاري رو با قيمت هايي نه چندان گزاف در مقايسه با قيمت هاي رايج اروپاي غربي براي فروش عرضه كرده بودن. انواع عروسك هاي زيبا و جعبه هاي شطرنج و ... و جعبه رمزدار زيبايي كه كليد اون به شكلي بسيار ماهرانه در ديواره جعبه تعبيه شده بود و يجورايي معماگونه، هوش آدمو به چالش مي كشيد.
تو اين بين وجود فلفل هاي قرمز خشك شده كه رو در و ديوار آويزون بودن و يا به صورت پودر عرضه مي شد هم در نوع خودش جالب بود. اونطور که دوست خوبمون سمیرا منفرد هم نقل کرده اگر روی ظرف فلفل عکس یک زن باشد یعنی این فلفل شیرین و اگر عکس مرد باشد یعنی این فلفل تند است (و بسیار هم تند است!!!).

به هر حال ما هم كه ديگه مقاومت نكرديم و يك جعبه رمزدار مجاري رو به همراه عروسك چوبي زيبايي به عنوان يادگار شهر خريديم.
ادامه دارد ... .
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۹/۱۰ ساعت ۵:۵۰ ب.ظ توسط شيما و علي
|